<hr> مترادف بی رحمانه : سبعانه، ستمگرانه، سفاکانه، ظالمانه <hr> متضاد بی رحمانه : مهربانانه

مترادف بی رحمانه : سبعانه، ستمگرانه، سفاکانه، ظالمانه متضاد بی رحمانه : مهربانانه

بی رحمانه

بی رحمی

بی رخنه

بی رد پا

بی ردا کردن

<hr> مترادف بی رغبت : بی شوق، بی میل، وازده <hr> متضاد بی رغبت : شوقمند، بارغبت، مایل، علاقه مند

مترادف بی رغبت : بی شوق، بی میل، وازده متضاد بی رغبت : شوقمند، بارغبت، مایل، علاقه مند

بی رغبت

بی رغبت بودن

بی رغبت کردن

بی رغبت کننده

بی رغبتی

بی رفیق

<hr> مترادف بی رقیب : بی همال، یکه تاز <hr> برابر پارسی : بی مانند

مترادف بی رقیب : بی همال، یکه تاز برابر پارسی : بی مانند

بی رقیب

<hr> مترادف بی رمق : بی نا، ناتوان، ضعیف، بی تاب وتوان، شل، بی حال ، رقیق، آبکی، ناچیز <hr> متضاد بی رمق : پرتوان <hr> برابر پارسی : سست

مترادف بی رمق : بی نا، ناتوان، ضعیف، بی تاب وتوان، شل، بی حال ، رقیق، آبکی، ناچیز متضاد بی رمق : پرتوان برابر پارسی : سست

بی رمق

<hr> مترادف بی رنگ : ساده، بدون رنگ <hr> متضاد بی رنگ : رنگی، ملون

مترادف بی رنگ : ساده، بدون رنگ متضاد بی رنگ : رنگی، ملون

بی رنگ

بی رنگ شدگی

بی رنگ کردن

<hr> مترادف بی رنگی : یک رنگی، اخلاص، صمیمیت، صداقت، بی ریایی، بی تزویری، فاقد رنگ، بی رنگ بودن

مترادف بی رنگی : یک رنگی، اخلاص، صمیمیت، صداقت، بی ریایی، بی تزویری، فاقد رنگ، بی رنگ بودن

بی رنگی

بی رهبر

بی رو دربایستی

بی روح

بی روحی

<hr> مترادف بی روزی : بی نوا، درویش، فقیر، مسکین ، محروم، بی نصیب <hr> متضاد بی روزی : فراخ روزی، دارا

مترادف بی روزی : بی نوا، درویش، فقیر، مسکین ، محروم، بی نصیب متضاد بی روزی : فراخ روزی، دارا

بی روزی

<hr> مترادف بی رونق : بی طراوت، راکد، کاسد، کدر، کساد، متروک، نارایج <hr> متضاد بی رونق : پررونق

مترادف بی رونق : بی طراوت، راکد، کاسد، کدر، کساد، متروک، نارایج متضاد بی رونق : پررونق

بی رونق

<hr> مترادف بی رویه : بی قاعده، بی شیوه ، بی حساب، بی حساب و کتاب <hr> متضاد بی رویه : نظام مند

مترادف بی رویه : بی قاعده، بی شیوه ، بی حساب، بی حساب و کتاب متضاد بی رویه : نظام مند

بی رویه

<hr> مترادف بی رگ : بی تعصب، بی حمیت، بی درد، بی غیرت <hr> متضاد بی رگ : باحمیت، دردآشنا

مترادف بی رگ : بی تعصب، بی حمیت، بی درد، بی غیرت متضاد بی رگ : باحمیت، دردآشنا

بی رگ

بی رگ کردن

<hr> مترادف بی ریا : بی آلایش، بی دوزوکلک، بی شیله پیله، خالص، راستین، صادق، صمیمی، یک رنگ <hr> متضاد بی ریا : ریاکار، دورو، دورودورنگ <hr> برابر پارسی : یکرنگ، یکدل، بی کلک | یکرنگ، یکدله، یکدل

مترادف بی ریا : بی آلایش، بی دوزوکلک، بی شیله پیله، خالص، راستین، صادق، صمیمی، یک رنگ متضاد بی ریا : ریاکار، دورو، دورودورنگ برابر پارسی : یکرنگ، یکدل، بی کلک | یکرنگ، یکدله، یکدل

بی ریا

بی ریا و تزویر

<hr> مترادف بی ریایی : بی آلایشی، بی سالوسی، خلوص، صداقت، یک رنگی <hr> متضاد بی ریایی : ریاکاری، دورویی، نفاق

مترادف بی ریایی : بی آلایشی، بی سالوسی، خلوص، صداقت، یک رنگی متضاد بی ریایی : ریاکاری، دورویی، نفاق

بی ریایی

بی ریخت

<hr> مترادف بی ریش : امرد، پشت پایی، مخنث، بی مو، کوسه <hr> متضاد بی ریش : ریشدار، ریشو

مترادف بی ریش : امرد، پشت پایی، مخنث، بی مو، کوسه متضاد بی ریش : ریشدار، ریشو

بی ریش

بی ریل

<hr> مترادف بی زبان : ابکم، اصم، الکن، گنگ، لال، خاموش، ساکت ، خجالتی، خجول، بی عرضه <hr> متضاد بی زبان : گویا، زباندار

مترادف بی زبان : ابکم، اصم، الکن، گنگ، لال، خاموش، ساکت ، خجالتی، خجول، بی عرضه متضاد بی زبان : گویا، زباندار

بی زبان

<hr> برابر پارسی : خواهش می کنم

برابر پارسی : خواهش می کنم

بی زحمت

بی زمانی

<hr> مترادف بی زن : ارمل، بی همسر، تنها، عزب، مجرد <hr> متضاد بی زن : متاهل

مترادف بی زن : ارمل، بی همسر، تنها، عزب، مجرد متضاد بی زن : متاهل

بی زن

<hr> مترادف بی زنی : تجرد، عزبی <hr> متضاد بی زنی : تاهل

مترادف بی زنی : تجرد، عزبی متضاد بی زنی : تاهل

بی زنی

<hr> مترادف بی زوال : همیشگی، جاودان، جاوید، باقی، مانا، پایدار، پاینده، مستدام، دایم <hr> متضاد بی زوال : فانی

مترادف بی زوال : همیشگی، جاودان، جاوید، باقی، مانا، پایدار، پاینده، مستدام، دایم متضاد بی زوال : فانی

بی زوال

<hr> مترادف بی زور : بی قوت، زپرتی، ضعیف، ناتوان، نحیف، نزار <hr> متضاد بی زور : پرتوان، توانمند، زورمند، قوی

مترادف بی زور : بی قوت، زپرتی، ضعیف، ناتوان، نحیف، نزار متضاد بی زور : پرتوان، توانمند، زورمند، قوی

بی زور

<hr> مترادف بی زیان : بی آزار، بی آسیب، بی ضرر

مترادف بی زیان : بی آزار، بی آسیب، بی ضرر

بی زیان

بی زیر وبم

بی زین

بی زیور

بی زیوی

<hr> مترادف بی سابقه : بدیع، بکر، نو، بی بدیل، شگفت، طرفه، عجیب، غریب <hr> برابر پارسی : بی پیشینه | بیپیشینه

مترادف بی سابقه : بدیع، بکر، نو، بی بدیل، شگفت، طرفه، عجیب، غریب برابر پارسی : بی پیشینه | بیپیشینه

بی سابقه

بی سابقگی

بی ساقه

<hr> مترادف بی سامان : بی ترتیب، آشفته، پریشان، بی نظم، نامرتب، نامنظم ، بی برگ، بی توشه، فقیر، درمانده، مستمند، بی نوا، مسکین ، آواره، بی خانمان، بی ماوا، خانه به دوش، بی سرپناه ، بی رونق ، بی سرانجام <hr> متضاد بی سامان : مرتب، منظم، دارا، غنی، بسامان، پررونق

مترادف بی سامان : بی ترتیب، آشفته، پریشان، بی نظم، نامرتب، نامنظم ، بی برگ، بی توشه، فقیر، درمانده، مستمند، بی نوا، مسکین ، آواره، بی خانمان، بی ماوا، خانه به دوش، بی سرپناه ، بی رونق ، بی سرانجام متضاد بی سامان : مرتب، منظم، دارا، غنی، بسامان، پررونق

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد