<hr> معنی : چشم بند اسب، چشمک زن، مژه، چشم <hr> معانی دیگر : (انگلیس - اتومبیل و غیره) چراغ راهنما (امریکا: binker)، (شخص یادستگاه) چشمک زن، روشن و خاموش شونده، رجوع شود به: blinder، (عامیانه) مژه، عینک

معنی : چشم بند اسب، چشمک زن، مژه، چشم معانی دیگر : (انگلیس - اتومبیل و غیره) چراغ راهنما (امریکا: binker)، (شخص یادستگاه) چشمک زن، روشن و خاموش شونده، رجوع شود به: blinder، (عامیانه) مژه، عینک

winker

winkers

<hr> معنی : حلزون خوراکی، چشمک زدن، جابجا کردن <hr> معانی دیگر : انواع شکم پایان که آفت صدف های خوراکی هستند، (با: out یا out of و غیره) بیرون کشیدن، افشا کردن، درآوردن

معنی : حلزون خوراکی، چشمک زدن، جابجا کردن معانی دیگر : انواع شکم پایان که آفت صدف های خوراکی هستند، (با: out یا out of و غیره) بیرون کشیدن، افشا کردن، درآوردن

winkle

<hr> معنی : برنده، فاتح، برنده بازی <hr> معانی دیگر : پیروز، پیروزمند، (عامیانه) کامیار، دارای آینده ی درخشان

معنی : برنده، فاتح، برنده بازی معانی دیگر : پیروز، پیروزمند، (عامیانه) کامیار، دارای آینده ی درخشان

winner

<hr> معنی : تسخیر، غلبه، برد، فتح و ظفر، برنده، دلکش <hr> معانی دیگر : مبلغ برده شده، فاتح، پیروزمند، جذاب، گیرا، فریبا، برندگی، فریبنده

معنی : تسخیر، غلبه، برد، فتح و ظفر، برنده، دلکش معانی دیگر : مبلغ برده شده، فاتح، پیروزمند، جذاب، گیرا، فریبا، برندگی، فریبنده

winning

<hr> معنی : پاک کردن، افشاندن، بجنبش دراوردن، غربال کردن، باد دادن، بوجاری کردن، باد افشان کردن <hr> معانی دیگر : (مجازی) حلاجی کردن، درست را از غلط جدا کردن، سرند کردن، بررسی کردن، درآوردن، (غله) باد دادن، وسیله ی باددادن گندم و غیره: انگشته، پرپاش، (با فشار باد) پراکندن

معنی : پاک کردن، افشاندن، بجنبش دراوردن، غربال کردن، باد دادن، بوجاری کردن، باد افشان کردن معانی دیگر : (مجازی) حلاجی کردن، درست را از غلط جدا کردن، سرند کردن، بررسی کردن، درآوردن، (غله) باد دادن، وسیله ی باددادن گندم و غیره: انگشته، پرپاش، (با فشار باد) پراکندن

winnow

<hr> معنی : باده پرست، معتاد به شراب <hr> معانی دیگر : (امریکا-خودمانی) دائم الخمر، میخوار

معنی : باده پرست، معتاد به شراب معانی دیگر : (امریکا-خودمانی) دائم الخمر، میخوار

wino

<hr> معنی : خوش ایند، پیروز، با مسرت و خوشی <hr> معانی دیگر : جذاب، گیرا، تودل برو، خوش برخورد، بانمک، خوش سیما، مناسب

معنی : خوش ایند، پیروز، با مسرت و خوشی معانی دیگر : جذاب، گیرا، تودل برو، خوش برخورد، بانمک، خوش سیما، مناسب

winsome

<hr> معنی : زمستان، فصل زمستان، شتاء، زمستانی، قشلاق کردن، زمستانرا بر گذار کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) سال، (مجازی) دوران زوال یا افول یا سختی یا رکود، وابسته به زمستان، شتوی، زمستانه، زمستان را گذراندن، به گرمسیر رفتن، (در زمستان) خوراک و ماوا دادن یا داشتن، تغذیه کردن، خوراک دادن، به خواب زمستانی رفتن، شتا

معنی : زمستان، فصل زمستان، شتاء، زمستانی، قشلاق کردن، زمستانرا بر گذار کردن معانی دیگر : (قدیمی) سال، (مجازی) دوران زوال یا افول یا سختی یا رکود، وابسته به زمستان، شتوی، زمستانه، زمستان را گذراندن، به گرمسیر رفتن، (در زمستان) خوراک و ماوا دادن یا داشتن، تغذیه کردن، خوراک دادن، به خواب زمستانی رفتن، 

winter

<hr> معنی : پادگان زمستانی، اقامتگاه زمستانی، قشلاق <hr> معانی دیگر : پادگان زمستانی، اقامتگاه زمستانی، قشلاق

معنی : پادگان زمستانی، اقامتگاه زمستانی، قشلاق معانی دیگر : پادگان زمستانی، اقامتگاه زمستانی، قشلاق

winter quarters

<hr> معنی : زمستان، بسر برنده زمستان، جانوری که زمستان را بسر میبرد <hr> معانی دیگر : بسر برنده زمستان، زمستان، جانوری که زمستان را بسرمیبرد

معنی : زمستان، بسر برنده زمستان، جانوری که زمستان را بسر میبرد معانی دیگر : بسر برنده زمستان، زمستان، جانوری که زمستان را بسرمیبرد

winterer

<hr> معنی : فصل زمستان <hr> معانی دیگر : فصل زمستان

معنی : فصل زمستان معانی دیگر : فصل زمستان

wintertide

<hr> معنی : سرد، بی مزه، زمستانی، مناسب زمستان <hr> معانی دیگر : زمستانه، زمستان مانند، سرد (wintery هم می گویند)

معنی : سرد، بی مزه، زمستانی، مناسب زمستان معانی دیگر : زمستانه، زمستان مانند، سرد (wintery هم می گویند)

wintry

<hr> معنی : شرابی، شراب مانند، دارای خصوصیات شراب، دارای مزه شراب <hr> معانی دیگر : شراب مانند (از نظر رنگ و طعم و غیره)، می مانند، می گون، winey شرابی

معنی : شرابی، شراب مانند، دارای خصوصیات شراب، دارای مزه شراب معانی دیگر : شراب مانند (از نظر رنگ و طعم و غیره)، می مانند، می گون، winey شرابی

winy

<hr> معنی : از میان بردن، پاک کردن، زدودن، خشک کردن، بوسیله مالش پاک کردن <hr> معانی دیگر : (با مالیدن پارچه و غیره) پاک کردن، مالیدن، عمل مالیدن یا پاک کردن، رجوع شود به: wiper، (فیلم - تلویزیون) روبش، (قدیمی) زدن، ضربه، سیلی، (قدیمی) لغز، متلک، تمسخر

معنی : از میان بردن، پاک کردن، زدودن، خشک کردن، بوسیله مالش پاک کردن معانی دیگر : (با مالیدن پارچه و غیره) پاک کردن، مالیدن، عمل مالیدن یا پاک کردن، رجوع شود به: wiper، (فیلم - تلویزیون) روبش، (قدیمی) زدن، ضربه، سیلی، (قدیمی) لغز، متلک، تمسخر

wipe

wipe away

wipe down

<hr> معنی : محو کردن، زدودن <hr> معانی دیگر : 1- (نوشته و غیره) پاک کردن، محو کردن 2- کشتن، معدوم کردن، نابود کردن، از میان برداشتن، 3- (شدیدا) شکست خوردن، ناکام شدن، زمین خوردن، (خودمانی) شکست، ناکامی، سقوط، فروافتادن

معنی : محو کردن، زدودن معانی دیگر : 1- (نوشته و غیره) پاک کردن، محو کردن 2- کشتن، معدوم کردن، نابود کردن، از میان برداشتن، 3- (شدیدا) شکست خوردن، ناکام شدن، زمین خوردن، (خودمانی) شکست، ناکامی، سقوط، فروافتادن

wipe out

<hr> معنی : پاک کردن <hr> معانی دیگر : خشکانیدن

معنی : پاک کردن معانی دیگر : خشکانیدن

wipe up

wipeout

<hr> معنی : پاک کن، برف پاک کن، جاروب کن <hr> معانی دیگر : (شخص یا اسباب) پاک کن (مثلا برای پاک کردن تخته سیاه)، حوله، کهنه، (اتومبیل) برف پاک کن، (ماشین بافندگی) بادامک، (پاک کردن شیشه ی پنجره و غیره) شیشه پاک کن

معنی : پاک کن، برف پاک کن، جاروب کن معانی دیگر : (شخص یا اسباب) پاک کن (مثلا برای پاک کردن تخته سیاه)، حوله، کهنه، (اتومبیل) برف پاک کن، (ماشین بافندگی) بادامک، (پاک کردن شیشه ی پنجره و غیره) شیشه پاک کن

wiper

<hr> معنی : سیم، سیم تلگراف، تلگراف، مفتول، مفتول کردن، مخابره کردن، سیم کشی کردن <hr> معانی دیگر : سیمی، ساخته شده از سیم، سیم خاردار، نرده ی سیمی، تلگرام، تلگرافی، به سیم مجهز کردن، (با سیم) بستن، متصل کردن، محکم کردن، تلگراف زدن(یا فرستادن)، تور سیمی، (مسابقه ی اسبدوانی) سیم پایان مسابقه، (قدیمی) با سیم به دام انداختن

معنی : سیم، سیم تلگراف، تلگراف، مفتول، مفتول کردن، مخابره کردن، سیم کشی کردن معانی دیگر : سیمی، ساخته شده از سیم، سیم خاردار، نرده ی سیمی، تلگرام، تلگرافی، به سیم مجهز کردن، (با سیم) بستن، متصل کردن، محکم کردن، تلگراف زدن(یا فرستادن)، تور سیمی، (مسابقه ی اسبدوانی) سیم پایان مسابقه، (قدیمی) با سیم به

wire

<hr> معنی : دستگاه ضبط صوت <hr> معانی دیگر : (سابقا) دستگاه ضبط صوت سیمی (به جای نوار سیم داشت)، دستگاه ضبط صوت

معنی : دستگاه ضبط صوت معانی دیگر : (سابقا) دستگاه ضبط صوت سیمی (به جای نوار سیم داشت)، دستگاه ضبط صوت

wire recorder

<hr> معنی : طناب سیمی <hr> معانی دیگر : طناب ساخته شده از سیم های به هم تابیده

معنی : طناب سیمی معانی دیگر : طناب ساخته شده از سیم های به هم تابیده

wire rope

<hr> سازمان خبرگزاری، خبر گزاری

سازمان خبرگزاری، خبر گزاری

wire service

<hr> معنی : مثل سیم، طویل و ظریف <hr> معانی دیگر : برتر

معنی : مثل سیم، طویل و ظریف معانی دیگر : برتر

wiredrawn

<hr> معنی : رادیو، تلگراف بی سیم، بی سیم، با بی سیم تلگراف مخابره کردن <hr> معانی دیگر : بدون سیم، رجوع شود به: wireless telegraphy، (انگلیس) رادیو، پیام (فرستاده شده توسط بی سیم)

معنی : رادیو، تلگراف بی سیم، بی سیم، با بی سیم تلگراف مخابره کردن معانی دیگر : بدون سیم، رجوع شود به: wireless telegraphy، (انگلیس) رادیو، پیام (فرستاده شده توسط بی سیم)

wireless

<hr> معنی : خیمه شب باز، سیمکش، شخص آب زیرکاه و مرموز <hr> معانی دیگر : (آدم) اهل پارتی بازی و اعمال نفوذ، امر، سیم کش، شخص اب زیرکاه و مرموز

معنی : خیمه شب باز، سیمکش، شخص آب زیرکاه و مرموز معانی دیگر : (آدم) اهل پارتی بازی و اعمال نفوذ، امر، سیم کش، شخص اب زیرکاه و مرموز

wirepuller

<hr> معنی : خیمهشب بازی <hr> معانی دیگر : گربه رقصانی، تحریک، سیاست بازی

معنی : خیمهشب بازی معانی دیگر : گربه رقصانی، تحریک، سیاست بازی

wirepulling

<hr> معنی : کارخانه سیم سازی، کارهای سیمی، سیمسازی بند بازی و اکروبات <hr> معانی دیگر : تور سیمی، کارهای سیمی مثل تور سبد و غیره، سیم سازی در جمع بند بازی و اکروبات

معنی : کارخانه سیم سازی، کارهای سیمی، سیمسازی بند بازی و اکروبات معانی دیگر : تور سیمی، کارهای سیمی مثل تور سبد و غیره، سیم سازی در جمع بند بازی و اکروبات

wirework

<hr> معنی : سیمکشی <hr> معانی دیگر : شبکه ی سیم کشی، موسسه سیم سازی

معنی : سیمکشی معانی دیگر : شبکه ی سیم کشی، موسسه سیم سازی

wiring

<hr> معنی : سفت، قابل انحناء، پرطاقت، سیمی <hr> معانی دیگر : سیم مانند، سفت و شق، زبر، مفتول دار، لاغر و عضلانی، باریک اندام و قوی، کج شو

معنی : سفت، قابل انحناء، پرطاقت، سیمی معانی دیگر : سیم مانند، سفت و شق، زبر، مفتول دار، لاغر و عضلانی، باریک اندام و قوی، کج شو

wiry

<hr> معنی : معرفت، خرد، حکمت، فضیلت، عقل، دانش، دانایی، فرزانگی <hr> معانی دیگر : خردمندی، درایت، بخردی، عاقلانه بودن، خردمندانه بودن، (نادر) نطق خردمندانه، تدریس ژرف اندیشانه

معنی : معرفت، خرد، حکمت، فضیلت، عقل، دانش، دانایی، فرزانگی معانی دیگر : خردمندی، درایت، بخردی، عاقلانه بودن، خردمندانه بودن، (نادر) نطق خردمندانه، تدریس ژرف اندیشانه

wisdom

<hr> معنی : دندان عقل <hr> معانی دیگر : دندان عقل

معنی : دندان عقل معانی دیگر : دندان عقل

wisdom tooth

<hr> معنی : فکور، معقول، دانا، عاقل، با خرد، پر مایه، عارف، خردمند، فرزانه <hr> معانی دیگر : پرعقل، باتدبیر، خردمندانه، بخردانه، عاقلانه، صلاح، مدبرانه، هوشمندانه، آگاه، مطلع، هشیار، دانشمند، حکیم، هوشنگ، زرنگ، رند، پرذکاوت، ذکی، زیرک، (محلی) دانا در سحر و جادو، (امریکا - خودمانی) گستاخ، غره، از خودراضی، پررو، روش، روال، طریق، طریقه، طور، (اسکاتلند) راهنمایی کردن، بردن، رهبری کردن، معقول <hr> wise_ در جهت یا سوی بخصوص، از-، از نظر -، در رابطه با-، پسوند:

معنی : فکور، معقول، دانا، عاقل، با خرد، پر مایه، عارف، خردمند، فرزانه معانی دیگر : پرعقل، باتدبیر، خردمندانه، بخردانه، عاقلانه، صلاح، مدبرانه، هوشمندانه، آگاه، مطلع، هشیار، دانشمند، حکیم، هوشنگ، زرنگ، رند، پرذکاوت، ذکی، زیرک، (محلی) دانا در سحر و جادو، (امریکا - خودمانی) گستاخ، غره، از خودراضی، پررو

wise

wise behavior

<hr> معنی : مردرند، ادمی که خود را دانا پندارد، نادان دانانما <hr> معانی دیگر : پرمدعا، فضل فروش، مدعی همه ی فنون، عاقل نما، متظاهر به عقل و دانش

معنی : مردرند، ادمی که خود را دانا پندارد، نادان دانانما معانی دیگر : پرمدعا، فضل فروش، مدعی همه ی فنون، عاقل نما، متظاهر به عقل و دانش

wise guy

wise person

wise-ass

<hr> معنی : لغز، حرف کنایه دار یا شوخی امیز، حرف کنایهدار زدن <hr> معانی دیگر : تمسخر، جواب بی ادبانه، گستاخی(در کلام)، قلمبه گویی، حرف گوشه دار، کنایه، حاضر جوابی، پیش جوابی، متلک، شوخی کردن، لطیفه گویی کردن، (امریکا - خودمانی)، حرف مزاح آمیز، پاسخ تند و بی ادبانه دادن، قلمبه گویی کردن، کنایه ی تمسخرآمیز زدن، حاضرجوابی کردن

معنی : لغز، حرف کنایه دار یا شوخی امیز، حرف کنایهدار زدن معانی دیگر : تمسخر، جواب بی ادبانه، گستاخی(در کلام)، قلمبه گویی، حرف گوشه دار، کنایه، حاضر جوابی، پیش جوابی، متلک، شوخی کردن، لطیفه گویی کردن، (امریکا - خودمانی)، حرف مزاح آمیز، پاسخ تند و بی ادبانه دادن، قلمبه گویی کردن، کنایه ی تمسخرآمیز زدن

wisecrack

<hr> معنی : لطیفه گو <hr> معانی دیگر : کسیکه حرف کنایه دار یا شوخی امیز میزند

معنی : لطیفه گو معانی دیگر : کسیکه حرف کنایه دار یا شوخی امیز میزند

wisecracker

<hr> معنی : خردمندانه، عاقلانه، عالمانه <hr> معانی دیگر : خردمندانه، عاقلانه

معنی : خردمندانه، عاقلانه، عالمانه معانی دیگر : خردمندانه، عاقلانه

wisely

<hr> معنی : دلخواه، مراد، مرام، ارزو، طلب، خواست، فرمایش، کام، خواهش، حاجت، خواستاربودن، ارزو داشتن، ارزو کردن، میل داشتن، خواستن <hr> معانی دیگر : آرزو کردن یا داشتن، (دل) خواستن، (درود و غیره) گفتن، خواستار شدن، دستور دادن، خواهان شدن، تحمیل کردن، بویه، کامه، کاش، آیفت، میل، خواسته

معنی : دلخواه، مراد، مرام، ارزو، طلب، خواست، فرمایش، کام، خواهش، حاجت، خواستاربودن، ارزو داشتن، ارزو کردن، میل داشتن، خواستن معانی دیگر : آرزو کردن یا داشتن، (دل) خواستن، (درود و غیره) گفتن، خواستار شدن، دستور دادن، خواهان شدن، تحمیل کردن، بویه، کامه، کاش، آیفت، میل، خواسته

wish

<hr> برآوردن آرزو یا خواست، به مراد دل رسیدن

برآوردن آرزو یا خواست، به مراد دل رسیدن

wish fulfillment

<hr> فهرست خواسته ها یا آرزوها

فهرست خواسته ها یا آرزوها

wish list

<hr> معنی : استخوان جناق <hr> معانی دیگر : (بخشی از) استخوان سینه ی مرغ، جناغ مرغ

معنی : استخوان جناق معانی دیگر : (بخشی از) استخوان سینه ی مرغ، جناغ مرغ

wishbone

wished

<hr> معنی : ارزو کننده <hr> معانی دیگر : خواستار

معنی : ارزو کننده معانی دیگر : خواستار

واژه های حرف "w" - مترادف و متضاد