بچه گربه

بچهء خرگوش یکساله

بچهباز

بچهبازی

بچهخوره

بچهدان

بچهزا

بچهسال

بچهمحل

بچهمدرسه

بچهننه

بچوب یا بمیخ بستن

<hr> مترادف بچگانه : مربوط به کودکان، مناسب کودکان، درخور اطفال، نسنجیده، نپخته، ناپخته، نامعقول، غیرعقلایی

مترادف بچگانه : مربوط به کودکان، مناسب کودکان، درخور اطفال، نسنجیده، نپخته، ناپخته، نامعقول، غیرعقلایی

بچگانه

<hr> مترادف بچگی : خردسالی، صباوت، طفولیت، کودکی، نوباوگی <hr> متضاد بچگی : پیری، کهولت

مترادف بچگی : خردسالی، صباوت، طفولیت، کودکی، نوباوگی متضاد بچگی : پیری، کهولت

بچگی

<hr> مترادف بژ : قهوه ای روشن، نخودی تیره

مترادف بژ : قهوه ای روشن، نخودی تیره

بژ

<hr> مترادف بژول : کعب، قوزک پا

مترادف بژول : کعب، قوزک پا

بژول

<hr> مترادف بک : غوک، قورباغه، وزغ، گریزگاه، بیشه، جنگل، درخت زار

مترادف بک : غوک، قورباغه، وزغ، گریزگاه، بیشه، جنگل، درخت زار

بک

<hr> مترادف بکا : اشک ریختن، گریستن، گریه کردن ، گریه <hr> متضاد بکا : خندیدن

مترادف بکا : اشک ریختن، گریستن، گریه کردن ، گریه متضاد بکا : خندیدن

بکا

بکار اجباری گماری

بکار امدن

بکار انداختن

بکار اندازنده

بکار اندازی

بکار بردن

بکار بردن مغز

بکار بردنی

بکار برنده

بکار برنده سخنان زننده

بکار بری

بکار بستن

بکار بیفتاده

بکار خور

بکار خوردن

بکار خوری

بکار رفتن

بکار زدن

بکار نیداختنی

بکار واداری

بکار ویژهای گماردن

بکار گرفتن

بکار گماردن

بکار گماشتن

بکاربرده

<hr> مترادف بکارت : دختری، دوشیزگی، عذرت، تازگی <hr> برابر پارسی : دست نخوردگی، دوشیزگی

مترادف بکارت : دختری، دوشیزگی، عذرت، تازگی برابر پارسی : دست نخوردگی، دوشیزگی

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد