<hr> مترادف شغل : پیشه، حرفه، سمت، کار، کسب، مقام، منصب، مشغله، اشتغال، خدمت، عمل، فعل، وظیفه <hr> برابر پارسی : کار، پیشه

مترادف شغل : پیشه، حرفه، سمت، کار، کسب، مقام، منصب، مشغله، اشتغال، خدمت، عمل، فعل، وظیفه برابر پارسی : کار، پیشه

شغل

شغل ازاد

<hr> مترادف شفا : التیام، بهبودی، بهی، تشفی، درمان، صحت، علاج، مداوا، معالجه <hr> برابر پارسی : درمان، تندرستی، بهبود، بهبودی

مترادف شفا : التیام، بهبودی، بهی، تشفی، درمان، صحت، علاج، مداوا، معالجه برابر پارسی : درمان، تندرستی، بهبود، بهبودی

شفا

<hr> برابر پارسی : بهبودی، تندرستی

برابر پارسی : بهبودی، تندرستی

شفاء

<hr> برابر پارسی : درمان بخش

برابر پارسی : درمان بخش

شفاء بخش

شفاء دادن

شفاء دهنده

شفاء دهنده زخم

شفاء یافتن

<hr> مترادف شفابخش : تشفی، درمانگر، شافی، علاج بخش <hr> برابر پارسی : درمان بخش

مترادف شفابخش : تشفی، درمانگر، شافی، علاج بخش برابر پارسی : درمان بخش

شفابخش

<hr> مترادف شفاخانه : بیمارستان، دارالشفاء، درمانگاه، مریض خانه <hr> برابر پارسی : بیمارستان

مترادف شفاخانه : بیمارستان، دارالشفاء، درمانگاه، مریض خانه برابر پارسی : بیمارستان

شفاخانه

شفادهنده

<hr> مترادف شفاعت : توسط، خواهشگری، مداخله، میانجیگری، وساطت، عفوخواهی، التماس، خواهش <hr> برابر پارسی : پادرمیانی، خواهشگری، میانجیگری

مترادف شفاعت : توسط، خواهشگری، مداخله، میانجیگری، وساطت، عفوخواهی، التماس، خواهش برابر پارسی : پادرمیانی، خواهشگری، میانجیگری

شفاعت

شفاعت کردن

<hr> مترادف شفاعتگر : پایمرد، خواهشگر، شافع، شفیع، واسطه گر، عفوطلب

مترادف شفاعتگر : پایمرد، خواهشگر، شافع، شفیع، واسطه گر، عفوطلب

شفاعتگر

<hr> مترادف شفاف : براق، روشن، زلال، متلالی، وهاج <hr> متضاد شفاف : تیره، کدر <hr> برابر پارسی : زلال، درخشان، روشن

مترادف شفاف : براق، روشن، زلال، متلالی، وهاج متضاد شفاف : تیره، کدر برابر پارسی : زلال، درخشان، روشن

شفاف

شفاف بودن

شفاف شده

شفاف کننده

<hr> برابر پارسی : زلالی، درخشندگی

برابر پارسی : زلالی، درخشندگی

شفافی

شفافیت

<hr> برابر پارسی : زبانی، سخنی، نانوشته

برابر پارسی : زبانی، سخنی، نانوشته

شفاها

<hr> مترادف شفاهی : زبانی، کلامی <hr> متضاد شفاهی : کتبی <hr> برابر پارسی : زبانی، گفتاری

مترادف شفاهی : زبانی، کلامی متضاد شفاهی : کتبی برابر پارسی : زبانی، گفتاری

شفاهی

شفایافتنی

شفتالو

<hr> مترادف شفته : دوغاب، گل آهک، ملاط

مترادف شفته : دوغاب، گل آهک، ملاط

شفته

<hr> مترادف شفره : چاقو، کازدک، گزن

مترادف شفره : چاقو، کازدک، گزن

شفره

<hr> مترادف شفق : بام، بامداد، سپیده دم، سحر، فلق <hr> متضاد شفق : شام

مترادف شفق : بام، بامداد، سپیده دم، سحر، فلق متضاد شفق : شام

شفق

<hr> مترادف شفقت : ترحم، دلجویی، دلسوزی، رافت، عطوفت، غمخواری، لطف، محبت، مرحمت، مهربانی، نوازش، نرم دلی <hr> متضاد شفقت : قسوت <hr> برابر پارسی : مهربانی، نرم دلی، دلسوزی

مترادف شفقت : ترحم، دلجویی، دلسوزی، رافت، عطوفت، غمخواری، لطف، محبت، مرحمت، مهربانی، نوازش، نرم دلی متضاد شفقت : قسوت برابر پارسی : مهربانی، نرم دلی، دلسوزی

شفقت

شفیره

شفیره حشرات

<hr> مترادف شفیع : پایمرد، دخیل، شافع، شفاعتگر، فریادرس، میانجی، واسطه <hr> برابر پارسی : خواهشگر، میانجی، بخشش خواه

مترادف شفیع : پایمرد، دخیل، شافع، شفاعتگر، فریادرس، میانجی، واسطه برابر پارسی : خواهشگر، میانجی، بخشش خواه

شفیع

<hr> مترادف شفیق : بامحبت، حمیم، دلسوز، مهربان، نرمخو <hr> متضاد شفیق : قسی، نامهربان <hr> برابر پارسی : مهربان، مهرورز، دلسوز

مترادف شفیق : بامحبت، حمیم، دلسوز، مهربان، نرمخو متضاد شفیق : قسی، نامهربان برابر پارسی : مهربان، مهرورز، دلسوز

شفیق

<hr> مترادف شق : جور، طریقه، طور، نحو، نمط | راست، سیخ، صاف، نعوظ، چاک، شکاف <hr> متضاد شق : خمیده، کج <hr> برابر پارسی : شکاف، شکافتن، راست، بر پا

مترادف شق : جور، طریقه، طور، نحو، نمط | راست، سیخ، صاف، نعوظ، چاک، شکاف متضاد شق : خمیده، کج برابر پارسی : شکاف، شکافتن، راست، بر پا

شق

شق دیگر

شق کردن

<hr> مترادف شقاق : دشمنی، عناد، مخالفت، ناسازگاری، نفاق، ترک، درز، رخنه، شکاف

مترادف شقاق : دشمنی، عناد، مخالفت، ناسازگاری، نفاق، ترک، درز، رخنه، شکاف

شقاق

<hr> مترادف شقاوت : بداقبالی، بدبختی، بیرحمی، شوربختی، قساوت، نکبت، نگون بختی <hr> متضاد شقاوت : سعادت <hr> برابر پارسی : ستمگری، سنگدلی، دژخویی

مترادف شقاوت : بداقبالی، بدبختی، بیرحمی، شوربختی، قساوت، نکبت، نگون بختی متضاد شقاوت : سعادت برابر پارسی : ستمگری، سنگدلی، دژخویی

شقاوت

<hr> مترادف شقایق : آلاله، لاله، لاله نعمان <hr> برابر پارسی : لویس، لاله دختری، لاله، آلاله

مترادف شقایق : آلاله، لاله، لاله نعمان برابر پارسی : لویس، لاله دختری، لاله، آلاله

شقایق

شقایق دریایی

شقایق نعمان

شقایق نعمانی

شقایق پیچ

<hr> مترادف شقه : پاره، تکه، نصف، نیم، نیمه

مترادف شقه : پاره، تکه، نصف، نیم، نیمه

شقه

<hr> مترادف شقی : بی رحم، سخت دل، سفاک، سنگدل، شریر، ظالم، قسی، بدبخت، تیره بخت، سیه روز <hr> متضاد شقی : سعید

مترادف شقی : بی رحم، سخت دل، سفاک، سنگدل، شریر، ظالم، قسی، بدبخت، تیره بخت، سیه روز متضاد شقی : سعید

شقی

<hr> مترادف شقیقه : بناگوش، شقاق، صدغ، گیجگاه، نیم سر، خواهر <hr> برابر پارسی : گیجگاه

مترادف شقیقه : بناگوش، شقاق، صدغ، گیجگاه، نیم سر، خواهر برابر پارسی : گیجگاه

شقیقه

شقیقه ای

<hr> مترادف شل : چلاق، لنگ | نرم، وارفته، ول، گل ولای، گل، رها، ول <hr> متضاد شل : سفت

مترادف شل : چلاق، لنگ | نرم، وارفته، ول، گل ولای، گل، رها، ول متضاد شل : سفت

واژه های حرف "ش" - مترادف و متضاد