<hr> مترادف مطاع : اطاعت شده ، فرمان روا <hr> متضاد مطاع : مطیع <hr> برابر پارسی : از کسی فرمانبرداری کردن

مترادف مطاع : اطاعت شده ، فرمان روا متضاد مطاع : مطیع برابر پارسی : از کسی فرمانبرداری کردن

مطاع

<hr> مترادف مطاف : طوافگاه، محل طواف

مترادف مطاف : طوافگاه، محل طواف

مطاف

مطال

<hr> مترادف مطالب : مطلب ها، موضوع ها، گفته ها، نوشته ها، خبرها، گزارش ها، قضایا، مسایل، مقاصد، مقصدها، خواسته ها <hr> برابر پارسی : گفتارها، سخن ها، جستارها، خواستارها، سخن ها، گفتنی ها، نوشتارها، نوشته ها

مترادف مطالب : مطلب ها، موضوع ها، گفته ها، نوشته ها، خبرها، گزارش ها، قضایا، مسایل، مقاصد، مقصدها، خواسته ها برابر پارسی : گفتارها، سخن ها، جستارها، خواستارها، سخن ها، گفتنی ها، نوشتارها، نوشته ها

مطالب

<hr> برابر پارسی : خواسته ها

برابر پارسی : خواسته ها

مطالبات

<hr> مترادف مطالبه : ادعا، بازجست، بازخواست، تقاضا، طلب، جستن، خواستن، طلب کردن، بازجستن <hr> برابر پارسی : دادخواست، درخواست، هم خواهی

مترادف مطالبه : ادعا، بازجست، بازخواست، تقاضا، طلب، جستن، خواستن، طلب کردن، بازجستن برابر پارسی : دادخواست، درخواست، هم خواهی

مطالبه

مطالع

<hr> مترادف مطالعات : بررسی ها، پژوهش ها، تحقیقات، مطالعه ها <hr> برابر پارسی : پژوهش، پژوهش ها

مترادف مطالعات : بررسی ها، پژوهش ها، تحقیقات، مطالعه ها برابر پارسی : پژوهش، پژوهش ها

مطالعات

<hr> مترادف مطالعه : خواندن، قرائت، بررسی، پژوهش، تتبع، تحقیق، دراست <hr> برابر پارسی : بررسی، پژوهش، خواندن، خوانش، نگرش

مترادف مطالعه : خواندن، قرائت، بررسی، پژوهش، تتبع، تحقیق، دراست برابر پارسی : بررسی، پژوهش، خواندن، خوانش، نگرش

مطالعه

مطامع

<hr> مترادف مطاوع : تابع، رام، فرمانبردار، مطیع، سازگار، موافق

مترادف مطاوع : تابع، رام، فرمانبردار، مطیع، سازگار، موافق

مطاوع

<hr> مترادف مطاوعت : اطاعت، پذیرش، پیروی، سازگاری، فرمانبری، مطاوعه کردن، مزاح کردن، فرمان بردن، اطاعت کردن

مترادف مطاوعت : اطاعت، پذیرش، پیروی، سازگاری، فرمانبری، مطاوعه کردن، مزاح کردن، فرمان بردن، اطاعت کردن

مطاوعت

مطاولت

<hr> مترادف مطایبه : خوش طبعی، شوخی، ظرافت، لودگی، مزاح، هزل، شوخی کردن، مزاح کردن

مترادف مطایبه : خوش طبعی، شوخی، ظرافت، لودگی، مزاح، هزل، شوخی کردن، مزاح کردن

مطایبه

<hr> مترادف مطب : کلینیک، محکمه، دفترپزشک <hr> برابر پارسی : پزشکخانه، دفتر پزشک

مترادف مطب : کلینیک، محکمه، دفترپزشک برابر پارسی : پزشکخانه، دفتر پزشک

مطب

<hr> مترادف مطبخ : آشپزخانه، تنورخانه <hr> برابر پارسی : آشپزخانه

مترادف مطبخ : آشپزخانه، تنورخانه برابر پارسی : آشپزخانه

مطبخ

<hr> مترادف مطبعه : چاپخانه <hr> برابر پارسی : چاپخانه

مترادف مطبعه : چاپخانه برابر پارسی : چاپخانه

مطبعه

مطبق

<hr> مترادف مطبوخ : پخته، پخته شده، جوشانده، عصاره، دم کرده

مترادف مطبوخ : پخته، پخته شده، جوشانده، عصاره، دم کرده

مطبوخ

<hr> مترادف مطبوع : پسندیده، خوب، خوشایند، کش، دلپذیر، دلپسند، دلچسب، دلخواه، زیبا، مرغوب، مفطور، مطلوب، مقبول، ملایم، نیک <hr> متضاد مطبوع : نامطبوع <hr> برابر پارسی : خوشایند، دلپذیر، دلنشین، گوارا

مترادف مطبوع : پسندیده، خوب، خوشایند، کش، دلپذیر، دلپسند، دلچسب، دلخواه، زیبا، مرغوب، مفطور، مطلوب، مقبول، ملایم، نیک متضاد مطبوع : نامطبوع برابر پارسی : خوشایند، دلپذیر، دلنشین، گوارا

مطبوع

<hr> مترادف مطبوعات : جراید، روزنامه ها، مجلات، نوشته های چاپی <hr> برابر پارسی : نسک ها، روزنامه ها، هفته نامه ها، ماهنامه ها، نگارش ها

مترادف مطبوعات : جراید، روزنامه ها، مجلات، نوشته های چاپی برابر پارسی : نسک ها، روزنامه ها، هفته نامه ها، ماهنامه ها، نگارش ها

مطبوعات

مطحنه

<hr> مترادف مطر : باران، بارش، غیم، مزن

مترادف مطر : باران، بارش، غیم، مزن

مطر

مطرا

<hr> مترادف مطران : آرشوک، اسقف، خلیفه، کشیش

مترادف مطران : آرشوک، اسقف، خلیفه، کشیش

مطران

<hr> مترادف مطرب : خنیاگر، رامشگر، ساززن، مغنی، سرودخوان، شکافه زن، موسیقی دان، نوازنده، نواساز، نواگر <hr> برابر پارسی : رامشگر، خنیاگر، شادی آفرین، رامشگری

مترادف مطرب : خنیاگر، رامشگر، ساززن، مغنی، سرودخوان، شکافه زن، موسیقی دان، نوازنده، نواساز، نواگر برابر پارسی : رامشگر، خنیاگر، شادی آفرین، رامشگری

مطرب

<hr> مترادف مطرح : مورد بحث، موردتوجه، طرح شده <hr> برابر پارسی : گفته، پیش کشیده، زمینه، بستر

مترادف مطرح : مورد بحث، موردتوجه، طرح شده برابر پارسی : گفته، پیش کشیده، زمینه، بستر

مطرح

<hr> مترادف مطرح کردن : طرح کردن، به بحث گذاشتن <hr> برابر پارسی : در میان گذاشتن

مترادف مطرح کردن : طرح کردن، به بحث گذاشتن برابر پارسی : در میان گذاشتن

مطرح کردن

<hr> مترادف مطرد : زوبین، نیزه، درفش، رایت، دیبا، حریر

مترادف مطرد : زوبین، نیزه، درفش، رایت، دیبا، حریر

مطرد

<hr> مترادف مطرز : نقش ونگاردار، گل وبوته دار، حاشیه دار، منقش، مزین

مترادف مطرز : نقش ونگاردار، گل وبوته دار، حاشیه دار، منقش، مزین

مطرز

مطرف

<hr> مترادف مطرقه : پتک، چکش

مترادف مطرقه : پتک، چکش

مطرقه

مطروح

<hr> مترادف مطرود : رانده، رجیم، عاق، مردود، منفور، متروک، نکوهیده <hr> برابر پارسی : رانده، دورکرده، واپس زده، رانده شده

مترادف مطرود : رانده، رجیم، عاق، مردود، منفور، متروک، نکوهیده برابر پارسی : رانده، دورکرده، واپس زده، رانده شده

مطرود

مطریس

<hr> مترادف مطعم : رستوران، غذاخوری، قهوه خانه، کافه

مترادف مطعم : رستوران، غذاخوری، قهوه خانه، کافه

مطعم

مطعن

مطعوم

مطعون

<hr> مترادف مطفف : کژترازو، کم فروش

مترادف مطفف : کژترازو، کم فروش

مطفف

مطفی

<hr> برابر پارسی : زبانک

مطل

<hr> مترادف مطلا : زراندود، طلاکاری شده، مذهب، مطلی <hr> متضاد مطلا : مفضض <hr> برابر پارسی : زراندود

مترادف مطلا : زراندود، طلاکاری شده، مذهب، مطلی متضاد مطلا : مفضض برابر پارسی : زراندود

مطلا

<hr> مترادف مطلب : خواسته، مراد، مقصود، جریان، سوژه، قضیه، مسئله، موضوع، نکته <hr> برابر پارسی : گفتار، نوشته

مترادف مطلب : خواسته، مراد، مقصود، جریان، سوژه، قضیه، مسئله، موضوع، نکته برابر پارسی : گفتار، نوشته

مطلب

مطلس

<hr> مترادف مطلع : آگاه، اهل، بااطلاع، باخبر، بصیر، خبره، خبیر، دانشمند، مخبر، مسبوق، مستحضر، مشرف، وارد، واقف | خاستنگاه، برآمدنگاه، جایگاه، طلوع، آغاز کلام، بیت اول شعر، غزل، قصیده <hr> متضاد مطلع : ناآگاه | مقطع <hr> برابر پارسی : آگاه، دانا

مترادف مطلع : آگاه، اهل، بااطلاع، باخبر، بصیر، خبره، خبیر، دانشمند، مخبر، مسبوق، مستحضر، مشرف، وارد، واقف | خاستنگاه، برآمدنگاه، جایگاه، طلوع، آغاز کلام، بیت اول شعر، غزل، قصیده متضاد مطلع : ناآگاه | مقطع برابر پارسی : آگاه، دانا

مطلع

<hr> مترادف مطلق : آزاد، بی قید، رها، تام، تمام، کامل، یکدست، یکسره، خالص، مجرد <hr> متضاد مطلق : مقید <hr> برابر پارسی : تنها، یگانه آزاد، یله

مترادف مطلق : آزاد، بی قید، رها، تام، تمام، کامل، یکدست، یکسره، خالص، مجرد متضاد مطلق : مقید برابر پارسی : تنها، یگانه آزاد، یله

مطلق

<hr> مترادف مطلق العنان : خودرای، خودسر، خودکامه، مستبد

مترادف مطلق العنان : خودرای، خودسر، خودکامه، مستبد

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین