<hr> مترادف نسیم : باد، بوی خوش، صبا، نفس، وزش <hr> برابر پارسی : باد خنک و آرام

مترادف نسیم : باد، بوی خوش، صبا، نفس، وزش برابر پارسی : باد خنک و آرام

نسیم

<hr> مترادف نسیه : استقراض، غیرنقدی، قرضی، قرض، نسیئه، وام <hr> متضاد نسیه : نقد <hr> برابر پارسی : پسادست

مترادف نسیه : استقراض، غیرنقدی، قرضی، قرض، نسیئه، وام متضاد نسیه : نقد برابر پارسی : پسادست

نسیه

نش

نشأ

نشأت

<hr> مترادف نشئه : تلذذ، سرخوشی، سکر، کیف، کیفور، لذت، مستی، نشوت

مترادف نشئه : تلذذ، سرخوشی، سکر، کیف، کیفور، لذت، مستی، نشوت

نشئه

نشئه جات

نشا

نشاب

<hr> برابر پارسی : پرورش، زندگی، نوپیدایی

برابر پارسی : پرورش، زندگی، نوپیدایی

نشات

نشاختن

نشادر

نشاستن

نشاسته

<hr> مترادف نشاط : انبساط، خرمی، خوشی، شادمانی، شادی، شعف، طرب، عشرت، عیش، نزهت <hr> متضاد نشاط : ناشادی <hr> برابر پارسی : شادی، رامش، شادمانی، شور

مترادف نشاط : انبساط، خرمی، خوشی، شادمانی، شادی، شعف، طرب، عشرت، عیش، نزهت متضاد نشاط : ناشادی برابر پارسی : شادی، رامش، شادمانی، شور

نشاط

نشاف

<hr> مترادف نشان : آرم، امارت، رمز، علامت، مدال، نشانه، نشانی، آیه، اثر، رد، رگه، انگ، تمغا، داغ، نقش، آماج، تیر، هدف، سراغ

مترادف نشان : آرم، امارت، رمز، علامت، مدال، نشانه، نشانی، آیه، اثر، رد، رگه، انگ، تمغا، داغ، نقش، آماج، تیر، هدف، سراغ

نشان

<hr> مترادف نشان دادن : ارائه کردن، نمایاندن، نمایش دادن، نمودن

مترادف نشان دادن : ارائه کردن، نمایاندن، نمایش دادن، نمودن

نشان دادن

نشان کردن

<hr> مترادف نشاندن : قراردادن، مقیم کردن، نهادن، غرس کردن، کاشتن، افراشتن، خاموش کردن، دفع کردن، فرونشاندن، نشانیدن <hr> متضاد نشاندن : کندن

مترادف نشاندن : قراردادن، مقیم کردن، نهادن، غرس کردن، کاشتن، افراشتن، خاموش کردن، دفع کردن، فرونشاندن، نشانیدن متضاد نشاندن : کندن

نشاندن

نشانده

<hr> مترادف نشانه : آماج، آیه، اثر، داغ، رگه، علامت، مارک، نشان، هدف

مترادف نشانه : آماج، آیه، اثر، داغ، رگه، علامت، مارک، نشان، هدف

نشانه

<hr> مترادف نشانه گیری : آماج، قراول، نشانه روی، هدف گیری

مترادف نشانه گیری : آماج، قراول، نشانه روی، هدف گیری

نشانه گیری

<hr> مترادف نشانی : آدرس، نشان، اثر، یادگار

مترادف نشانی : آدرس، نشان، اثر، یادگار

نشانی

نشانیدن

<hr> مترادف نشت : تراویدن، تراوش، ترشح، چکه، نشر، برملا، بروز، درز کردن، شایع

مترادف نشت : تراویدن، تراوش، ترشح، چکه، نشر، برملا، بروز، درز کردن، شایع

نشت

<hr> مترادف نشتر : آدر، نیش، نیشتر

مترادف نشتر : آدر، نیش، نیشتر

نشتر

<hr> مترادف نشخوار : کاغ

نشخوار

نشخوار کردن

<hr> مترادف نشر : پراکندن، سرایت، پخش، توزیع، انتشار، چاپ، طبع، اشاعه، ترویج، شیوع <hr> برابر پارسی : پخش، پراکندن، پراکنده کردن، گستردن

مترادف نشر : پراکندن، سرایت، پخش، توزیع، انتشار، چاپ، طبع، اشاعه، ترویج، شیوع برابر پارسی : پخش، پراکندن، پراکنده کردن، گستردن

نشر

نشره

<hr> مترادف نشریه : جریده، روزنامه، سالنامه، فصلنامه، گاهنامه، ماهنامه، مجله

مترادف نشریه : جریده، روزنامه، سالنامه، فصلنامه، گاهنامه، ماهنامه، مجله

نشریه

<hr> مترادف نشست : اجلاس، انجمن، جلسه، جلوس، گردهمایی، مجلس، مجمع، فرونشینی

مترادف نشست : اجلاس، انجمن، جلسه، جلوس، گردهمایی، مجلس، مجمع، فرونشینی

نشست

نشست کردن

<hr> مترادف نشستن : جلوس، قعود، اقامت کردن، سکناگزیدن، مقیم شدن، منزل کردن

مترادف نشستن : جلوس، قعود، اقامت کردن، سکناگزیدن، مقیم شدن، منزل کردن

نشستن

نشف

نشلیدن

<hr> مترادف نشمه : رفیقه، روسپی، مترس، معشوقه

مترادف نشمه : رفیقه، روسپی، مترس، معشوقه

نشمه

نشمیدن

<hr> مترادف نشو : بالیدن، بزرگ شدن، روییدن، رشد، رویش، نمو

مترادف نشو : بالیدن، بزرگ شدن، روییدن، رشد، رویش، نمو

نشو

<hr> برابر پارسی : پرورش | رویش و بالش، بالیدن، پرورش

برابر پارسی : پرورش | رویش و بالش، بالیدن، پرورش

نشو و نما

نشوء

نشوان

<hr> مترادف نشوت : سکر، لذت، مستی، نشئه، نشوه، آگاهی، اطلاع

مترادف نشوت : سکر، لذت، مستی، نشئه، نشوه، آگاهی، اطلاع

نشوت

<hr> مترادف نشور : احیا، آخرالزمان، آخرت، رستاخیز، قیامت

مترادف نشور : احیا، آخرالزمان، آخرت، رستاخیز، قیامت

واژه های حرف "ن" - فرهنگ معین