مقطوف

<hr> مترادف مقعد : دبر، سرین، کفل، کون، مخرج، نشستگاه، نشیمن، نشیمنگاه

مترادف مقعد : دبر، سرین، کفل، کون، مخرج، نشستگاه، نشیمن، نشیمنگاه

مقعد

<hr> مترادف مقعر : فرورفته، کاو، گود ، عمق دار، عمیق <hr> متضاد مقعر : محدب <hr> برابر پارسی : کاو، گود، تودار

مترادف مقعر : فرورفته، کاو، گود ، عمق دار، عمیق متضاد مقعر : محدب برابر پارسی : کاو، گود، تودار

مقعر

مقفع

مقفی

مقل

مقلب

<hr> مترادف مقلد : بذله گو، تقلیدگر، دلقک، مسخره، پیرو، تقلیدکننده <hr> متضاد مقلد : مقلد <hr> برابر پارسی : پیرو، مانشگر، بازیگر، دلغک

مترادف مقلد : بذله گو، تقلیدگر، دلقک، مسخره، پیرو، تقلیدکننده متضاد مقلد : مقلد برابر پارسی : پیرو، مانشگر، بازیگر، دلغک

مقلد

مقله

<hr> مترادف مقلوب : قلب شده، باژگونه، برگردانیده، وارونه شده، واژگون

مترادف مقلوب : قلب شده، باژگونه، برگردانیده، وارونه شده، واژگون

مقلوب

مقلوع

مقمر

مقنب

مقنص

مقنطر

<hr> مترادف مقنع : قانع کننده، امتناع کننده | متحجب، مستور، مستوره، نقابدار

مترادف مقنع : قانع کننده، امتناع کننده | متحجب، مستور، مستوره، نقابدار

مقنع

<hr> مترادف مقنعه : برقع، روسری، مقصوره، نقاب <hr> برابر پارسی : کُلوته

مترادف مقنعه : برقع، روسری، مقصوره، نقاب برابر پارسی : کُلوته

مقنعه

<hr> مترادف مقنن : قانونگذار، واضع قانون <hr> متضاد مقنن : مجری

مترادف مقنن : قانونگذار، واضع قانون متضاد مقنن : مجری

مقنن

<hr> مترادف مقنی : چاه کن، کاریزکار، قناعت ساز، کاریزگر <hr> برابر پارسی : چاه کن، کاریزکن، کنادگر، لایروب

مترادف مقنی : چاه کن، کاریزکار، قناعت ساز، کاریزگر برابر پارسی : چاه کن، کاریزکن، کنادگر، لایروب

مقنی

<hr> مترادف مقهور : تارومار، شکست خورده، مغلوب، منهزم <hr> متضاد مقهور : قاهر، فاتح <hr> برابر پارسی : باخته، شکست یافته، ازپا در آمده

مترادف مقهور : تارومار، شکست خورده، مغلوب، منهزم متضاد مقهور : قاهر، فاتح برابر پارسی : باخته، شکست یافته، ازپا در آمده

مقهور

<hr> مترادف مقوا : جنس کارتن <hr> برابر پارسی : کاغذ سفت و سخت

مترادف مقوا : جنس کارتن برابر پارسی : کاغذ سفت و سخت

مقوا

مقوال

<hr> مترادف مقود : رسن، ریسمان، کمند، لگام، مهار

مترادف مقود : رسن، ریسمان، کمند، لگام، مهار

مقود

<hr> مترادف مقوس : خم، خمیده، قوس دار، منحنی <hr> متضاد مقوس : مستقیم، منکسر

مترادف مقوس : خم، خمیده، قوس دار، منحنی متضاد مقوس : مستقیم، منکسر

مقوس

مقول

<hr> مترادف مقوله : باب، زمره، فصل، گفتار، مبحث، باره، راجع <hr> برابر پارسی : زمینه، جستار، گویه

مترادف مقوله : باب، زمره، فصل، گفتار، مبحث، باره، راجع برابر پارسی : زمینه، جستار، گویه

مقوله

<hr> مترادف مقوم : ارزیاب، قیمت گذار، تقویم نویس <hr> برابر پارسی : ارزیاب

مترادف مقوم : ارزیاب، قیمت گذار، تقویم نویس برابر پارسی : ارزیاب

مقوم

مقومی

<hr> مترادف مقوی : انرژی زا، مغذی، تقویت کننده، نیروبخش، موید <hr> برابر پارسی : نیرو بخش، توانبخش، تواننده، نیروبخش، نیروزا

مترادف مقوی : انرژی زا، مغذی، تقویت کننده، نیروبخش، موید برابر پارسی : نیرو بخش، توانبخش، تواننده، نیروبخش، نیروزا

مقوی

مقی ء

<hr> مترادف مقیاس : قاعده، معیار، ملاک، اندازه، تعداد، حد، مقدار، میزان، واحد، نمونه، اشل <hr> برابر پارسی : اندازه، پیمانه، سنجش، سنجه

مترادف مقیاس : قاعده، معیار، ملاک، اندازه، تعداد، حد، مقدار، میزان، واحد، نمونه، اشل برابر پارسی : اندازه، پیمانه، سنجش، سنجه

مقیاس

<hr> مترادف مقید : بسته، مشروط، منوط، وابسته، پای بست، پای بند، دامنگیر، دچار، اسیر، حبس، دربند، گرفتار، علاقه مند، مطلق ، معتقد، متعهد <hr> متضاد مقید : رها <hr> برابر پارسی : پایبند، پای بست، دربند، پابسته

مترادف مقید : بسته، مشروط، منوط، وابسته، پای بست، پای بند، دامنگیر، دچار، اسیر، حبس، دربند، گرفتار، علاقه مند، مطلق ، معتقد، متعهد متضاد مقید : رها برابر پارسی : پایبند، پای بست، دربند، پابسته

مقید

مقیر

مقیل

<hr> مترادف مقیم : باشنده، ساکن، ماندگار، متوطن، معتکف، پیوسته، ثابت، دایم <hr> متضاد مقیم : مهاجر <hr> برابر پارسی : شهروند، زیستور، باشنده، ماندگار

مترادف مقیم : باشنده، ساکن، ماندگار، متوطن، معتکف، پیوسته، ثابت، دایم متضاد مقیم : مهاجر برابر پارسی : شهروند، زیستور، باشنده، ماندگار

مقیم

<hr> مترادف مل : باده، خمر، شراب، صهبا، می، پرسیاوشان، امرود، گلابی

مترادف مل : باده، خمر، شراب، صهبا، می، پرسیاوشان، امرود، گلابی

مل

<hr> مترادف ملا : باسواد، تحصیل کرده، درس خوانده، عالم، فاضل، آخوند، روحانی، شیخ، مکتب دار <hr> متضاد ملا : امی، بی سواد، عامی

مترادف ملا : باسواد، تحصیل کرده، درس خوانده، عالم، فاضل، آخوند، روحانی، شیخ، مکتب دار متضاد ملا : امی، بی سواد، عامی

ملا

ملا یزغل

<hr> برابر پارسی : فرشتگان

ملائک

<hr> مترادف ملائکه : فرشتگان، ملک ها <hr> متضاد ملائکه : شیاطین، شیطان ها

مترادف ملائکه : فرشتگان، ملک ها متضاد ملائکه : شیاطین، شیطان ها

ملائکه

ملاباجی

ملابس

<hr> مترادف ملابست : آمیزش، مخالطت، التباس، مشتبه سازی، آشنایی

مترادف ملابست : آمیزش، مخالطت، التباس، مشتبه سازی، آشنایی

ملابست

ملاج

<hr> مترادف ملاح : جاشو، دریانورد، کشتی بان، ملوان، ناخدا، ناوبان، ناوکار، شناگر، سباح، آب ورز <hr> برابر پارسی : دریانورد، کشتیبان، جاشو، ملوان، ناخدا | ( ملّاح ) کشتیبان

مترادف ملاح : جاشو، دریانورد، کشتی بان، ملوان، ناخدا، ناوبان، ناوکار، شناگر، سباح، آب ورز برابر پارسی : دریانورد، کشتیبان، جاشو، ملوان، ناخدا | ( ملّاح ) کشتیبان

ملاح

<hr> مترادف ملاحت : جاذبه، جذبه، خوشگلی، دلفریبی، شیرین رفتاری، لطافت، نمکین بودن، بانمک بودن، ملیح بودن، خوب رو بودن، شیرین رفتار بودن

مترادف ملاحت : جاذبه، جذبه، خوشگلی، دلفریبی، شیرین رفتاری، لطافت، نمکین بودن، بانمک بودن، ملیح بودن، خوب رو بودن، شیرین رفتار بودن

ملاحت

<hr> مترادف ملاحده : ملحدان، ملحدها، کافران، بی دینان، کفار، ایمان باختگان، بدکیشان، زندیقان، مشرکان <hr> متضاد ملاحده : مؤمنان

مترادف ملاحده : ملحدان، ملحدها، کافران، بی دینان، کفار، ایمان باختگان، بدکیشان، زندیقان، مشرکان متضاد ملاحده : مؤمنان

ملاحده

<hr> مترادف ملاحظه : بررسی، دید، نظر، نگرش، احتیاط، حزم، دوراندیشی، رعایت، مراعات، اعتنا، امعان، پاس، پروا، توجه، محابا، التفات، مراقبت، عنایت، بررسی کردن، توجه کردن، التفات کردن <hr> برابر پارسی : نگاه کردن، نگرش، نگریستن

مترادف ملاحظه : بررسی، دید، نظر، نگرش، احتیاط، حزم، دوراندیشی، رعایت، مراعات، اعتنا، امعان، پاس، پروا، توجه، محابا، التفات، مراقبت، عنایت، بررسی کردن، توجه کردن، التفات کردن برابر پارسی : نگاه کردن، نگرش، نگریستن

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین