شب کردن

شب کلاه

شب کور

شب گذاشتن

شب گرد

<hr> مترادف شباب : برنایی، جوانی <hr> متضاد شباب : پیری <hr> برابر پارسی : برنا، برنایی، جوان

مترادف شباب : برنایی، جوانی متضاد شباب : پیری برابر پارسی : برنا، برنایی، جوان

شباب

شبادان

شباشب

شباط

<hr> مترادف شبان : چوپان، راعی، رمه بان، گله بان

مترادف شبان : چوپان، راعی، رمه بان، گله بان

شبان

<hr> مترادف شبانه : شبانگاه، شب هنگام، شام

مترادف شبانه : شبانگاه، شب هنگام، شام

شبانه

شبانه روز

شبانه روزی

شبانگاه

<hr> مترادف شباهنگ : بلبل، سحرخوان، مرغ سحر، ستاره صبح، شعری، کاروان کش

مترادف شباهنگ : بلبل، سحرخوان، مرغ سحر، ستاره صبح، شعری، کاروان کش

شباهنگ

<hr> مترادف شباویز : مرغ حق

شباویز

شباک

شبتک

<hr> مترادف شبح : روح، سایه، سیاهی، شخص، ذات <hr> برابر پارسی : سایه، تن نما، تارگون

مترادف شبح : روح، سایه، سیاهی، شخص، ذات برابر پارسی : سایه، تن نما، تارگون

شبح

شبدر

شبدیز

<hr> مترادف شبر : وجب، وژه

شبر

شبرم

<hr> مترادف شبرنگ : تیره، سیاه فام، کبود <hr> متضاد شبرنگ : سفیدرنگ

مترادف شبرنگ : تیره، سیاه فام، کبود متضاد شبرنگ : سفیدرنگ

شبرنگ

<hr> مترادف شبرو : حرامی، دزد، سارق، شب پوی، شبگرد، طرار، عیار

مترادف شبرو : حرامی، دزد، سارق، شب پوی، شبگرد، طرار، عیار

شبرو

شبروی

شبست

<hr> مترادف شبستان : خوابگاه، حرم، حرمسرا

مترادف شبستان : خوابگاه، حرم، حرمسرا

شبستان

شبع

شبغاز

<hr> مترادف شبق : حشری، شهوت پرست، شهوتی، شبه

مترادف شبق : حشری، شهوت پرست، شهوتی، شبه

شبق

شبل

<hr> مترادف شبنم : بشک، جلید، ژاله، طل

مترادف شبنم : بشک، جلید، ژاله، طل

شبنم

<hr> مترادف شبه : سان، شبق، مانند، مثل، نظیر، وار، همانند <hr> متضاد شبه : ضد <hr> برابر پارسی : مانند، همسان

مترادف شبه : سان، شبق، مانند، مثل، نظیر، وار، همانند متضاد شبه : ضد برابر پارسی : مانند، همسان

شبه

شبهات

شبهت

شبور

شبک

شبکند

<hr> مترادف شبکه : کانال، تور، گروه، پنجره مشبک <hr> برابر پارسی : تار

مترادف شبکه : کانال، تور، گروه، پنجره مشبک برابر پارسی : تار

شبکه

<hr> مترادف شبکور : خفاش، شب پره، وطواط

مترادف شبکور : خفاش، شب پره، وطواط

شبکور

شبکوک

شبکیه

<hr> مترادف شبگرد : داروغه، عسس، گزمه، میربازار، میرشب، شب پوی، شبرو

مترادف شبگرد : داروغه، عسس، گزمه، میربازار، میرشب، شب پوی، شبرو

واژه های حرف "ش" - فرهنگ معین