<hr> مترادف مجاب : پذیرا، راضی، رضا، متقاعد، تسلیم، مغلوب <hr> برابر پارسی : پذیرا، پاسخ یافته، پاسخ پذیرفته

مترادف مجاب : پذیرا، راضی، رضا، متقاعد، تسلیم، مغلوب برابر پارسی : پذیرا، پاسخ یافته، پاسخ پذیرفته

مجاب

<hr> مترادف مجاب شدن : متقاعدشدن، راضی شدن، قبول کردن، پذیرفتن

مترادف مجاب شدن : متقاعدشدن، راضی شدن، قبول کردن، پذیرفتن

مجاب شدن

<hr> مترادف مجاب کردن : متقاعد کردن، راضی کردن، قبولاندن رای، نظر، مغلوب کردن، وادار به تسلیم کردن

مترادف مجاب کردن : متقاعد کردن، راضی کردن، قبولاندن رای، نظر، مغلوب کردن، وادار به تسلیم کردن

مجاب کردن

مجاب کننده

<hr> مترادف مجادل : ستیزنده، مجادله گر

مترادف مجادل : ستیزنده، مجادله گر

مجادل

<hr> مترادف مجادله : آشوب، جدال، جروبحث، جنگ، خصومت، دعوا، ستیزه، کشمکش، مجادلت، مکاوحت، مناقشه، نزاع <hr> متضاد مجادله : مصالحه <hr> برابر پارسی : ستیزه گری، پرخاشگری، کشمکش

مترادف مجادله : آشوب، جدال، جروبحث، جنگ، خصومت، دعوا، ستیزه، کشمکش، مجادلت، مکاوحت، مناقشه، نزاع متضاد مجادله : مصالحه برابر پارسی : ستیزه گری، پرخاشگری، کشمکش

مجادله

مجادله امیز

مجادله ای

مجادله لفظی

<hr> مترادف مجادله کردن : نزاع کردن، جنگیدن، ستیزیدن، دعوا کردن، ستیز کردن، جدل کردن، مباحثه کردن، دشمنی کردن، خصومت ورزیدن

مترادف مجادله کردن : نزاع کردن، جنگیدن، ستیزیدن، دعوا کردن، ستیز کردن، جدل کردن، مباحثه کردن، دشمنی کردن، خصومت ورزیدن

مجادله کردن

مجار

مجارستانی

<hr> مترادف مجاری : آبراه ها، جوی ها، شیوه ها، روش ها، مجارستانی <hr> برابر پارسی : راه ها، آبراه ها، گذرگاه ها، گدارها

مترادف مجاری : آبراه ها، جوی ها، شیوه ها، روش ها، مجارستانی برابر پارسی : راه ها، آبراه ها، گذرگاه ها، گدارها

مجاری

مجاری فاضل اب

<hr> مترادف مجاز : استعاره، غیرواقع، کنایه، مزاج، طبیعت | جایز، روا، قانونی، مشروع، اجازه دار، مختار، مخیر <hr> متضاد مجاز : حقیقت | غیر مجاز <hr> برابر پارسی : روا، پسندیده، با پروانه، خوب

مترادف مجاز : استعاره، غیرواقع، کنایه، مزاج، طبیعت | جایز، روا، قانونی، مشروع، اجازه دار، مختار، مخیر متضاد مجاز : حقیقت | غیر مجاز برابر پارسی : روا، پسندیده، با پروانه، خوب

مجاز

مجاز بودن

مجاز مرسل

<hr> برابر پارسی : روایش

مجاز کردن

<hr> مترادف مجازات : تادیب، تقاص، تنبیه، توبیخ، جزا، سزا، سیاست، عقاب، عقوبت، کیفر، گوشمال، گوشمالی <hr> متضاد مجازات : پاداش <hr> برابر پارسی : پادافره، سزا، شکنجه، فرجام، کیفر

مترادف مجازات : تادیب، تقاص، تنبیه، توبیخ، جزا، سزا، سیاست، عقاب، عقوبت، کیفر، گوشمال، گوشمالی متضاد مجازات : پاداش برابر پارسی : پادافره، سزا، شکنجه، فرجام، کیفر

مجازات

<hr> مترادف مجازات شدن : تنبیه شدن، توبیخ شدن، کیفر دیدن، عقوبت شدن، مکافات دیدن

مترادف مجازات شدن : تنبیه شدن، توبیخ شدن، کیفر دیدن، عقوبت شدن، مکافات دیدن

مجازات شدن

<hr> مترادف مجازات کردن : کیفردادن، عقوبت کردن، گوشمالی کردن، جزا دادن <hr> متضاد مجازات کردن : سزا دادن

مترادف مجازات کردن : کیفردادن، عقوبت کردن، گوشمالی کردن، جزا دادن متضاد مجازات کردن : سزا دادن

مجازات کردن

مجازات کسی را به تعویق انداختن

مجازاتی

<hr> مترادف مجازی : استعاری، صوری، کنایی، ازروی مجاز، مربوط به مجاز <hr> برابر پارسی : انگاری، ناآشکار، ناهست، هست نما

مترادف مجازی : استعاری، صوری، کنایی، ازروی مجاز، مربوط به مجاز برابر پارسی : انگاری، ناآشکار، ناهست، هست نما

مجازی

<hr> مترادف مجاعه : جوع، گرسنگی، مجاعت <hr> متضاد مجاعه : اشباع، سیری

مترادف مجاعه : جوع، گرسنگی، مجاعت متضاد مجاعه : اشباع، سیری

مجاعه

<hr> مترادف مجال : امکان، حوصله، زمان، فرصت، وقت، جولانگاه، عرصه، میدان، توان، جا، محل <hr> برابر پارسی : یارا، زمان، پروا، توانایی

مترادف مجال : امکان، حوصله، زمان، فرصت، وقت، جولانگاه، عرصه، میدان، توان، جا، محل برابر پارسی : یارا، زمان، پروا، توانایی

مجال

<hr> مترادف مجال دادن : فرصت دادن، مهلت دادن، وقت دادن ، امکان دادن <hr> متضاد مجال دادن : مجال یافتن

مترادف مجال دادن : فرصت دادن، مهلت دادن، وقت دادن ، امکان دادن متضاد مجال دادن : مجال یافتن

مجال دادن

<hr> مترادف مجال داشتن : فرصت داشتن، وقت داشتن

مترادف مجال داشتن : فرصت داشتن، وقت داشتن

مجال داشتن

<hr> مترادف مجال یافتن : فرصت کردن، فرصت به دست آوردن، وقت کردن، موقعیت به چنگ آوردن، امکان یافتن

مترادف مجال یافتن : فرصت کردن، فرصت به دست آوردن، وقت کردن، موقعیت به چنگ آوردن، امکان یافتن

مجال یافتن

<hr> مترادف مجالست : آمیزش، مخالطت، معاشرت، همدمی، هم نشینی، معاشرت کردن، هم نشینی کردن، هم نشین بودن، معاشر بودن <hr> برابر پارسی : همنشینی، همدمی

مترادف مجالست : آمیزش، مخالطت، معاشرت، همدمی، هم نشینی، معاشرت کردن، هم نشینی کردن، هم نشین بودن، معاشر بودن برابر پارسی : همنشینی، همدمی

مجالست

<hr> مترادف مجالست کردن : نشست وبرخاست کردن، هم نشینی کردن، معاشرت کردن

مترادف مجالست کردن : نشست وبرخاست کردن، هم نشینی کردن، معاشرت کردن

مجالست کردن

<hr> مترادف مجامعت : جماع، زنا، مباشرت، نزدیکی، وطی، هم آغوشی، هم بستری <hr> برابر پارسی : جفتگیری، همبستری

مترادف مجامعت : جماع، زنا، مباشرت، نزدیکی، وطی، هم آغوشی، هم بستری برابر پارسی : جفتگیری، همبستری

مجامعت

<hr> مترادف مجامعت کردن : آمیزش کردن، جماع کردن، نزدیکی کردن، مباشرت کردن

مترادف مجامعت کردن : آمیزش کردن، جماع کردن، نزدیکی کردن، مباشرت کردن

مجامعت کردن

<hr> مترادف مجامعه : زنا، نزدیکی، وطی، هم آغوشی

مترادف مجامعه : زنا، نزدیکی، وطی، هم آغوشی

مجامعه

<hr> مترادف مجامله : تملق گویی، مجیزگویی، چرب زبانی، زبان بازی ، خوش رفتاری، مجاملت <hr> متضاد مجامله : مجاهلت، مجاهله <hr> برابر پارسی : چرب زبانی

مترادف مجامله : تملق گویی، مجیزگویی، چرب زبانی، زبان بازی ، خوش رفتاری، مجاملت متضاد مجامله : مجاهلت، مجاهله برابر پارسی : چرب زبانی

مجامله

<hr> مترادف مجامله کردن : مجیز گفتن، چرب زبانی کردن، تملق گفتن، مداهنه گری کردن، زبان بازی کردن، شیرین زبانی کردن

مترادف مجامله کردن : مجیز گفتن، چرب زبانی کردن، تملق گفتن، مداهنه گری کردن، زبان بازی کردن، شیرین زبانی کردن

مجامله کردن

مجاملهگر

مجانا

مجانا فرستادن

<hr> مترادف مجانست : تجانس، تجنیس، مجانسه، هم جنسی، تشابه، مشابهت، همانندی، همگونی

مترادف مجانست : تجانس، تجنیس، مجانسه، هم جنسی، تشابه، مشابهت، همانندی، همگونی

مجانست

<hr> مترادف مجانی : رایگان، مجان، مفت، بلاعوض <hr> برابر پارسی : رایگان، مفت

مترادف مجانی : رایگان، مجان، مفت، بلاعوض برابر پارسی : رایگان، مفت

مجانی

<hr> مترادف مجانین : شوریدگان، دیوانگان، دیوانه ها، مجنون ها <hr> متضاد مجانین : عقلا

مترادف مجانین : شوریدگان، دیوانگان، دیوانه ها، مجنون ها متضاد مجانین : عقلا

مجانین

<hr> مترادف مجاهد : رزمنده، مبارز، تلاشگر، سخت کوش، کوشا <hr> متضاد مجاهد : سهل انگار، متهاون <hr> برابر پارسی : کوشنده، پیکارجو، جنگجو

مترادف مجاهد : رزمنده، مبارز، تلاشگر، سخت کوش، کوشا متضاد مجاهد : سهل انگار، متهاون برابر پارسی : کوشنده، پیکارجو، جنگجو

مجاهد

<hr> مترادف مجاهدت : اهتمام، تقلا، تلاش، جهاد، سخت کوشی، سعی، کوشش، مجاهده <hr> برابر پارسی : کوشش، کوشایی، نبرد، پیکار، ستیز

مترادف مجاهدت : اهتمام، تقلا، تلاش، جهاد، سخت کوشی، سعی، کوشش، مجاهده برابر پارسی : کوشش، کوشایی، نبرد، پیکار، ستیز

مجاهدت

<hr> مترادف مجاهدت کردن : تلاش کردن، اهتمام ورزیدن، سعی کردن، سخت کوشی کردن، جهاد کردن

مترادف مجاهدت کردن : تلاش کردن، اهتمام ورزیدن، سعی کردن، سخت کوشی کردن، جهاد کردن

مجاهدت کردن

<hr> مترادف مجاهده : اهتمام، تلاش، سخت کوشی، کوشش، مجاهدت، کوشیدن

مترادف مجاهده : اهتمام، تلاش، سخت کوشی، کوشش، مجاهدت، کوشیدن

مجاهده

<hr> برابر پارسی : کوشندگان

مجاهدین

<hr> مترادف مجاور : جار، قریب، کنار، مشرف، هم جوار، هم دیوار، همسایه، هم کوچه، مقیم حرم، معتکف، مقیم، ساکن <hr> برابر پارسی : همسایه، نزدیک، دیوار به دیوار، هم سامان

مترادف مجاور : جار، قریب، کنار، مشرف، هم جوار، هم دیوار، همسایه، هم کوچه، مقیم حرم، معتکف، مقیم، ساکن برابر پارسی : همسایه، نزدیک، دیوار به دیوار، هم سامان

واژه های حرف "م" - مترادف و متضاد