<hr> مترادف مفرغ : آلیاژ مس و قلع، برنز

مترادف مفرغ : آلیاژ مس و قلع، برنز

مفرغ

<hr> مترادف مفرق : تارک، چکاد، میانه سر، هباک

مترادف مفرق : تارک، چکاد، میانه سر، هباک

مفرق

<hr> مترادف مفروز : تحدید، تفکیک، جدا، محدود، افرازشده، مفروزه، پراکنده <hr> متضاد مفروز : مشترک، مشاع

مترادف مفروز : تحدید، تفکیک، جدا، محدود، افرازشده، مفروزه، پراکنده متضاد مفروز : مشترک، مشاع

مفروز

<hr> مترادف مفروش : فرش شده، فرش دار، گسترده <hr> برابر پارسی : فرش شده، گسترده شده، پهن شده

مترادف مفروش : فرش شده، فرش دار، گسترده برابر پارسی : فرش شده، گسترده شده، پهن شده

مفروش

<hr> مترادف مفروض : فرضی پنداشته، تصورشده، فرض شده، واجب، واجب شده

مترادف مفروض : فرضی پنداشته، تصورشده، فرض شده، واجب، واجب شده

مفروض

<hr> مترادف مفروق : پراکنده شده، جداکرده ، کاسته، تفریق شده <hr> متضاد مفروق : مقرون، مفروق منه

مترادف مفروق : پراکنده شده، جداکرده ، کاسته، تفریق شده متضاد مفروق : مقرون، مفروق منه

مفروق

مفزع

<hr> مترادف مفسد : بداصل، بدذات، بدگوهر، شرطلب، عیار، غماز، فسادگر، فتنه انگیز، فتنه جو، فسادآفرین، مفتن، مفسده جو، مفسده طلب، واقعه طلب <hr> متضاد مفسد : مصلح <hr> برابر پارسی : بدکاره، هرزه، تبهکار

مترادف مفسد : بداصل، بدذات، بدگوهر، شرطلب، عیار، غماز، فسادگر، فتنه انگیز، فتنه جو، فسادآفرین، مفتن، مفسده جو، مفسده طلب، واقعه طلب متضاد مفسد : مصلح برابر پارسی : بدکاره، هرزه، تبهکار

مفسد

<hr> مترادف مفسده : افساد، تباهی، فتنه، فساد، مفسدت <hr> متضاد مفسده : صلاح

مترادف مفسده : افساد، تباهی، فتنه، فساد، مفسدت متضاد مفسده : صلاح

مفسده

<hr> مترادف مفسر : تفسیرگر، گزارشگر، مترجم، تفسیرنویس <hr> برابر پارسی : گزارشگر، گزارنده، گزارنده | ( مفسّر ) گزارنده، گزارنده

مترادف مفسر : تفسیرگر، گزارشگر، مترجم، تفسیرنویس برابر پارسی : گزارشگر، گزارنده، گزارنده | ( مفسّر ) گزارنده، گزارنده

مفسر

<hr> مترادف مفصل : باتفصیل، به تفصیل، بشرح، طولانی، مبسوط، مشروح | بند، پیوندگاه، مفصل ها <hr> متضاد مفصل : به ایجاذ، موجز، مجمل، مختصر | <hr> برابر پارسی : گسترده، پردامنه، فراوان، بند اندام، پیوندگاه، بلند، بند، بندگاه | ( مَفصل ) بندگاه | ( مُفصل ) پردامنه

مترادف مفصل : باتفصیل، به تفصیل، بشرح، طولانی، مبسوط، مشروح | بند، پیوندگاه، مفصل ها متضاد مفصل : به ایجاذ، موجز، مجمل، مختصر | برابر پارسی : گسترده، پردامنه، فراوان، بند اندام، پیوندگاه، بلند، بند، بندگاه | ( مَفصل ) بندگاه | ( مُفصل ) پردامنه

مفصل

<hr> مترادف مفصلا : باتفصیل، به تفصیل، مشروحاً <hr> متضاد مفصلا : مختصر <hr> برابر پارسی : به گستردگی، به درازا، بی شمار

مترادف مفصلا : باتفصیل، به تفصیل، مشروحاً متضاد مفصلا : مختصر برابر پارسی : به گستردگی، به درازا، بی شمار

مفصلا

مفصلاً

مفصول

مفضال

مفضحه

<hr> مترادف مفضض : نقره کاری <hr> متضاد مفضض : نقره اندود، مطلا، مطلی

مترادف مفضض : نقره کاری متضاد مفضض : نقره اندود، مطلا، مطلی

مفضض

مفضل

مفضول

مفضی

<hr> مترادف مفطر : افطارکننده، روزه خورنده، مبطل روزه

مترادف مفطر : افطارکننده، روزه خورنده، مبطل روزه

مفطر

مفطور

<hr> مترادف مفعول : کنش پذیر ، امرد، کونی، مابون، مخنث، ملوط <hr> متضاد مفعول : کنشگر، فاعل، لواطکار <hr> برابر پارسی : پوییده، کرده، کنشگیر

مترادف مفعول : کنش پذیر ، امرد، کونی، مابون، مخنث، ملوط متضاد مفعول : کنشگر، فاعل، لواطکار برابر پارسی : پوییده، کرده، کنشگیر

مفعول

<hr> مترادف مفقود : غایب، گم، گمشده، گم گشته، ناپیدا، ناپدید ، هدر <hr> متضاد مفقود : پیدا <hr> برابر پارسی : گم شده، ناپدید، ناپیدا، نیست

مترادف مفقود : غایب، گم، گمشده، گم گشته، ناپیدا، ناپدید ، هدر متضاد مفقود : پیدا برابر پارسی : گم شده، ناپدید، ناپیدا، نیست

مفقود

مفلاق

مفلاک

<hr> مترادف مفلح : پیروز، رستگار، سعادتمند، ناجح

مترادف مفلح : پیروز، رستگار، سعادتمند، ناجح

مفلح

<hr> مترادف مفلس : بی چیز، بی نوا، تهی دست، درویش، فقیر، گدا، مستمند، مسکین، معسر، ندار، محجور، یک لاقبا، ورشکست، ورشکسته <hr> متضاد مفلس : دارا، منعم <hr> برابر پارسی : بی چیز، تنگدست، مستمند

مترادف مفلس : بی چیز، بی نوا، تهی دست، درویش، فقیر، گدا، مستمند، مسکین، معسر، ندار، محجور، یک لاقبا، ورشکست، ورشکسته متضاد مفلس : دارا، منعم برابر پارسی : بی چیز، تنگدست، مستمند

مفلس

مفلق

<hr> مترادف مفلوج : فلج، لش، علیل، افلیج

مترادف مفلوج : فلج، لش، علیل، افلیج

مفلوج

<hr> مترادف مفلوک : بدبخت، بیچاره، بی چیز، بی نوا، تهی دست، تیره بخت، تیره روز، شوریده بخت، فلاکت زده، فلک زده، مفلاک ، عاجز، ناتوان، ضعیف، فرسوده <hr> متضاد مفلوک : متنعم <hr> برابر پارسی : بیچاره، درمانده، بدبخت، تهیدست

مترادف مفلوک : بدبخت، بیچاره، بی چیز، بی نوا، تهی دست، تیره بخت، تیره روز، شوریده بخت، فلاکت زده، فلک زده، مفلاک ، عاجز، ناتوان، ضعیف، فرسوده متضاد مفلوک : متنعم برابر پارسی : بیچاره، درمانده، بدبخت، تهیدست

مفلوک

<hr> مترادف مفنگی : ضعیف، لاغر، مردنی، نزار، مافنگی <hr> متضاد مفنگی : سرومروگنده، قبراق

مترادف مفنگی : ضعیف، لاغر، مردنی، نزار، مافنگی متضاد مفنگی : سرومروگنده، قبراق

مفنگی

مفنی

<hr> مترادف مفهوم : محتوا، مدلول، معنا، معنی، مفاد، دانسته، فهم شده، فهمیده شده <hr> متضاد مفهوم : منطوق <hr> برابر پارسی : دریافته، اندریافت، پنداره، چم، دانسته

مترادف مفهوم : محتوا، مدلول، معنا، معنی، مفاد، دانسته، فهم شده، فهمیده شده متضاد مفهوم : منطوق برابر پارسی : دریافته، اندریافت، پنداره، چم، دانسته

مفهوم

<hr> مترادف مفوض : تفویض شده، واگذارشده

مترادف مفوض : تفویض شده، واگذارشده

مفوض

مفکر

مفکوک

<hr> مترادف مفید : سودبخش، سودمند، فایده بخش، موثر، نافع، نتیجه بخش <hr> متضاد مفید : زیان آور، زیان بار، زیان بخش، مضر <hr> برابر پارسی : سودمند، بارور، سودبخش، کارآمد

مترادف مفید : سودبخش، سودمند، فایده بخش، موثر، نافع، نتیجه بخش متضاد مفید : زیان آور، زیان بار، زیان بخش، مضر برابر پارسی : سودمند، بارور، سودبخش، کارآمد

مفید

مفیض

مفیق

مفینه

<hr> مترادف مقابر : قبرها، مقبره ها، گورها، مزارات، مزارها، قبرستان، گورستان

مترادف مقابر : قبرها، مقبره ها، گورها، مزارات، مزارها، قبرستان، گورستان

مقابر

<hr> مترادف مقابل : برابر، مساوی، معادل، پیش، جلو، روبرو، رویارو، نزد، ضد، مخالف، نقیض، قبال، محاذی، موازات <hr> متضاد مقابل : خلف <hr> برابر پارسی : رو به رو، رویارو، رو در رو، برابر، روبرو، روبروی، روبه رو، رویاروی

مترادف مقابل : برابر، مساوی، معادل، پیش، جلو، روبرو، رویارو، نزد، ضد، مخالف، نقیض، قبال، محاذی، موازات متضاد مقابل : خلف برابر پارسی : رو به رو، رویارو، رو در رو، برابر، روبرو، روبروی، روبه رو، رویاروی

مقابل

<hr> مترادف مقابله : تطبیق، سنجش، مقایسه، رویارویی، صف آرایی، مواجهه، ضدیت، مخالفت، روبه رو شدن، مواجهه دادن، مقایسه کردن، تطبیق دادن، ایستادگی، پایداری، تلافی، جبران، برابری، تساوی <hr> برابر پارسی : رویارویی، درگیری، روبه رویی، ستیز

مترادف مقابله : تطبیق، سنجش، مقایسه، رویارویی، صف آرایی، مواجهه، ضدیت، مخالفت، روبه رو شدن، مواجهه دادن، مقایسه کردن، تطبیق دادن، ایستادگی، پایداری، تلافی، جبران، برابری، تساوی برابر پارسی : رویارویی، درگیری، روبه رویی، ستیز

مقابله

<hr> مترادف مقاتل : جهاد، کشتار، محاربه، جهادگر

مترادف مقاتل : جهاد، کشتار، محاربه، جهادگر

مقاتل

<hr> مترادف مقاتله : جدال، جنگ، کارزار، کشت وکشتار <hr> متضاد مقاتله : مصالحه <hr> برابر پارسی : کارزار، زد و خورد، کشتار

مترادف مقاتله : جدال، جنگ، کارزار، کشت وکشتار متضاد مقاتله : مصالحه برابر پارسی : کارزار، زد و خورد، کشتار

مقاتله

<hr> مترادف مقادیر : مقدارها، اندازه ها <hr> برابر پارسی : اندازه ها

مترادف مقادیر : مقدارها، اندازه ها برابر پارسی : اندازه ها

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین