سحر حلال

سحره

<hr> مترادف سحق : ساییدن، مالیدن، نرم کردن

مترادف سحق : ساییدن، مالیدن، نرم کردن

سحق

سحی

سحیق

سخ

سخاء

<hr> مترادف سخافت : سبکی عقل، کم عقلی، کم خردی، ضعف عقل

مترادف سخافت : سبکی عقل، کم عقلی، کم خردی، ضعف عقل

سخافت

<hr> مترادف سخاوت : بخشش، بخشندگی، جوانمردی، جود، سخا، کرم، نان دهی <hr> متضاد سخاوت : امساک، تنگ چشمی، گرسنه چشمی، زفتی <hr> برابر پارسی : بخشش، دست ودل بازی

مترادف سخاوت : بخشش، بخشندگی، جوانمردی، جود، سخا، کرم، نان دهی متضاد سخاوت : امساک، تنگ چشمی، گرسنه چشمی، زفتی برابر پارسی : بخشش، دست ودل بازی

سخاوت

<hr> مترادف سخت : پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق ، جامد، درشت، سفت، صلب، اکید، بسیار، زیاد، شدید، هرفت، توان فرسا، طاقت سوز، ناملایم، حاد، خطرناک، خطیر، مخاطره آمیز، وخیم، استوار، قایم، قرص، محک <hr> متضاد سخت : آسان

مترادف سخت : پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق ، جامد، درشت، سفت، صلب، اکید، بسیار، زیاد، شدید، هرفت، توان فرسا، طاقت سوز، ناملایم، حاد، خطرناک، خطیر، مخاطره آمیز، وخیم، استوار، قایم، قرص، محک متضاد سخت : آسان

سخت

سخت افزار

<hr> مترادف سخت جان : دیرزی، جان سخت، مقاوم، گران جان، سگ جان، پرتحمل، حمول، شکیبا، صبور، سنگدل، بی رحم، بی عاطفه، پوست کلفت، خسیس، ممسک

مترادف سخت جان : دیرزی، جان سخت، مقاوم، گران جان، سگ جان، پرتحمل، حمول، شکیبا، صبور، سنگدل، بی رحم، بی عاطفه، پوست کلفت، خسیس، ممسک

سخت جان

سخت رو

<hr> مترادف سخت سر : سرسخت، خیره سر، یک دنده، لجوج

مترادف سخت سر : سرسخت، خیره سر، یک دنده، لجوج

سخت سر

سخت لگام

سخت پا

سخت پیشانی

سخت کمان

<hr> مترادف سخت کوش : پرتلاش، پرکار، تلاشگر، زحمتکش، ساعی، فعال، کوشا، مجد <hr> متضاد سخت کوش : کاهل، تن آسا

مترادف سخت کوش : پرتلاش، پرکار، تلاشگر، زحمتکش، ساعی، فعال، کوشا، مجد متضاد سخت کوش : کاهل، تن آسا

سخت کوش

<hr> مترادف سخت گیر : بی گذشت، جدی، خشن، دشوارگیر، سرسخت، عنیف، مقرراتی ، مشکل پسند، دیرپسند <hr> متضاد سخت گیر : سهل گیر، مسامحه کار

مترادف سخت گیر : بی گذشت، جدی، خشن، دشوارگیر، سرسخت، عنیف، مقرراتی ، مشکل پسند، دیرپسند متضاد سخت گیر : سهل گیر، مسامحه کار

سخت گیر

سختن

سخته

سختو

سختگیر

<hr> مترادف سختی : آزار، اشکال، بلا، تعب، تعسر، تندی، تنگی، ثقل، خشونت، دشواری، رنج، زجر، زحمت، سختی، شدت، صعوبت، صلابت، ضراء، عذاب، عسرت، عنت، غلظت، فشار، گرفتاری، محکمی، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت ، فقر، تنگ دستی <hr> متضاد سختی : آسانی، سستی

مترادف سختی : آزار، اشکال، بلا، تعب، تعسر، تندی، تنگی، ثقل، خشونت، دشواری، رنج، زجر، زحمت، سختی، شدت، صعوبت، صلابت، ضراء، عذاب، عسرت، عنت، غلظت، فشار، گرفتاری، محکمی، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت ، فقر، تنگ دستی متضاد سختی : آسانی، سستی

سختی

سختیان

<hr> مترادف سخره : بیگاری، کار بی مزد، تمسخر، ریشخند، لاغ، افسوس <hr> برابر پارسی : بیگار، کار بیمزد، فسوسگر

مترادف سخره : بیگاری، کار بی مزد، تمسخر، ریشخند، لاغ، افسوس برابر پارسی : بیگار، کار بیمزد، فسوسگر

سخره

<hr> برابر پارسی : بیگارگیر

سخره گیر

<hr> مترادف سخریه : استهزا، ریشخند، مسخره، هجو <hr> متضاد سخریه : جد

مترادف سخریه : استهزا، ریشخند، مسخره، هجو متضاد سخریه : جد

سخریه

<hr> مترادف سخط : بددهانی، سب، فحش، ناسزا، خشم، غضب، قهر، ناخشنودی، نارضایتی ، غضب کردن، خشم گرفتن <hr> متضاد سخط : خشنودی، رضایت

مترادف سخط : بددهانی، سب، فحش، ناسزا، خشم، غضب، قهر، ناخشنودی، نارضایتی ، غضب کردن، خشم گرفتن متضاد سخط : خشنودی، رضایت

سخط

<hr> مترادف سخن : بیان، عرض، قول، کلام، گفتار، گفت وگو، مقال، نطق، گفت، حرف، ادبیات، شعر

مترادف سخن : بیان، عرض، قول، کلام، گفتار، گفت وگو، مقال، نطق، گفت، حرف، ادبیات، شعر

سخن

سخن فروش

سخن پراکنی

<hr> مترادف سخن چین : خبرآور، خبرکش، دوبه هم زن، غماز، نمام

مترادف سخن چین : خبرآور، خبرکش، دوبه هم زن، غماز، نمام

سخن چین

<hr> مترادف سخندان : ادیب، سخن پرداز، زبان آور، سخن شناس، سخنور، شاعر

مترادف سخندان : ادیب، سخن پرداز، زبان آور، سخن شناس، سخنور، شاعر

سخندان

<hr> مترادف سخنران : سخنگو، ناطق، نطاق، خطبه خوان، خطیب، متکلم <hr> متضاد سخنران : مستمع

مترادف سخنران : سخنگو، ناطق، نطاق، خطبه خوان، خطیب، متکلم متضاد سخنران : مستمع

سخنران

<hr> مترادف سخنرانی : خطابه، خطبه، نطق، سخنگاه | نطق کردن، صحبت کردن، حرف زدن، سخن گفتن

مترادف سخنرانی : خطابه، خطبه، نطق، سخنگاه | نطق کردن، صحبت کردن، حرف زدن، سخن گفتن

سخنرانی

<hr> مترادف سخنور : ادیب، سخنگو، شاعر، کلیم، ناطق، نطاق

مترادف سخنور : ادیب، سخنگو، شاعر، کلیم، ناطق، نطاق

سخنور

<hr> مترادف سخنگو : خطبه گو، خطیب، سخنران، سخن سرا، سخنور، کلیم، گوینده، متکلم، نطاق، گویا، ناطق <hr> متضاد سخنگو : اصم

مترادف سخنگو : خطبه گو، خطیب، سخنران، سخن سرا، سخنور، کلیم، گوینده، متکلم، نطاق، گویا، ناطق متضاد سخنگو : اصم

سخنگو

سخون

سخونت

<hr> مترادف سخی : بخشنده، بلندهمت، جواد، جوانمرد، راد، سخاوتمند، کریم، گشاده دست، لوطی، مکرم، نبیل، واهب، وهاب <hr> متضاد سخی : خسیس <hr> برابر پارسی : بخشنده، جوانمرد، دست و دل باز، راد، رادمرد، فراخ دست

مترادف سخی : بخشنده، بلندهمت، جواد، جوانمرد، راد، سخاوتمند، کریم، گشاده دست، لوطی، مکرم، نبیل، واهب، وهاب متضاد سخی : خسیس برابر پارسی : بخشنده، جوانمرد، دست و دل باز، راد، رادمرد، فراخ دست

سخی

<hr> مترادف سخیف : کم خرد، سبک عقل، کم عقل، پست، جلف، زشت، سبک، قبیح، مبتذل، ناپسند ، نادرست، غلط، بی اساس، بی پایه، واهی، سست، ضعیف <hr> متضاد سخیف : رصین <hr> برابر پارسی : سبک

مترادف سخیف : کم خرد، سبک عقل، کم عقل، پست، جلف، زشت، سبک، قبیح، مبتذل، ناپسند ، نادرست، غلط، بی اساس، بی پایه، واهی، سست، ضعیف متضاد سخیف : رصین برابر پارسی : سبک

سخیف

<hr> مترادف سد : بستن، مسدود کردن، حایل، رادع، مانع، آب بند، مسدود، بست، صد، حد، مرز | قرن، مائه، مئه <hr> متضاد سد : دهه، هزاره <hr> برابر پارسی : بند، آب بست، آبگیر

مترادف سد : بستن، مسدود کردن، حایل، رادع، مانع، آب بند، مسدود، بست، صد، حد، مرز | قرن، مائه، مئه متضاد سد : دهه، هزاره برابر پارسی : بند، آب بست، آبگیر

سد

<hr> مترادف سداد : درستی، راستی ، پایداری، استقامت، استواری <hr> متضاد سداد : نادرستی

مترادف سداد : درستی، راستی ، پایداری، استقامت، استواری متضاد سداد : نادرستی

سداد

<hr> مترادف سدانت : پرده داری، حاجبی، حجابت

مترادف سدانت : پرده داری، حاجبی، حجابت

سدانت

سدت

<hr> مترادف سدر : ارز، درخت سلیمان، شربین، کنار، برگ نرم کنار <hr> برابر پارسی : درخت کُنار

مترادف سدر : ارز، درخت سلیمان، شربین، کنار، برگ نرم کنار برابر پارسی : درخت کُنار

واژه های حرف "س" - فرهنگ معین