<hr> معنی : خواهان، مشتاق، ارزومند، طالب، خواستار، مایل <hr> معانی دیگر : آرزومند، امیدوار، پرتمنا، آرزومندانه، وهمی، ملتمس

معنی : خواهان، مشتاق، ارزومند، طالب، خواستار، مایل معانی دیگر : آرزومند، امیدوار، پرتمنا، آرزومندانه، وهمی، ملتمس

wishful

<hr> معنی : ارزو، خواستاری، چیزی که ارزو میشود، ارزوی اجابت دعا، خواهان، چیزی که ارزو میشود، مایل، طالب، خواستار <hr> معانی دیگر : خواسته

معنی : ارزو، خواستاری، چیزی که ارزو میشود، ارزوی اجابت دعا، خواهان، چیزی که ارزو میشود، مایل، طالب، خواستار معانی دیگر : خواسته

wishing

wishy-washy

<hr> معنی : حلقه، دسته، بسته، گردگیر، جاروب کوچک، بقچه کوچک، بقچهبندی، بصورت حلقه در اوردن، جاروب کردن، تمیز کردن <hr> معانی دیگر : مشت، چنگه، (دود یا مه و غیره) لایه ی نازک، باریکه، (آدم) ظریف و کوچک، نشانه ی خفیف، اثرکم، رجوع شود به: will-o'-the wisp، رجوع شود به: will-o-the wisp، بقچه کوچک از کاه و علوفه، کاغذ وغیره را بصورت حلقه در اوردن

معنی : حلقه، دسته، بسته، گردگیر، جاروب کوچک، بقچه کوچک، بقچهبندی، بصورت حلقه در اوردن، جاروب کردن، تمیز کردن معانی دیگر : مشت، چنگه، (دود یا مه و غیره) لایه ی نازک، باریکه، (آدم) ظریف و کوچک، نشانه ی خفیف، اثرکم، رجوع شود به: will-o'-the wisp، رجوع شود به: will-o-the wisp، بقچه کوچک از کاه و علوفه، 

wisp

<hr> معنی : دقیق، مشتاق، خیال اندیش، ارزومند، در انتظار <hr> معانی دیگر : پر آرزو، پر تمنا، پر خواب و خیال، پر امید و انتظار، حسرت بار، اندوهگین، متوجه، منتظر

معنی : دقیق، مشتاق، خیال اندیش، ارزومند، در انتظار معانی دیگر : پر آرزو، پر تمنا، پر خواب و خیال، پر امید و انتظار، حسرت بار، اندوهگین، متوجه، منتظر

wistful

<hr> معنی : سامان، دانستن، هوش، بذله گویی، لطافت طبع، قوه تعقل، اموختن <hr> معانی دیگر : (جمع) شعور، فهم، اندریافت، سرعت انتقال، ذکاوت، (دراصل) مغز، فکر، عقل (در برابر دیوانگی)، (سخن و نگارش) لطافت طبع، شوخ طبعی، لطیفه گویی، شیرین سخنی، زیرکی، هشیاری، درست اندیشی، داشتن عقل سلیم، (قدیمی) منطق، استدلال، آدم خوش طبع و بذله گو، (قدیمی) دانستن، مزاح

معنی : سامان، دانستن، هوش، بذله گویی، لطافت طبع، قوه تعقل، اموختن معانی دیگر : (جمع) شعور، فهم، اندریافت، سرعت انتقال، ذکاوت، (دراصل) مغز، فکر، عقل (در برابر دیوانگی)، (سخن و نگارش) لطافت طبع، شوخ طبعی، لطیفه گویی، شیرین سخنی، زیرکی، هشیاری، درست اندیشی، داشتن عقل سلیم، (قدیمی) منطق، استدلال، آدم خو

<hr> معنی : عاقل <hr> معانی دیگر : (دوران انگلوساکسون ها در انگلیس) شورای سلطنتی، خردمند، انگلوساکسون اعیان و اسقفان وپیرانی که در شورای سلطنتی شرکت میکردند

معنی : عاقل معانی دیگر : (دوران انگلوساکسون ها در انگلیس) شورای سلطنتی، خردمند، انگلوساکسون اعیان و اسقفان وپیرانی که در شورای سلطنتی شرکت میکردند

witan

<hr> معنی : عفریته، ساحره، زن جادوگر، پیرهزن، مجذوب کردن، افسون کردن، سحر کردن <hr> معانی دیگر : (زن) جادوگر، (نادر - مرد) جادوگر، عجوزه، پیرزن زشت و بدجنس، رجوع شود به: water witch، (عامیانه - زن) فریبا، دلربا، افسونگر، لعبت، جادو کردن، سحر کردن (bewitch هم می گویند)، فریبنده

معنی : عفریته، ساحره، زن جادوگر، پیرهزن، مجذوب کردن، افسون کردن، سحر کردن معانی دیگر : (زن) جادوگر، (نادر - مرد) جادوگر، عجوزه، پیرزن زشت و بدجنس، رجوع شود به: water witch، (عامیانه - زن) فریبا، دلربا، افسونگر، لعبت، جادو کردن، سحر کردن (bewitch هم می گویند)، فریبنده

witch

<hr> معنی : ساحر، جادو گر و طبیب <hr> معانی دیگر : (برخی قبایل بدوی) ساحر و حکیم باشی، در میان قبایل افریقایی جادو گر و طبیب، ساحر

معنی : ساحر، جادو گر و طبیب معانی دیگر : (برخی قبایل بدوی) ساحر و حکیم باشی، در میان قبایل افریقایی جادو گر و طبیب، ساحر

witch doctor

<hr> (سابقا) جستجو و تنبیه ساحره ها (چون فکر می کردند با شیطان هم پیمانند)، محاکمه و تعقیب جادوگران، تعقیب توهمات

(سابقا) جستجو و تنبیه ساحره ها (چون فکر می کردند با شیطان هم پیمانند)، محاکمه و تعقیب جادوگران، تعقیب توهمات

witch hunt

<hr> معنی : شب پره، پروانه بید شبانه <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) شب پره ی امریکایی (جنس erebus)، شب پره erebus

معنی : شب پره، پروانه بید شبانه معانی دیگر : (جانورشناسی) شب پره ی امریکایی (جنس erebus)، شب پره erebus

witch moth

<hr> معنی : نیرنگ، سحر، جادو گری، افسون گری <hr> معانی دیگر : سحر و جادو

معنی : نیرنگ، سحر، جادو گری، افسون گری معانی دیگر : سحر و جادو

witchcraft

<hr> معنی : سحر، جادو گری، جادو <hr> معانی دیگر : سحر و جادو، فریبندگی

معنی : سحر، جادو گری، جادو معانی دیگر : سحر و جادو، فریبندگی

witchery

<hr> معنی : بید گیاه <hr> معانی دیگر : مره margh، (گیاه شناسی) ارزن، مرغ امریکایی (panicum capillare - بومی امریکای شمالی)

معنی : بید گیاه معانی دیگر : مره margh، (گیاه شناسی) ارزن، مرغ امریکایی (panicum capillare - بومی امریکای شمالی)

witchgrass

<hr> معنی : افسون گری، مسحور کننده، افسون کننده، فریبنده <hr> معانی دیگر : جادوگری، طلسم سازی

معنی : افسون گری، مسحور کننده، افسون کننده، فریبنده معانی دیگر : جادوگری، طلسم سازی

witching

<hr> معنی : با، پیش، بطرف، برخلاف، بوسیله، بعوض، در جهت، در ازاء <hr> معانی دیگر : در جایی یا برای اداره ای کار کردن، از، درباره ی، در مقایسه با، با همان شرایط، به خوبی...، به همان خوبی که، کاملا مثل، همراه، هم عقیده، یکدل، موافق (با)، در حمایت از، به سود، به نفع، از نظر ...، برای ...، از شدت ...، به خاطر ...، دارای، نزد ...، تحت سرپرستی ...، علیرغم، با وجود، در سوی، نسبت به، با درنظر گرفتن، طبق، بنابر، با گذشت ...، بیش، به ...، همراه (با)، پیشوند: دور از، پس - [withdraw]، مخالف، بعو­

معنی : با، پیش، بطرف، برخلاف، بوسیله، بعوض، در جهت، در ازاء معانی دیگر : در جایی یا برای اداره ای کار کردن، از، درباره ی، در مقایسه با، با همان شرایط، به خوبی...، به همان خوبی که، کاملا مثل، همراه، هم عقیده، یکدل، موافق (با)، در حمایت از، به سود، به نفع، از نظر ...، برای ...، از شدت ...، به خاطر ...

with

<hr> معنی : بعلاوه، ضمنا، با آن، با این، با این، با آن <hr> معانی دیگر : بعلاوه ی این، با این وجود، علیرغم آن، با ان

معنی : بعلاوه، ضمنا، با آن، با این، با این، با آن معانی دیگر : بعلاوه ی این، با این وجود، علیرغم آن، با ان

withal

<hr> معنی : صرف نظر کردن، با تعظیم خارج شدن، کنار کشیدن، عقب کشیدن، عقب زدن، عقب نشستن، باز گرفتن، بازگیری کردن <hr> معانی دیگر : پس گرفتن، (از حساب بانکی و غیره) برداشتن، گرفتن، برداشت کردن، درآوردن، بیرون آوردن، بیرون کشیدن، (نگاه و غیره) به جای دیگر معطوف کردن، پس کشیدن، عقب نشینی کردن، پسروی کردن، رفتن، کناره گرفتن، کناره گیری کردن، دست کشیدن، بازگیری

معنی : صرف نظر کردن، با تعظیم خارج شدن، کنار کشیدن، عقب کشیدن، عقب زدن، عقب نشستن، باز گرفتن، بازگیری کردن معانی دیگر : پس گرفتن، (از حساب بانکی و غیره) برداشتن، گرفتن، برداشت کردن، درآوردن، بیرون آوردن، بیرون کشیدن، (نگاه و غیره) به جای دیگر معطوف کردن، پس کشیدن، عقب نشینی کردن، پسروی کردن، رفتن، ک

withdraw

<hr> معنی : باز گرفتن، بازگیری، صرفنظر کردن <hr> معانی دیگر : عقب نشینی، پس روی، پس کشی، گردآوری، پس بردن، پس گیری، انصراف، ترک اعتیاد (ترک دارو یا ماده ی معتادکننده که معمولا با دشواری های جسمی و روحی همراه است)، روگردانی، (جماع) پس کشیدن، (حساب بانک) برداشت، withdraw پس گرفتن

معنی : باز گرفتن، بازگیری، صرفنظر کردن معانی دیگر : عقب نشینی، پس روی، پس کشی، گردآوری، پس بردن، پس گیری، انصراف، ترک اعتیاد (ترک دارو یا ماده ی معتادکننده که معمولا با دشواری های جسمی و روحی همراه است)، روگردانی، (جماع) پس کشیدن، (حساب بانک) برداشت، withdraw پس گرفتن

withdrawal

<hr> اسم مفعول: withdraw، کناره گیر، انزواطلب، در خود فرورفته، قسمت سوم فعل withdraw

اسم مفعول: withdraw، کناره گیر، انزواطلب، در خود فرورفته، قسمت سوم فعل withdraw

withdrawn

<hr> معنی : سربه سر کردن، خشک شدن، پژمردن، خشک کردن، پژمرده شدن، پژولیدن، پژمردهکردن یا شدن، پلاسیدهشدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه گیاه) پژمردن، پلاسیدن (wilt هم می گویند)، پخسیدن، افسردن، به یاس مبدل شدن، از میان رفتن، تباه شدن یا کردن، (با نگاه و غیره) در جای خشکاندن یا میخکوب کردن، سرافکنده کردن، پژمرده کردن، پلاساندن

معنی : سربه سر کردن، خشک شدن، پژمردن، خشک کردن، پژمرده شدن، پژولیدن، پژمردهکردن یا شدن، پلاسیدهشدن معانی دیگر : (به ویژه گیاه) پژمردن، پلاسیدن (wilt هم می گویند)، پخسیدن، افسردن، به یاس مبدل شدن، از میان رفتن، تباه شدن یا کردن، (با نگاه و غیره) در جای خشکاندن یا میخکوب کردن، سرافکنده کردن، پژمرده کر

wither

<hr> معنی : خشک، خشکیده، پلاسیده، پژمرده، چروک خورده، پژولیده <hr> معانی دیگر : چروک خورده ازخشکی

معنی : خشک، خشکیده، پلاسیده، پژمرده، چروک خورده، پژولیده معانی دیگر : چروک خورده ازخشکی

withered

withered state

<hr> معنی : افسرده، مخرب، خراب کننده، پژمرده <hr> معانی دیگر : خراب کننده، مخرب، افسرده، پژمرده

معنی : افسرده، مخرب، خراب کننده، پژمرده معانی دیگر : خراب کننده، مخرب، افسرده، پژمرده

withering

<hr> معنی : جلوهگاه، قسمت واقع بین استخوانهای کتف <hr> معانی دیگر : جلوگاه اسب، شانه ی اسب، جلوه گاه در اسب، قسمت واقع بین استخوانهای کتف در گردن حیوانات

معنی : جلوهگاه، قسمت واقع بین استخوانهای کتف معانی دیگر : جلوگاه اسب، شانه ی اسب، جلوه گاه در اسب، قسمت واقع بین استخوانهای کتف در گردن حیوانات

withers

<hr> معنی : منع کردن، نگاه داشتن، خود داری کردن، دریغ داشتن، مضایقه داشتن <hr> معانی دیگر : امتناع کردن، سرباز زدن، ندادن، ادا نکردن، نگهداشتن

معنی : منع کردن، نگاه داشتن، خود داری کردن، دریغ داشتن، مضایقه داشتن معانی دیگر : امتناع کردن، سرباز زدن، ندادن، ادا نکردن، نگهداشتن

withhold

<hr> معنی : منع، منع کننده

withholding

<hr> معنی : در توی، باندازه، در داخل، در حصار، در ظرف، در مدت، توی، در حدود <hr> معانی دیگر : در، درون، داخل، تو، در درون، درونا، (در) جوف، (به) ضمیمه، (در) ذیل، (در) اینجا، (در) زیر، (در) کمتر از، در ظرف (در)حدود، تا، در محدوده ی، در معرض، در تیررس، در...، مطابق

معنی : در توی، باندازه، در داخل، در حصار، در ظرف، در مدت، توی، در حدود معانی دیگر : در، درون، داخل، تو، در درون، درونا، (در) جوف، (به) ضمیمه، (در) ذیل، (در) اینجا، (در) زیر، (در) کمتر از، در ظرف (در)حدود، تا، در محدوده ی، در معرض، در تیررس، در...، مطابق

within

<hr> معنی : در داخل، در منزل <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: indoord، اشخاص داخل منزل، افراد داخل، درخانه

معنی : در داخل، در منزل معانی دیگر : رجوع شود به: indoord، اشخاص داخل منزل، افراد داخل، درخانه

withindoors

<hr> معنی : برون، بطرف خارج، انطرف، بیرون، بیرون از، از بیرون، بدون، بی <hr> معانی دیگر : (در) خارج، در بیرون، لا، بی آنکه، بدون اینکه، فاقد

معنی : برون، بطرف خارج، انطرف، بیرون، بیرون از، از بیرون، بدون، بی معانی دیگر : (در) خارج، در بیرون، لا، بی آنکه، بدون اینکه، فاقد

without

<hr> معنی : تاب اوردن، تحمل کردن، مقاومت کردن با، ایستادگی کردن در برابر، استقامت ورزیدن <hr> معانی دیگر : تاب آوردن، دوام کردن، دوام آوردن، تاب تحمل (چیزی را) داشتن، مقاومت کردن، ایستادگی کردن (در مقابل)، طاقت (کاری را) داشتن، مخالفت کردن

معنی : تاب اوردن، تحمل کردن، مقاومت کردن با، ایستادگی کردن در برابر، استقامت ورزیدن معانی دیگر : تاب آوردن، دوام کردن، دوام آوردن، تاب تحمل (چیزی را) داشتن، مقاومت کردن، ایستادگی کردن (در مقابل)، طاقت (کاری را) داشتن، مخالفت کردن

withstand

<hr> معنی : بید، درخت بید، ترکه بید <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: withe

معنی : بید، درخت بید، ترکه بید معانی دیگر : رجوع شود به: withe

withy

<hr> معنی : بی خبر، بی معنی، نادان، کودن، بی شعور، بی هوش، نفهم، دیر فهم <hr> معانی دیگر : پخمه، کندذهن، احمق

معنی : بی خبر، بی معنی، نادان، کودن، بی شعور، بی هوش، نفهم، دیر فهم معانی دیگر : پخمه، کندذهن، احمق

witless

<hr> معنی : کودن، ادم بی شعور و کمعقل <hr> معانی دیگر : کسی که خیال می کند باهوش یاخوش قریحه است، فضل فروش

معنی : کودن، ادم بی شعور و کمعقل معانی دیگر : کسی که خیال می کند باهوش یاخوش قریحه است، فضل فروش

witling

<hr> معنی : شاهد، گواهی، شهادت، مدرک، گواه، گواه بودن بر، دیدن، شهادت دادن <hr> معانی دیگر : نشانه، علامت، اثر، دلیل، تصدیق کردن (معمولا با امضا و مهر)، گواهی کردن، محضری کردن، دلیل بودن، نشانه بودن، گواه بودن، تماشاگر (صحنه یارویدادی) بودن، شاهد چیزی بودن، گواه بودن (بر چیزی)

معنی : شاهد، گواهی، شهادت، مدرک، گواه، گواه بودن بر، دیدن، شهادت دادن معانی دیگر : نشانه، علامت، اثر، دلیل، تصدیق کردن (معمولا با امضا و مهر)، گواهی کردن، محضری کردن، دلیل بودن، نشانه بودن، گواه بودن، تماشاگر (صحنه یارویدادی) بودن، شاهد چیزی بودن، گواه بودن (بر چیزی)

witness

<hr> معنی : دادگاه، جایگاه شهود، گواهجای <hr> معانی دیگر : دادگاه، جایگاه شهود، گواه جای

معنی : دادگاه، جایگاه شهود، گواهجای معانی دیگر : دادگاه، جایگاه شهود، گواه جای

witness box

<hr> (حقوق) جایگاه شهود (انگلیس: witness-box هم می گویند)، دادگاه محلی که شاهد در انجا ایستاده و شهادت میدهد

(حقوق) جایگاه شهود (انگلیس: witness-box هم می گویند)، دادگاه محلی که شاهد در انجا ایستاده و شهادت میدهد

witness stand

witnessed

witnessing

wits

<hr> معنی : تیز هوش <hr> معانی دیگر : تیز هوش

معنی : تیز هوش معانی دیگر : تیز هوش

witted

<hr> معنی : مسخره، شوخی، لطیفه، بذله گویی، لطیفهگویی <hr> معانی دیگر : بذله، کلمه ی (کلمات) قصار

معنی : مسخره، شوخی، لطیفه، بذله گویی، لطیفهگویی معانی دیگر : بذله، کلمه ی (کلمات) قصار

witticism

<hr> معنی : ظرافت <hr> معانی دیگر : بذله گویی، لطیفه گویی

معنی : ظرافت معانی دیگر : بذله گویی، لطیفه گویی

wittiness

<hr> معنی : ذکاوت، قضاوت، هوش، اطلاعات، معلومات، دانش، تعمد، قصدی <hr> معانی دیگر : عمدی، خودخواسته، از روی قصد، تعمدی، آگاهانه، بیشتر در جمع معلومات

معنی : ذکاوت، قضاوت، هوش، اطلاعات، معلومات، دانش، تعمد، قصدی معانی دیگر : عمدی، خودخواسته، از روی قصد، تعمدی، آگاهانه، بیشتر در جمع معلومات

witting

<hr> معنی : شوخ، عاقل، ظریف، کنایه دار، بذلهگو، لطیفهگو، لطیفهدار <hr> معانی دیگر : شوخ طبع، لطیفه نویس، خوش طبع، خوش قریحه، شوخ طبعانه، لطیفه آمیز، سریع الانتقال، زیرک

معنی : شوخ، عاقل، ظریف، کنایه دار، بذلهگو، لطیفهگو، لطیفهدار معانی دیگر : شوخ طبع، لطیفه نویس، خوش طبع، خوش قریحه، شوخ طبعانه، لطیفه آمیز، سریع الانتقال، زیرک

witty

witty remark

<hr> معنی : همسران <hr> معانی دیگر : جمع واژه ی: wife، صورت جمع کلمه wife

معنی : همسران معانی دیگر : جمع واژه ی: wife، صورت جمع کلمه wife

wives

<hr> معنی : جادو، جادو گر، نابغه، طلسمگر <hr> معانی دیگر : (در رشته ی بخصوص) چیره دست، متبحر، خبره، استاد، جادویی، اسرارآمیز، (انگلیس ـ عامیانه) عالی، معرکه، مسحور کننده، (دراصل) حکیم، دانشمند، ساحر، افسونگر

معنی : جادو، جادو گر، نابغه، طلسمگر معانی دیگر : (در رشته ی بخصوص) چیره دست، متبحر، خبره، استاد، جادویی، اسرارآمیز، (انگلیس ـ عامیانه) عالی، معرکه، مسحور کننده، (دراصل) حکیم، دانشمند، ساحر، افسونگر

واژه های حرف "w" - مترادف و متضاد