<hr> مترادف نرگس : عبهر، نرجس

مترادف نرگس : عبهر، نرجس

نرگس

نرگسی

نریان

نریمان

<hr> مترادف نرینه : مذکر، نر <hr> متضاد نرینه : زن، ماده، مادینه، مونث

مترادف نرینه : مذکر، نر متضاد نرینه : زن، ماده، مادینه، مونث

نرینه

نزا

<hr> مترادف نزار : بیجان، ضعیف، فگار، کم زور، لاغر، مردنی، منهوک، ناتوان، نحیف <hr> متضاد نزار : قوی

مترادف نزار : بیجان، ضعیف، فگار، کم زور، لاغر، مردنی، منهوک، ناتوان، نحیف متضاد نزار : قوی

نزار

<hr> مترادف نزاع : آشوب، اختلاف، پرخاش، تنازع، جدال، دعوا، زدوخورد، ستیزه، کشمکش، مجادله، مرافعه، مشاجره، معارضه، منازعه <hr> متضاد نزاع : صلح <hr> برابر پارسی : کشمکش، درگیری، زدوخورد، ستیز، ستیزه

مترادف نزاع : آشوب، اختلاف، پرخاش، تنازع، جدال، دعوا، زدوخورد، ستیزه، کشمکش، مجادله، مرافعه، مشاجره، معارضه، منازعه متضاد نزاع : صلح برابر پارسی : کشمکش، درگیری، زدوخورد، ستیز، ستیزه

نزاع

نزال

نزان

نزاهت

<hr> مترادف نزاکت : آداب دانی، ادب، تربیت، ظرافت، لطافت، نازکی

مترادف نزاکت : آداب دانی، ادب، تربیت، ظرافت، لطافت، نازکی

نزاکت

<hr> مترادف نزد : برابر، پیش، جلو، حضور، درحضور، روبرو، زی، عند، مقابل، نزدیک

مترادف نزد : برابر، پیش، جلو، حضور، درحضور، روبرو، زی، عند، مقابل، نزدیک

نزد

<hr> مترادف نزدیک : پهلو، جنب، حوالی، کنار، هم جوار، حدود، قریب، قریب الوقوع، مقارن، پیش، نزد، خویش، خویشاوند، قوم، مقرب، محرم، مشرف، مقارن <hr> متضاد نزدیک : دور

مترادف نزدیک : پهلو، جنب، حوالی، کنار، هم جوار، حدود، قریب، قریب الوقوع، مقارن، پیش، نزد، خویش، خویشاوند، قوم، مقرب، محرم، مشرف، مقارن متضاد نزدیک : دور

نزدیک

<hr> مترادف نزدیکی : بستگی، قرابت، قرب، ولا، مجاورت، همسایگی، جماع، مجامعت، وطی <hr> متضاد نزدیکی : بیگانگی، دوری

مترادف نزدیکی : بستگی، قرابت، قرب، ولا، مجاورت، همسایگی، جماع، مجامعت، وطی متضاد نزدیکی : بیگانگی، دوری

نزدیکی

نزدیکی کردن

<hr> مترادف نزع : احتضار، جان کندن، جدایی، رحلت <hr> برابر پارسی : جان کندن، مردن، دم واپسین

مترادف نزع : احتضار، جان کندن، جدایی، رحلت برابر پارسی : جان کندن، مردن، دم واپسین

نزع

نزغ

نزف

نزق

نزل

نزل انداختن

نزله

نزلی

نزم

<hr> مترادف نزه : پاک، پاکیزه، خرم، خوش، سرسبز، مصفا، مفرح، مهذب، نزیه

مترادف نزه : پاک، پاکیزه، خرم، خوش، سرسبز، مصفا، مفرح، مهذب، نزیه

نزه

<hr> مترادف نزهت : خرمی، سرسبزی، طراوت، پاکی، پاکیزگی، شادی، نشاط، تفریح، خوشگذرانی، سیر، گردش، گشت، پاکدامنی، عفاف <hr> برابر پارسی : پاکی، شادابی، پاکیزگی، نیکویی، پاکدامنی، دلگشایی

مترادف نزهت : خرمی، سرسبزی، طراوت، پاکی، پاکیزگی، شادی، نشاط، تفریح، خوشگذرانی، سیر، گردش، گشت، پاکدامنی، عفاف برابر پارسی : پاکی، شادابی، پاکیزگی، نیکویی، پاکدامنی، دلگشایی

نزهت

نزهتگاه

نزوان

نزوع

<hr> مترادف نزول : سقوط، فرود، هبوط، تنزیل، ربا، ربح، سود، فرع، مرابحه، افت، کاهش، دخول، ورود ، افزایش <hr> متضاد نزول : صعود <hr> برابر پارسی : فرود، پایین آمدن، بهره، سودپول، افت، فروفرستادن

مترادف نزول : سقوط، فرود، هبوط، تنزیل، ربا، ربح، سود، فرع، مرابحه، افت، کاهش، دخول، ورود ، افزایش متضاد نزول : صعود برابر پارسی : فرود، پایین آمدن، بهره، سودپول، افت، فروفرستادن

نزول

<hr> مترادف نزول خور : تنزیل خور، رباخوار، سودخور

مترادف نزول خور : تنزیل خور، رباخوار، سودخور

نزول خور

نزول کردن

نزیدن

نزیل

نزیه

<hr> برابر پارسی : متن

نس

<hr> مترادف نسا : اناث، بانو، خانم، زن، همسر <hr> متضاد نسا : رجل، مرد <hr> برابر پارسی : زنان، زن

مترادف نسا : اناث، بانو، خانم، زن، همسر متضاد نسا : رجل، مرد برابر پارسی : زنان، زن

نسا

نسا سالار

نساء

نساب

نسابه

<hr> مترادف نساج : بافنده، جولاه، جولاهه <hr> برابر پارسی : بافنده، بافکار، بافنده ی جامه | ( نسّاج ) ریسنده

مترادف نساج : بافنده، جولاه، جولاهه برابر پارسی : بافنده، بافکار، بافنده ی جامه | ( نسّاج ) ریسنده

نساج

نساخ

نسار

نساسالار

نسایج

<hr> مترادف نسب : اصل، اولاد، تبار، تخمه، دودمان، دوده، گوهر، نژاد، نژاده، خویشاوندی، قرابت <hr> برابر پارسی : نژاد، تبار، دودمان، خویشاوندی

مترادف نسب : اصل، اولاد، تبار، تخمه، دودمان، دوده، گوهر، نژاد، نژاده، خویشاوندی، قرابت برابر پارسی : نژاد، تبار، دودمان، خویشاوندی

واژه های حرف "ن" - فرهنگ معین