مستهام

مستهان

<hr> مترادف مستهجن : بد، رکیک، زشت، قبیح، مبتذل، ناپسند <hr> متضاد مستهجن : مستحسن <hr> برابر پارسی : زشت، بد، نابهنجار، ناپسند

مترادف مستهجن : بد، رکیک، زشت، قبیح، مبتذل، ناپسند متضاد مستهجن : مستحسن برابر پارسی : زشت، بد، نابهنجار، ناپسند

مستهجن

مستهزء

<hr> مترادف مستهلک : نیست شده، نحوشده، نابود، نابودشده، نابودگردیده، معدوم، ازمیان رفته، پرداخت تدریجی دین <hr> برابر پارسی : فرسوده، ازمیان رفته، نابود، نیست

مترادف مستهلک : نیست شده، نحوشده، نابود، نابودشده، نابودگردیده، معدوم، ازمیان رفته، پرداخت تدریجی دین برابر پارسی : فرسوده، ازمیان رفته، نابود، نیست

مستهلک

<hr> مترادف مستوجب : درخور، زیبنده، سزاوار، شایسته، لایق، مستحق <hr> برابر پارسی : سزاوار، درخور، شایسته، برازنده، زیبنده

مترادف مستوجب : درخور، زیبنده، سزاوار، شایسته، لایق، مستحق برابر پارسی : سزاوار، درخور، شایسته، برازنده، زیبنده

مستوجب

<hr> مترادف مستودع : ودیعه گیر، امین، ودیع <hr> متضاد مستودع : مودع

مترادف مستودع : ودیعه گیر، امین، ودیع متضاد مستودع : مودع

مستودع

<hr> مترادف مستور : پنهان، پوشیده، مختفی، مخفی، مستتر، مکتوم، مکنون، ملبس، ناآشکار، ناپدید، ناپیدا، نهفته، محجوب، مقنع، پرده نشین، مستوره، پاکدامن، عفیف، نقابدار <hr> متضاد مستور : پیدا، نامستور <hr> برابر پارسی : پوشیده، پنهان، نهان، درپرده

مترادف مستور : پنهان، پوشیده، مختفی، مخفی، مستتر، مکتوم، مکنون، ملبس، ناآشکار، ناپدید، ناپیدا، نهفته، محجوب، مقنع، پرده نشین، مستوره، پاکدامن، عفیف، نقابدار متضاد مستور : پیدا، نامستور برابر پارسی : پوشیده، پنهان، نهان، درپرده

مستور

مستوطن

مستوعب

<hr> مترادف مستوفی : خزانه دار، خزانه دار کل، محاسب <hr> برابر پارسی : دبیر، دیوان دبیر، سرگنجوَر

مترادف مستوفی : خزانه دار، خزانه دار کل، محاسب برابر پارسی : دبیر، دیوان دبیر، سرگنجوَر

مستوفی

<hr> مترادف مستولی : چیره، غالب، فایق، مسلط <hr> متضاد مستولی : مغلوب <hr> برابر پارسی : چیره، پیروزمند، دست یافته

مترادف مستولی : چیره، غالب، فایق، مسلط متضاد مستولی : مغلوب برابر پارسی : چیره، پیروزمند، دست یافته

مستولی

<hr> مترادف مستوی : تخت، صاف، مسطح، هموار، راست، مستقیم، برابر، یکسان

مترادف مستوی : تخت، صاف، مسطح، هموار، راست، مستقیم، برابر، یکسان

مستوی

<hr> مترادف مستکبر : استثمارگر، امپریالیست، سرمایه دار، طاغوتی، گردن کش، متکبر، مغرور ، زورگو، قدرت طلب، جهان خوار <hr> متضاد مستکبر : مستضعف <hr> برابر پارسی : گردنکش، خودخواه

مترادف مستکبر : استثمارگر، امپریالیست، سرمایه دار، طاغوتی، گردن کش، متکبر، مغرور ، زورگو، قدرت طلب، جهان خوار متضاد مستکبر : مستضعف برابر پارسی : گردنکش، خودخواه

مستکبر

مستکره

مستکفی

<hr> مترادف مستی : بی خودی، سرخوشی، سکر، مخموری، نشئه | غم، اندوه، غصه، شکوه، شکایت، گلایه <hr> متضاد مستی : هوشیاری، صحو

مترادف مستی : بی خودی، سرخوشی، سکر، مخموری، نشئه | غم، اندوه، غصه، شکوه، شکایت، گلایه متضاد مستی : هوشیاری، صحو

مستی

<hr> مترادف مسجد : سجده گاه، عبادتگاه، مسکت، مسگت، مصلا، نمازگاه، نمازخانه <hr> برابر پارسی : مزکت، مَزگِت

مترادف مسجد : سجده گاه، عبادتگاه، مسکت، مسگت، مصلا، نمازگاه، نمازخانه برابر پارسی : مزکت، مَزگِت

مسجد

<hr> مترادف مسجع : قافیه دار، مقفی، موزون، سجع دار <hr> برابر پارسی : خوش آهنگ

مترادف مسجع : قافیه دار، مقفی، موزون، سجع دار برابر پارسی : خوش آهنگ

مسجع

<hr> مترادف مسجل : تسجیل، حتمی، قطعی، محقق، مدلل، مستند، مسلم، مشخص، معین <hr> متضاد مسجل : پادرهوا، غیرقطعی، غیرمسجل، نامدلل، نامعلوم <hr> برابر پارسی : آشکار، روشن، بی گفتگو، بی چون و چرا

مترادف مسجل : تسجیل، حتمی، قطعی، محقق، مدلل، مستند، مسلم، مشخص، معین متضاد مسجل : پادرهوا، غیرقطعی، غیرمسجل، نامدلل، نامعلوم برابر پارسی : آشکار، روشن، بی گفتگو، بی چون و چرا

مسجل

<hr> مترادف مسجل کردن : قطعی کردن، محرز کردن، حتمی کردن، تسجیل کردن

مترادف مسجل کردن : قطعی کردن، محرز کردن، حتمی کردن، تسجیل کردن

مسجل کردن

مسجود

مسجون

مسح

<hr> مترادف مسحور : جادوشده، مجذوب، فریفته، مفتون، شیفته <hr> برابر پارسی : جادو شده، دلباخته، فریفته

مترادف مسحور : جادوشده، مجذوب، فریفته، مفتون، شیفته برابر پارسی : جادو شده، دلباخته، فریفته

مسحور

مسحوق

مسحی

<hr> مترادف مسخ : تغییر هیئت، تغییرصورت، دگرگون سازی، انتقال روح انسان به بدن حیوان <hr> برابر پارسی : زشت، ننگسار، دگرگون پیکر

مترادف مسخ : تغییر هیئت، تغییرصورت، دگرگون سازی، انتقال روح انسان به بدن حیوان برابر پارسی : زشت، ننگسار، دگرگون پیکر

مسخ

<hr> مترادف مسخر : تسخیر، تصرف، فتح، رام، مطیع <hr> برابر پارسی : رام، فرمانبردار، گرفته شده

مترادف مسخر : تسخیر، تصرف، فتح، رام، مطیع برابر پارسی : رام، فرمانبردار، گرفته شده

مسخر

<hr> مترادف مسخر شدن : تسخیر شدن، به تصرف درآمدن، فرمان بردارشدن، مطیع شدن، رام شدن

مترادف مسخر شدن : تسخیر شدن، به تصرف درآمدن، فرمان بردارشدن، مطیع شدن، رام شدن

مسخر شدن

<hr> مترادف مسخر کردن : تسخیر کردن، به تصرف درآوردن، تصرف کردن، مسخر ساختن، گشودن، به تسخیر خود درآوردن، مسخر گرداندن، مسخر گردانیدن، تحت انقیادخود درآوردن، مطیع کردن، فرمان بردار کردن

مترادف مسخر کردن : تسخیر کردن، به تصرف درآوردن، تصرف کردن، مسخر ساختن، گشودن، به تسخیر خود درآوردن، مسخر گرداندن، مسخر گردانیدن، تحت انقیادخود درآوردن، مطیع کردن، فرمان بردار کردن

مسخر کردن

<hr> مترادف مسخره : استهزا، تمسخر، ریش خند، زمترا، سخریه، فسوس، لودگی، مزاح، خنده دار، شوخی، طنز، هجا، هجو، هزل، دلقک، شوخ، لوده، مقلد، مضحکه، ملعبه <hr> برابر پارسی : لوده، دلغک، شوخ، بذله گو

مترادف مسخره : استهزا، تمسخر، ریش خند، زمترا، سخریه، فسوس، لودگی، مزاح، خنده دار، شوخی، طنز، هجا، هجو، هزل، دلقک، شوخ، لوده، مقلد، مضحکه، ملعبه برابر پارسی : لوده، دلغک، شوخ، بذله گو

مسخره

<hr> مترادف مسخرگی : دلقک بازی، شوخی، لودگی، مزاح، استهزا، سخریه

مترادف مسخرگی : دلقک بازی، شوخی، لودگی، مزاح، استهزا، سخریه

مسخرگی

مسخط

مسخن

مسخوط

مسد

مسدد

<hr> مترادف مسدس : شش ضلعی، شش گوشه، شش رکنی، شش عنصری <hr> متضاد مسدس : مخمس

مترادف مسدس : شش ضلعی، شش گوشه، شش رکنی، شش عنصری متضاد مسدس : مخمس

مسدس

<hr> مترادف مسدود : بست، بسته، بند، سد، گرفته، مقفل <hr> متضاد مسدود : مفتوح، باز، گشوده <hr> برابر پارسی : بسته، بندآمده، گرفته

مترادف مسدود : بست، بسته، بند، سد، گرفته، مقفل متضاد مسدود : مفتوح، باز، گشوده برابر پارسی : بسته، بندآمده، گرفته

مسدود

<hr> مترادف مسرت : ابتهاج، بهجت، خوشحالی، خوشی، سرور، شادمانی، شادی، شعف | شادی، شعف، شادمانی، سرور، نشاط، شاد شدن، شادمانی کردن، نشاطمند شدن <hr> متضاد مسرت : اندوه، ضراء، غم | <hr> برابر پارسی : شادی، خوشی، دلشادی

مترادف مسرت : ابتهاج، بهجت، خوشحالی، خوشی، سرور، شادمانی، شادی، شعف | شادی، شعف، شادمانی، سرور، نشاط، شاد شدن، شادمانی کردن، نشاطمند شدن متضاد مسرت : اندوه، ضراء، غم | برابر پارسی : شادی، خوشی، دلشادی

مسرت

مسرجه

مسرح

مسرع

<hr> مترادف مسرف : اسراف کننده، اسراف گر، اسراف گرا، اسراف کار، بادبه دست، متلف، خراج، گشادباز، مبذر، ول خرج <hr> متضاد مسرف : مقتصد <hr> برابر پارسی : فراخرو

مترادف مسرف : اسراف کننده، اسراف گر، اسراف گرا، اسراف کار، بادبه دست، متلف، خراج، گشادباز، مبذر، ول خرج متضاد مسرف : مقتصد برابر پارسی : فراخرو

مسرف

<hr> مترادف مسرور : بانشاط، خرم، خشنود، خندان، خوش، خوشحال، خوشوقت، دلشاد، سرحال، سرخوش، شاد، شادان، شادمان، محظوظ، مشعوف <hr> متضاد مسرور : مغموم <hr> برابر پارسی : شاد، شادمان، دلشاد

مترادف مسرور : بانشاط، خرم، خشنود، خندان، خوش، خوشحال، خوشوقت، دلشاد، سرحال، سرخوش، شاد، شادان، شادمان، محظوظ، مشعوف متضاد مسرور : مغموم برابر پارسی : شاد، شادمان، دلشاد

مسرور

مسروق

<hr> مترادف مسری : اپیدمی، سرایت کننده، واگیر، واگیردار، مسریه <hr> متضاد مسری : نامسری <hr> برابر پارسی : واگیر، واگیردار، همه گیر

مترادف مسری : اپیدمی، سرایت کننده، واگیر، واگیردار، مسریه متضاد مسری : نامسری برابر پارسی : واگیر، واگیردار، همه گیر

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین