فرهنگ معین

شمپانزه

شمیدن

شمیده

شمیز

<hr> مترادف شمیم : باد، بوی خوش، خوشبو، رایحه، عطر، نکهت <hr> برابر پارسی : بوی خوش، بوییدنی

مترادف شمیم : باد، بوی خوش، خوشبو، رایحه، عطر، نکهت برابر پارسی : بوی خوش، بوییدنی

شمیم

<hr> مترادف شن : رمل، سنگریزه، ماسه

مترادف شن : رمل، سنگریزه، ماسه

شن

<hr> مترادف شن زار : رملزار، رملستان، ماسه زار

مترادف شن زار : رملزار، رملستان، ماسه زار

شن زار

<hr> مترادف شنا : آب تنی، سباحت

مترادف شنا : آب تنی، سباحت

شنا

<hr> مترادف شناخت : آگاهی، بینش، دانش، شناسایی، عرفان، علم، معرفت، آشنایی، اطلاع، درک، وقوف، آشنا

مترادف شناخت : آگاهی، بینش، دانش، شناسایی، عرفان، علم، معرفت، آشنایی، اطلاع، درک، وقوف، آشنا

شناخت

شناختن

شنار

شناس

<hr> مترادف شناسا : آشنا، آگاه، معرف، نامی، واقف

مترادف شناسا : آشنا، آگاه، معرف، نامی، واقف

شناسا

شناسانیدن

<hr> مترادف شناسایی : آشنایی، آگاهی، شناخت، معرفت

مترادف شناسایی : آشنایی، آگاهی، شناخت، معرفت

شناسایی

<hr> مترادف شناسنامه : سجل، کارت شناسایی، ورقه هویت

مترادف شناسنامه : سجل، کارت شناسایی، ورقه هویت

شناسنامه

شناسه

<hr> مترادف شناعت : زشتی، قبح، ناپسندی، ناهنجاری

مترادف شناعت : زشتی، قبح، ناپسندی، ناهنجاری

شناعت

شناه

<hr> مترادف شناور : آب باز، سباح

مترادف شناور : آب باز، سباح

شناور

شناگر

شنایع

شنب

شنبد

شنبذ

شنبلیله

شنبه

شنج

شندرغاز

شندف

شنعت

شنفتن

شنقصه

شنل

شنه

<hr> مترادف شنوا : داعیه، سامع، شنونده، مستمع <hr> متضاد شنوا : کر، ناشنوا

مترادف شنوا : داعیه، سامع، شنونده، مستمع متضاد شنوا : کر، ناشنوا

شنوا

شنوانیدن

<hr> مترادف شنوایی : سامعه <hr> متضاد شنوایی : گویایی، ناطق

مترادف شنوایی : سامعه متضاد شنوایی : گویایی، ناطق

شنوایی

<hr> مترادف شنود : سمع، شنیدن <hr> متضاد شنود : گفت

مترادف شنود : سمع، شنیدن متضاد شنود : گفت

شنود

شنودن

شنوسه

شنگ

شنگرف

شنگل

شنگله

<hr> مترادف شنگول : شادمان، شاد، مسرور، سرخوش، سرمست، ملنگ، نشئه <hr> متضاد شنگول : گرفته

مترادف شنگول : شادمان، شاد، مسرور، سرخوش، سرمست، ملنگ، نشئه متضاد شنگول : گرفته

واژه های حرف "ش" - فرهنگ معین