صفحه اصلی
مترادف و متضاد
واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد
برامدگی دندان اسیاب
برامدگی زمین در مرداب
برامدگی زگیل مانند
برامدگی ساق پای اسب
برامدگی لبه طبقات سنگ
برامدگی نوک دار
برامدگی چین خورده مغز
برامدگی کوچک
برامدگی گرد
برامدگی یا گره کوچک
برامدگی یا گره گیاه
بران
بران داشتن
برانداختن
برانداختگی
برانداز
برانداز کردن
براندازگر
براندازی
براندی
برانکار
برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض
برانگاشت
برانگاشتن
برانگاشتی
برانگیختن
برانگیختنی
برانگیخته
برانگیزاندن
برانگیزنده
برانگیزنده احساسات
براه انداختن
براهجدیدی رفتن
براهمه
براهنگ
براهین
براورد
براورد کردن
براورد کردنی
براورد کننده
براوردن
براوو
براکت
برای
برای ارتش برداشتن
برای استفاده اماده کردن
برای امر مقدسی تخصیص دادن
برای ان
بیشتر