<hr> معنی : سیراب <hr> معانی دیگر : آبیاری شده، آب پاشی شده، (سرزمین) پر آب، رودبار، پر رودخانه

معنی : سیراب معانی دیگر : آبیاری شده، آب پاشی شده، (سرزمین) پر آب، رودبار، پر رودخانه

watered

<hr> معنی : ابشار <hr> معانی دیگر : آبشار

معنی : ابشار معانی دیگر : آبشار

waterfall

<hr> معنی : واک، مرغ ابی <hr> معانی دیگر : پرنده ی آبی (مانند مرغابی و قو و غیره)، مره ابزی، واق

معنی : واک، مرغ ابی معانی دیگر : پرنده ی آبی (مانند مرغابی و قو و غیره)، مره ابزی، واق

waterfowl

<hr> معنی : اسکله، پیشرفتگی خشکی در اب، اب نما، اب کنار <hr> معانی دیگر : زمین کنار رود یا دریا، رود کنار، دریا کنار، آب کنار، ساحل، کرانه، ابنما

معنی : اسکله، پیشرفتگی خشکی در اب، اب نما، اب کنار معانی دیگر : زمین کنار رود یا دریا، رود کنار، دریا کنار، آب کنار، ساحل، کرانه، ابنما

waterfront

<hr> معنی : مخزن، اب انبار، ابشخور، مشرب، استخر، محل چشمه اب معدنی <hr> معانی دیگر : محل آب خوردن جانوران، آبشخور، آبخورگاه، محل به دست آوردن آب نوشیدنی، آبگاه، (انگلیس) تفریحگاه دارای چشمه ی آب معدنی، تفریحگاه کنار دریا

معنی : مخزن، اب انبار، ابشخور، مشرب، استخر، محل چشمه اب معدنی معانی دیگر : محل آب خوردن جانوران، آبشخور، آبخورگاه، محل به دست آوردن آب نوشیدنی، آبگاه، (انگلیس) تفریحگاه دارای چشمه ی آب معدنی، تفریحگاه کنار دریا

watering place

<hr> معنی : چیز ابکی، هر چیزی شبیه اب <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: watery

معنی : چیز ابکی، هر چیزی شبیه اب معانی دیگر : رجوع شود به: watery

waterish

<hr> معنی : خشک، بی آب <hr> معانی دیگر : بی آب، خشک

معنی : خشک، بی آب معانی دیگر : بی آب، خشک

waterless

<hr> معنی : خط بار گیری کشتی، اب خط، خط بر خورد اب با کشتی، خط میزان و تراز کشتی باسطح اب <hr> معانی دیگر : (در بدنه ی خارجی کشتی) خط آب، آبخور کشتی، لوله ی آب، شاه لوله ی آب

معنی : خط بار گیری کشتی، اب خط، خط بر خورد اب با کشتی، خط میزان و تراز کشتی باسطح اب معانی دیگر : (در بدنه ی خارجی کشتی) خط آب، آبخور کشتی، لوله ی آب، شاه لوله ی آب

waterline

<hr> معنی : از اب اشباع <hr> معانی دیگر : خیس آب، غرق آب، اشباع از آب، سیراب، آبگین، پراب، سنگین، خیس در اب

معنی : از اب اشباع معانی دیگر : خیس آب، غرق آب، اشباع از آب، سیراب، آبگین، پراب، سنگین، خیس در اب

waterlogged

<hr> شهر واترلو (در بلژیک - محل شکست نهایی ناپلئون از ویلینگتن انگلیسی)

شهر واترلو (در بلژیک - محل شکست نهایی ناپلئون از ویلینگتن انگلیسی)

waterloo

<hr> معنی : قایق رانی، اب بازی <hr> معانی دیگر : اب بازی، قایقرانی

معنی : قایق رانی، اب بازی معانی دیگر : اب بازی، قایقرانی

watermanship

<hr> معنی : تعیین میزان مد آب <hr> معانی دیگر : (خطی که ارتفاع آب را نشان می دهد) خط آب، داغ آب، (کاغذ سازی) ته نقش، تعیین میزان مد اب، علامت چاپ سفید در متن کاغذ سفید، چاپ سفید یا سایه دار کردن

معنی : تعیین میزان مد آب معانی دیگر : (خطی که ارتفاع آب را نشان می دهد) خط آب، داغ آب، (کاغذ سازی) ته نقش، تعیین میزان مد اب، علامت چاپ سفید در متن کاغذ سفید، چاپ سفید یا سایه دار کردن

watermark

<hr> معنی : هندوانه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) بته ی هندوانه (citrullus vulgaris از خانواده ی gourd)

معنی : هندوانه معانی دیگر : (گیاه شناسی) بته ی هندوانه (citrullus vulgaris از خانواده ی gourd)

watermelon

<hr> معنی : نیروی ابی <hr> معانی دیگر : نیروی ابی، نیروی آب، آب نیرو

معنی : نیروی ابی معانی دیگر : نیروی ابی، نیروی آب، آب نیرو

waterpower

<hr> معنی : ضد اب، پاد اب، دافع اب، عایق اب <hr> معانی دیگر : پارچه ی پاد آب، پاد آب، ضد آب، نم ناپذیر، ناتراوا، (انگلیس) پالتو بارانی

معنی : ضد اب، پاد اب، دافع اب، عایق اب معانی دیگر : پارچه ی پاد آب، پاد آب، ضد آب، نم ناپذیر، ناتراوا، (انگلیس) پالتو بارانی

waterproof

<hr> معنی : اب دریا، منظره اب دریا <hr> معانی دیگر : دورنمای دریا، دریانما، آبنما

معنی : اب دریا، منظره اب دریا معانی دیگر : دورنمای دریا، دریانما، آبنما

waterscape

<hr> معنی : اب پخشان <hr> معانی دیگر : (جغرافی) آب پخشان، جلگه ی رودخانه، آبگیر رودخانه، منطقه ای که اب دریا یا رودخانه را پخش وتقسیم میکند

معنی : اب پخشان معانی دیگر : (جغرافی) آب پخشان، جلگه ی رودخانه، آبگیر رودخانه، منطقه ای که اب دریا یا رودخانه را پخش وتقسیم میکند

watershed

<hr> معنی : کنار دریا، متعلق به کناردریا <hr> معانی دیگر : کرانه، دریا کران، کنار آب، لب آب، ساحل

معنی : کنار دریا، متعلق به کناردریا معانی دیگر : کرانه، دریا کران، کنار آب، لب آب، ساحل

waterside

<hr> معنی : ناودان، گرداب، سیاه باد، گردباد دریایی <hr> معانی دیگر : (سوراخ یا لوله یا دهانه ای که از آن آب بیرون می زند) فواره، آبفشان، چشمه، آب افکن، (نواحی استوایی) گرد باد دریایی، دیوباد (دریایی)، لوله یا وسیله ای که از ان اب فوران میکند، فواره

معنی : ناودان، گرداب، سیاه باد، گردباد دریایی معانی دیگر : (سوراخ یا لوله یا دهانه ای که از آن آب بیرون می زند) فواره، آبفشان، چشمه، آب افکن، (نواحی استوایی) گرد باد دریایی، دیوباد (دریایی)، لوله یا وسیله ای که از ان اب فوران میکند، فواره

waterspout

<hr> معنی : کیپ، مانع دخول اب <hr> معانی دیگر : (مجازی) بی عیب، انکارناپذیر، تخطی ناپذیر، محکم، بی چون و چرا، مانع دخول آب، پاد آب، آب بندی شده، نفوذناپذیر، مجرای تنگ

معنی : کیپ، مانع دخول اب معانی دیگر : (مجازی) بی عیب، انکارناپذیر، تخطی ناپذیر، محکم، بی چون و چرا، مانع دخول آب، پاد آب، آب بندی شده، نفوذناپذیر، مجرای تنگ

watertight

<hr> معنی : ابراه، مسیر، راه آبی، مسیر ابی، مسیردریایی و رودخانهای <hr> معانی دیگر : آبراه (اعم از کانال یا رودخانه یا راه دریایی)، آبراهه، آوره، راه ابی

معنی : ابراه، مسیر، راه آبی، مسیر ابی، مسیردریایی و رودخانهای معانی دیگر : آبراه (اعم از کانال یا رودخانه یا راه دریایی)، آبراهه، آوره، راه ابی

waterway

<hr> معنی : اب بند، فواره، دستگاه اب رسان <hr> معانی دیگر : فواره ها و جویبارهای زینتی، آب آذین، منگل، (خودمانی) گریه و زاری، اشک، (سازگان یا سیستم) آبرسانی، سازمان آب شهر، مرکز پالایش و انبار آب شهر

معنی : اب بند، فواره، دستگاه اب رسان معانی دیگر : فواره ها و جویبارهای زینتی، آب آذین، منگل، (خودمانی) گریه و زاری، اشک، (سازگان یا سیستم) آبرسانی، سازمان آب شهر، مرکز پالایش و انبار آب شهر

waterworks

<hr> معنی : ابدار، رقیق، ابی، تر، ابکی، پر اب، اشکبار <hr> معانی دیگر : آبکی، پر آب، آب زیپو، اشک آلود، با گریه و زاری، واقع در آب، دریایی، ضعیف، کم قوه، سست، شل، شل و ول، کم رنگ، رنگ پریده، وابسته به یا همانند آب، آبی، آبسان، آب مانند، آبگون، خیس، آبروت، لمبو، آب لمبو، آب آکند، (ابر) پر آب، باران دار، بارانی، باران زا

معنی : ابدار، رقیق، ابی، تر، ابکی، پر اب، اشکبار معانی دیگر : آبکی، پر آب، آب زیپو، اشک آلود، با گریه و زاری، واقع در آب، دریایی، ضعیف، کم قوه، سست، شل، شل و ول، کم رنگ، رنگ پریده، وابسته به یا همانند آب، آبی، آبسان، آب مانند، آبگون، خیس، آبروت، لمبو، آب لمبو، آب آکند، (ابر) پر آب، باران دار، بارانی

watery

<hr> معنی : وات، واحد اندازه گیری الکتریسیته <hr> معانی دیگر : (واحد سنجش الکتریسته) وات (یک ژول در ثانیه)، جیمز وات (مهندس اسکاتلندی)

معنی : وات، واحد اندازه گیری الکتریسیته معانی دیگر : (واحد سنجش الکتریسته) وات (یک ژول در ثانیه)، جیمز وات (مهندس اسکاتلندی)

watt

<hr> معنی : ترکه، جگن، چپر، ترکه برای ساختن سبد، نردهگذاری کردن، پیچیدن، بستن <hr> معانی دیگر : (دیوار و نرده و تاق و غیره) چپر، چپری، سبدی، (انگلیس - محلی) ترکه، میله، شاخچه، توفال، (جمع) ستون یا دیرک (برای نگهداشتن سقف)، (بوقلمون و برخی جانوران) غبغب، قرمز گوشت، آویز گوشت، (برخی ماهیان) ریشک، چپر ساختن، سبدوار به هم وصل کردن، (شاخ و برگ) در هم بافتن

معنی : ترکه، جگن، چپر، ترکه برای ساختن سبد، نردهگذاری کردن، پیچیدن، بستن معانی دیگر : (دیوار و نرده و تاق و غیره) چپر، چپری، سبدی، (انگلیس - محلی) ترکه، میله، شاخچه، توفال، (جمع) ستون یا دیرک (برای نگهداشتن سقف)، (بوقلمون و برخی جانوران) غبغب، قرمز گوشت، آویز گوشت، (برخی ماهیان) ریشک، چپر ساختن، سبد

wattle

<hr> معنی : موج، خیزاب، خیز، فر موی سر، دست تکان دادن، موجی بودن، موج زدن، تشکیل موج دادن <hr> معانی دیگر : خیزه، آبخیز، فر، جعد، تاب گیسو، چین و شکن، پیچ و تاب، حرکت، تکان، جنب، جنباندن، نوسان، اهتزاز، نوسان کردن، تکان خوردن، به اهتزاز درآمدن، پس و پیش رفتن، به نوسان درآمدن، تموج داشتن، خیزه داشتن، (با: at) دست تکان دادن، تکان دادن، پس و پیش بردن، به اهتزاز در آوردن، به نوسان در آوردن، فرفری بودن، چین و شکن داشتن، مجعد بودن، پیچ و تاب داشتن، فر زدن، مجعد کردن، (با تکان دادن دست یا پرچم و غیره) علامت دادن، اشاره کردن، هدایت کردن، (جمع - با: the) دریا، (نیروی دریایی امریکا) عضو وایوز (رجوع شود به: waves)

معنی : موج، خیزاب، خیز، فر موی سر، دست تکان دادن، موجی بودن، موج زدن، تشکیل موج دادن معانی دیگر : خیزه، آبخیز، فر، جعد، تاب گیسو، چین و شکن، پیچ و تاب، حرکت، تکان، جنب، جنباندن، نوسان، اهتزاز، نوسان کردن، تکان خوردن، به اهتزاز درآمدن، پس و پیش رفتن، به نوسان درآمدن، تموج داشتن، خیزه داشتن، (با: at) 

wave

<hr> معنی : طول موج <hr> معانی دیگر : (عامیانه) مدار فکری، طرز تفکر، (فیزیک) طول موج

معنی : طول موج معانی دیگر : (عامیانه) مدار فکری، طرز تفکر، (فیزیک) طول موج

wavelength

<hr> معنی : ارام، ساکن، بی موج <hr> معانی دیگر : ارام، ساکن، بی موج

معنی : ارام، ساکن، بی موج معانی دیگر : ارام، ساکن، بی موج

waveless

<hr> معنی : موجی، شبیه موج <hr> معانی دیگر : موجی، شبیه موج

معنی : موجی، شبیه موج معانی دیگر : موجی، شبیه موج

wavelike

<hr> معنی : تبصره قانون، نوسان کردن، دو دل بودن، متزلزل شدن، فتور پیدا کردن، تردید پیدا کردن <hr> معانی دیگر : اهتزاز، پس و پیش روی، تردید کردن، مردد بودن، این دست و آن دست کردن، سست شدن، (صدا و غیره) لرزیدن، (نور و غیره) سوسو زدن، (از نظر درخشش) متغیر بودن، لرزان بودن، پس و پیش رفتن، در اهتزاز بودن (flutter هم می گویند)، پرپر زنان افتادن، پیچ و تاب خوردن و افتادن

معنی : تبصره قانون، نوسان کردن، دو دل بودن، متزلزل شدن، فتور پیدا کردن، تردید پیدا کردن معانی دیگر : اهتزاز، پس و پیش روی، تردید کردن، مردد بودن، این دست و آن دست کردن، سست شدن، (صدا و غیره) لرزیدن، (نور و غیره) سوسو زدن، (از نظر درخشش) متغیر بودن، لرزان بودن، پس و پیش رفتن، در اهتزاز بودن (flutter 

waver

<hr> معنی : متزلزل کننده <hr> معانی دیگر : متزلزل کننده

معنی : متزلزل کننده معانی دیگر : متزلزل کننده

waverer

<hr> معنی : تردید، مردد

wavering

<hr> معنی : دو دل، متزلزل <hr> معانی دیگر : مردد

معنی : دو دل، متزلزل معانی دیگر : مردد

wavery

<hr> معنی : ویو <hr> معانی دیگر : (نیروی دریایی امریکا) گردان زنان، سپاه زنان، وایوز

معنی : ویو معانی دیگر : (نیروی دریایی امریکا) گردان زنان، سپاه زنان، وایوز

waves

<hr> معنی : پرچین و شکن، موج دار، مواج، پر تلاطم، متموج، پرموج <hr> معانی دیگر : متلاطم، (مثل موج) پست و بلند، پر تپه و ماهور، ناصاف، ناهموار، لرزان، متزلزل، دارای حرکت موجی، جنبش بعقب و جلو

معنی : پرچین و شکن، موج دار، مواج، پر تلاطم، متموج، پرموج معانی دیگر : متلاطم، (مثل موج) پست و بلند، پر تپه و ماهور، ناصاف، ناهموار، لرزان، متزلزل، دارای حرکت موجی، جنبش بعقب و جلو

wavy

<hr> معنی : موم، شمع مومی، رو به بدر رفتن، استحاله یافتن، رشد کردن، زیاد شدن <hr> معانی دیگر : هر چیز موم مانند، پارافین، واکس، (گوش) چرک، ریم، (قدیمی) صفحه ی گرامافون، واکس زدن (کف اتاق یا مبل و غیره را)، برق انداختن، براق کردن، جلا دادن، موم زدن، رجوع شود به: sealing wax، انگم، صمغ، ژد، بزرگ شدن، (نیرو یا شدت یا مقدار و غیره) زیاد شدن، افزایش یافتن، شدن، (نادر) سخن گفتن، حرف زدن، (ماه) رو به بدر رفتن (در برابر: رو به محاق رفتن wane)، (انگلیس - عامیانه) خشم، عصبانیت، مومی شکل، درموردماه رو به بدر رفتن

معنی : موم، شمع مومی، رو به بدر رفتن، استحاله یافتن، رشد کردن، زیاد شدن معانی دیگر : هر چیز موم مانند، پارافین، واکس، (گوش) چرک، ریم، (قدیمی) صفحه ی گرامافون، واکس زدن (کف اتاق یا مبل و غیره را)، برق انداختن، براق کردن، جلا دادن، موم زدن، رجوع شود به: sealing wax، انگم، صمغ، ژد، بزرگ شدن، (نیرو یا ش

<hr> معنی : لوبیا چیتی <hr> معانی دیگر : لوبیا چیتی

معنی : لوبیا چیتی معانی دیگر : لوبیا چیتی

wax bean

<hr> معنی : ساخته شده از موم، مومی، مومی شکل <hr> معانی دیگر : پوشیده شده از موم، موم اندود، (قدیمی) اسم مفعول فعل: wax

معنی : ساخته شده از موم، مومی، مومی شکل معانی دیگر : پوشیده شده از موم، موم اندود، (قدیمی) اسم مفعول فعل: wax

waxen

<hr> معنی : موم مالی، صفحه ضبط صوت <hr> معانی دیگر : موم مالی، صفحه ضبط صوت

معنی : موم مالی، صفحه ضبط صوت معانی دیگر : موم مالی، صفحه ضبط صوت

waxing

<hr> معنی : مجسمه سازی از موم، پیکر مومی <hr> معانی دیگر : هر چیز (به ویژه اثر هنری) مومی، مجسمه ی مومی، تندیس مومی

معنی : مجسمه سازی از موم، پیکر مومی معانی دیگر : هر چیز (به ویژه اثر هنری) مومی، مجسمه ی مومی، تندیس مومی

waxwork

<hr> معنی : مومی، مومی شکل، پراز موم <hr> معانی دیگر : پر موم، موم اندود، ساخته شده از موم، موم مانند، موم سان، ع عصبانی، خشمگین

معنی : مومی، مومی شکل، پراز موم معانی دیگر : پر موم، موم اندود، ساخته شده از موم، موم مانند، موم سان، ع عصبانی، خشمگین

waxy

<hr> معنی : راه، عنوان، سیاق، سمت، خط، سبک، جاده، رسم، مسیر، روش، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، نحو <hr> معانی دیگر : صراط، ره، (مجازی) راه، راه و رسم، شیوه، شگرد، روال، روند، نحوه، وجه، جور، نمط، ویژگی، خصلت، طبیعت، رفتار، طرز رفتار، روش برخورد، فاصله، دوری، مسافت، طرف، جهت، سو، (در ترکیب)- راهه، - شاخه، - جانبه، - سویه، وضع، وضعیت، حال، میزان، مقدار، مقیاس، لحاظ

معنی : راه، عنوان، سیاق، سمت، خط، سبک، جاده، رسم، مسیر، روش، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، نحو معانی دیگر : صراط، ره، (مجازی) راه، راه و رسم، شیوه، شگرد، روال، روند، نحوه، وجه، جور، نمط، ویژگی، خصلت، طبیعت، رفتار، طرز رفتار، روش برخورد، فاصله، دوری، مسافت، طرف، جهت، سو، (در ترکیب)- راهه، - شاخه،

way of life

way of mentation

<hr> معنی : راه خروج <hr> معانی دیگر : (امریکا-عامیانه) غیرعادی، ناروال، عجیب و غریب، استثنایی

معنی : راه خروج معانی دیگر : (امریکا-عامیانه) غیرعادی، ناروال، عجیب و غریب، استثنایی

way out

<hr> معنی : بار نامه، خط سیر مسافر، راهنمای مسافرت <hr> معانی دیگر : صورت بار، بارنامه درراه اهن

معنی : بار نامه، خط سیر مسافر، راهنمای مسافرت معانی دیگر : صورت بار، بارنامه درراه اهن

waybill

<hr> معنی : سالک، مسافر پیاده، عابر، رهرو، رهنورد <hr> معانی دیگر : رهرو، رهنورد، سالک، مسافر پیاده

معنی : سالک، مسافر پیاده، عابر، رهرو، رهنورد معانی دیگر : رهرو، رهنورد، سالک، مسافر پیاده

wayfarer

<hr> معنی : کمین کردن، در کمین کسی نشستن <hr> معانی دیگر : جلو کسی سبز شدن، سر راه کسی خف کردن، خف کردن

معنی : کمین کردن، در کمین کسی نشستن معانی دیگر : جلو کسی سبز شدن، سر راه کسی خف کردن، خف کردن

واژه های حرف "w" - مترادف و متضاد