<hr> معنی : تکان دادن، لولیدن، جنبیدن، وول خوردن <hr> معانی دیگر : لوشیدن، لول خوردن، مخیدن، جنباندن، تکان تکان دادن، وول وول، حرکت، کاچول

معنی : تکان دادن، لولیدن، جنبیدن، وول خوردن معانی دیگر : لوشیدن، لول خوردن، مخیدن، جنباندن، تکان تکان دادن، وول وول، حرکت، کاچول

wiggle

<hr> معنی : موجود زنده، شخص، بشر <hr> معانی دیگر : جزیره ی وایت (در جنوب انگلیس - 381 کیلومتر مربع)، (مهجور) جاندار، (محلی) چابک، قلچماق، زبر و زرنگ، مخلوق، خرده، تکه

معنی : موجود زنده، شخص، بشر معانی دیگر : جزیره ی وایت (در جنوب انگلیس - 381 کیلومتر مربع)، (مهجور) جاندار، (محلی) چابک، قلچماق، زبر و زرنگ، مخلوق، خرده، تکه

wight

<hr> معنی : ارتباط یا مخابره بوسیله پرچم، جنباندن <hr> معانی دیگر : جم خوردن، جنبیدن، تکان تکان دادن، لول خوردن، لولیدن، وول خوردن، (با تکان دادن پرچم) مخابره کردن، پیام رسانی کردن، مخابره (با پرچم)

معنی : ارتباط یا مخابره بوسیله پرچم، جنباندن معانی دیگر : جم خوردن، جنبیدن، تکان تکان دادن، لول خوردن، لولیدن، وول خوردن، (با تکان دادن پرچم) مخابره کردن، پیام رسانی کردن، مخابره (با پرچم)

wigwag

<hr> معنی : مسکن، خیمه، خیمه مخروطی سرخ پوستان، کلبه سرخ پوستان <hr> معانی دیگر : (خانه ی خیمه مانند سرخپوستان خاور امریکا و کانادا) ویگ وم، کلبه سر&nbsp; پوستان

معنی : مسکن، خیمه، خیمه مخروطی سرخ پوستان، کلبه سرخ پوستان معانی دیگر : (خانه ی خیمه مانند سرخپوستان خاور امریکا و کانادا) ویگ وم، کلبه سر پوستان

wigwam

<hr> معنی : وحشی، خود رو، سبع، طوفانی، غیر اهلی، رام نشده، جنگلی، شیفته و دیوانه <hr> معانی دیگر : نارام، دد، توسن، ارامک، تولی، تور، نارام زی، ناپرورده، (سرزمین یا زمین و غیره) غیر کشاورزی، کشتکاری نشده، دست نخورده، بیابانی، برهوت، بایر، بی تمدن، بدوی، بیابان زی، بادیه نشین، سرکش، نافرمان، تخس، شیطان، مهارنکردنی، شلوغ پلوغ، درهم و برهم، هرزه، بی بند و بار، لگام گسیخته، افراط آمیز، بلبشو، ول، توفانی، پرتلاطم، در معرض عوامل طبیعی، پر توفان، متلاطم، هیجان زده، هیجانی، پر اشتیاق، دیوانه، از خود بی خود، ژولیده، نامرتب، غیرواقع بینانه، غیرعملی، محاسبه نشده، بی حساب و کتاب، غیر محتاطانه، مخاطره آمیز، خطرناک، الله بختی، خطا، دور از هدف، خارق العاده، چشمگیر، قابل توجه، وحشیانه، سبعانه، دیوانه وار، (معمولا جمع) سرزمین وحوش، جنگل، هرز زمین، بیدا، (بازی ورق) آتو، دارای ارزش معین، درنده

معنی : وحشی، خود رو، سبع، طوفانی، غیر اهلی، رام نشده، جنگلی، شیفته و دیوانه معانی دیگر : نارام، دد، توسن، ارامک، تولی، تور، نارام زی، ناپرورده، (سرزمین یا زمین و غیره) غیر کشاورزی، کشتکاری نشده، دست نخورده، بیابانی، برهوت، بایر، بی تمدن، بدوی، بیابان زی، بادیه نشین، سرکش، نافرمان، تخس، شیطان، مهارنک

wild

<hr> معنی : کثیف، پشمالو، درهم ریخته <hr> معانی دیگر : یخلا، لگام گسیخته، خشن و ناآموخته، نتراشیده نخراشیده، ژولیده

معنی : کثیف، پشمالو، درهم ریخته معانی دیگر : یخلا، لگام گسیخته، خشن و ناآموخته، نتراشیده نخراشیده، ژولیده

wild and woolly

wild animal

<hr> معنی : گراز وحشی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) گراز (sus scrofa)

معنی : گراز وحشی معانی دیگر : (جانورشناسی) گراز (sus scrofa)

wild boar

<hr> معنی : کتان <hr> معانی دیگر : کتان

معنی : کتان معانی دیگر : کتان

wild flax

<hr> معنی : صحرا، بیابان، زمین بایر و لمیزرع <hr> معانی دیگر : زمین بایر و لم یزرع، صحرا، بیابان

معنی : صحرا، بیابان، زمین بایر و لمیزرع معانی دیگر : زمین بایر و لم یزرع، صحرا، بیابان

wild land

<hr> معنی : جو دو سر، جو پیغمبری اصل <hr> معانی دیگر : جو دو سر، جو پیغمبری اصل

معنی : جو دو سر، جو پیغمبری اصل معانی دیگر : جو دو سر، جو پیغمبری اصل

wild oat

<hr> معنی : بنفشه سه رنگ، بنفشه فرنگی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) بنفشه ی وحشی، بنفشه سه رنگ (viola tricolor)

معنی : بنفشه سه رنگ، بنفشه فرنگی معانی دیگر : (گیاه شناسی) بنفشه ی وحشی، بنفشه سه رنگ (viola tricolor)

wild pansy

wild pitch

<hr> (گیاه شناسی) برنج وحشی (zizania aquatica - آبزی و بومی شمال امریکای شمالی)، برنج وحشی

(گیاه شناسی) برنج وحشی (zizania aquatica - آبزی و بومی شمال امریکای شمالی)، برنج وحشی

wild rice

<hr> معنی : الیم <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) چاودار وحشی (جنس elymus)، الیم elymus

معنی : الیم معانی دیگر : (گیاه شناسی) چاودار وحشی (جنس elymus)، الیم elymus

wild rye

wild strawberry

wild-goose chase

<hr> معنی : گربه وحشی، قاچاقی، غیر مجاز <hr> معانی دیگر : آدم پرخاشگر، آتشی مزاج، زود خشم، اهل جنگ و دعوا، پرخاشجو، (طرح اقتصادی یا روش بازرگانی و غیره) محاسبه نشده، الله بختی، شورتی وار، پرمخاطره، ریسک دار، غیرقابل اعتماد، متزلزل، گربه ی ولگرد (wild cat هم می نویسند)، گربه ی وحشی (انواع درندگان مانند: bobcat و lynx و ocelot و serval)، (چاه نفت در محلی که انتظار وجود نفت در آنجا نمی رفته است) چاه اکتشافی، چاه الله بختی زدن، (چرخ بالابر کشتی که دندانه دار است و زنجیر به جای طناب در آن قرار می گیرد) چرخ دندانه دار، استوانه ی دندانه دار، (اعتصاب) غیرقانونی (تایید نشده از طرف اتحادیه یا برخلاف قرارداد)، سرخودی، بی اعتبار، بی پشتوانه، نادرست

معنی : گربه وحشی، قاچاقی، غیر مجاز معانی دیگر : آدم پرخاشگر، آتشی مزاج، زود خشم، اهل جنگ و دعوا، پرخاشجو، (طرح اقتصادی یا روش بازرگانی و غیره) محاسبه نشده، الله بختی، شورتی وار، پرمخاطره، ریسک دار، غیرقابل اعتماد، متزلزل، گربه ی ولگرد (wild cat هم می نویسند)، گربه ی وحشی (انواع درندگان مانند: bobcat

wildcat

<hr> معنی : متحیر کردن، سر گردانو اوارهبودن <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، راه خود را گم کردن، گمراه کردن، تورتن وایلدر (نمایشنامه نویس امریکایی)

معنی : متحیر کردن، سر گردانو اوارهبودن معانی دیگر : (قدیمی)، راه خود را گم کردن، گمراه کردن، تورتن وایلدر (نمایشنامه نویس امریکایی)

wilder

<hr> معنی : صحرا، بیابان، سرزمیننامسکون و رام نشده <hr> معانی دیگر : برهوت، بادیه، هرز زمین، سرزمین بایر، بیدا، طبیعت دست نخورده، سرزمین وحوش، پهنه، گستره، دور افتاده، خراب آباد، خرابات، توده ی عظیم

معنی : صحرا، بیابان، سرزمیننامسکون و رام نشده معانی دیگر : برهوت، بادیه، هرز زمین، سرزمین بایر، بیدا، طبیعت دست نخورده، سرزمین وحوش، پهنه، گستره، دور افتاده، خراب آباد، خرابات، توده ی عظیم

wilderness

wilderness area

<hr> معنی : مادهقابل اشتعال، اتش سریع و پر زور <hr> معانی دیگر : حریق بزرگ، آتش زودگستر، آتش سوزی پر خسارت، حریق خود به خود، (ماده ی زود محترق شونده) آتشگیر، ماده ی زود اشتعال

معنی : مادهقابل اشتعال، اتش سریع و پر زور معانی دیگر : حریق بزرگ، آتش زودگستر، آتش سوزی پر خسارت، حریق خود به خود، (ماده ی زود محترق شونده) آتشگیر، ماده ی زود اشتعال

wildfire

<hr> معنی : اردک وحشی، غاز وحشی <hr> معانی دیگر : پرنده ی وحشی، پرنده ی دشت و صحرا (wild fowl هم می نویسند)، مرغان وحشی، پرندگان وحشی

معنی : اردک وحشی، غاز وحشی معانی دیگر : پرنده ی وحشی، پرنده ی دشت و صحرا (wild fowl هم می نویسند)، مرغان وحشی، پرندگان وحشی

wildfowl

<hr> معنی : گیاه یا میوه خودرو، وحشی <hr> معانی دیگر : گیاه وحشی (به ویژه درخت سیب وحشی)، درخت خودرو، سیب وحشی، (نادر) جانور وحشی، دد

معنی : گیاه یا میوه خودرو، وحشی معانی دیگر : گیاه وحشی (به ویژه درخت سیب وحشی)، درخت خودرو، سیب وحشی، (نادر) جانور وحشی، دد

wilding

<hr> معنی : غیر اهلی، حیوانات وحشی <hr> معانی دیگر : جانوران وحشی، عالم وحوش، حیوانات مناسب برای شکار، نارام زیان، حیات وحش، پرنده

معنی : غیر اهلی، حیوانات وحشی معانی دیگر : جانوران وحشی، عالم وحوش، حیوانات مناسب برای شکار، نارام زیان، حیات وحش، پرنده

wildlife

<hr> معنی : حیوان وحشی، گیاه وحشی، گیاهخودرو <hr> معانی دیگر : (گیاه) خودرو، ناکشته، ناپرورده

معنی : حیوان وحشی، گیاه وحشی، گیاهخودرو معانی دیگر : (گیاه) خودرو، ناکشته، ناپرورده

wildling

<hr> معنی : فریب، تزویر، حیله، خدعه، مکر، تلبیس، بطمع انداختن، اغوا کردن، فریفتن <hr> معانی دیگر : نیرنگ، دستان، ترفند، ستاوه، مسحور کردن، فریفته کردن، جلب کردن، دلربایی کردن، (جمع) اطوار بازی، جفاکاری، (قدیمی) فریبایی، حیله گری، ترفندبازی

معنی : فریب، تزویر، حیله، خدعه، مکر، تلبیس، بطمع انداختن، اغوا کردن، فریفتن معانی دیگر : نیرنگ، دستان، ترفند، ستاوه، مسحور کردن، فریفته کردن، جلب کردن، دلربایی کردن، (جمع) اطوار بازی، جفاکاری، (قدیمی) فریبایی، حیله گری، ترفندبازی

wile

<hr> معنی : عیاری <hr> معانی دیگر : حیله گری، مردرندی، نیرنگ بازی، فریبکاری، تزویر

معنی : عیاری معانی دیگر : حیله گری، مردرندی، نیرنگ بازی، فریبکاری، تزویر

wiliness

<hr> معنی : میل، ارزو، نیت، اراده، قصد، خواهش، خواست، وصیتنامه، مشیت، وصیت، اراده کردن، فعل کمکی'خواهم'، خواستاربودن، میل کردن، وصیت کردن، خواستن <hr> معانی دیگر : تصمیم، عزم، اشتیاق، علاقه، رغبت، یازش، یازه، خواسته، تمایل، کام، خواستنامه، عزم کردن، تصمیم گرفتن، مصمم شدن، خواستار شدن، بخشیدن، خواستنامه نوشتن، مقدر کردن، مشیت کردن، (فعل معین - برای نشان دادن آینده) خواهم -، خواهد -، خواهند - (و غیره)، (برای نشان دادن عزم یا اراده یا اجبار یا محذور)، (برای نشان دادن تمایل یا ناچاری یا خصلت)، (برای تعارف و پرسش مودبانه)، (برای نشان دادن ویژگی یا عادت)، (برای نشان دادن حدس یا انتظار)

معنی : میل، ارزو، نیت، اراده، قصد، خواهش، خواست، وصیتنامه، مشیت، وصیت، اراده کردن، فعل کمکی'خواهم'، خواستاربودن، میل کردن، وصیت کردن، خواستن معانی دیگر : تصمیم، عزم، اشتیاق، علاقه، رغبت، یازش، یازه، خواسته، تمایل، کام، خواستنامه، عزم کردن، تصمیم گرفتن، مصمم شدن، خواستار شدن، بخشیدن، خواستنامه نوشتن،

will

will of god

<hr> معنی : خود رای، خود سر، خیره سر <hr> معانی دیگر : عمدی، ارادی، تعمدی، خودکامه، لجباز، یکدنده، مشتاق، مایل

معنی : خود رای، خود سر، خیره سر معانی دیگر : عمدی، ارادی، تعمدی، خودکامه، لجباز، یکدنده، مشتاق، مایل

willful

<hr> معنی : عصبانیت، حمله عصبی <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی - با: the) دلواپسی، نگرانی، ترس و لرز

معنی : عصبانیت، حمله عصبی معانی دیگر : (امریکا - خودمانی - با: the) دلواپسی، نگرانی، ترس و لرز

willies

<hr> معنی : راضی، خواهان، مشتاق، حاضر، خواستار، مایل، راغب <hr> معانی دیگر : متمایل، رضامند، یازان، خرسند، پذیرفتگار، خودخواسته، بی چون و چرا، مشتاقانه، بامیل و رغبت، (مهجور) عمدی، تعمدی

معنی : راضی، خواهان، مشتاق، حاضر، خواستار، مایل، راغب معانی دیگر : متمایل، رضامند، یازان، خرسند، پذیرفتگار، خودخواسته، بی چون و چرا، مشتاقانه، بامیل و رغبت، (مهجور) عمدی، تعمدی

willing

<hr> معنی : بید، درخت بید، دستگاه پنبه پاک کنی، پاک کردن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت بید (جنس salix)، ترکه ی بید (که از آن سبد می سازند)، چوب بید، ماشین پنبه پاک کنی، ماشین پشم پاک کنی، (عامیانه - بیس بال و کریکت) چوگان، وابسته به خانواده ی بید (تیره ی salicaceae و راسته ی salicales که دو لپه ای هستند)، (با ماشین) پنبه پاک کردن، پشم پاک کردن، پاک کردن پنبه یا پشم

معنی : بید، درخت بید، دستگاه پنبه پاک کنی، پاک کردن معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت بید (جنس salix)، ترکه ی بید (که از آن سبد می سازند)، چوب بید، ماشین پنبه پاک کنی، ماشین پشم پاک کنی، (عامیانه - بیس بال و کریکت) چوگان، وابسته به خانواده ی بید (تیره ی salicaceae و راسته ی salicales که دو لپه ای هستند

willow

<hr> معنی : علف خر <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) علف خر، بید علفی (جنس epilobium)

معنی : علف خر معانی دیگر : (گیاه شناسی) علف خر، بید علفی (جنس epilobium)

willow herb

<hr> پر از درخت بید، پر بید، پر سایه (از درخت بید)، بید مانند، بید زار، نرم و باریک شبیه بید، بلند

پر از درخت بید، پر بید، پر سایه (از درخت بید)، بید مانند، بید زار، نرم و باریک شبیه بید، بلند

willowy

<hr> اراده، تصمیم، عزم راسخ، قدرت اراده، تصمیم جدی، نیروی اراده

اراده، تصمیم، عزم راسخ، قدرت اراده، تصمیم جدی، نیروی اراده

willpower

<hr> معنی : سبد ترکهای <hr> معانی دیگر : ماشین پنبه (یا پشم) پاک کنی (رجوع شود به: willow)، ماشین حلاجی پشم و پنبه حلاجی یا پاک کردن پنبه یا پشم

معنی : سبد ترکهای معانی دیگر : ماشین پنبه (یا پشم) پاک کنی (رجوع شود به: willow)، ماشین حلاجی پشم و پنبه حلاجی یا پاک کردن پنبه یا پشم

willy

<hr> معنی : خم شدن، پلاسیدهو پژمرده شدن <hr> معانی دیگر : (گیاه) پژمردن، پژمرده شدن، پلاسیدن، پخسیدن، چین و چروک برداشتن، روی هم افتادن، فرو ریختن، شکم دادن، (روی هم) جمع شدن، از حال رفتن، از رمق افتادن، وارفتن، به زانو درآمدن، از پای درآمدن، سست شدن، از شدت و حدت افتادن، ضعیف شدن، (به ویژه سبزی سالاد را) پژمرده کردن، پلاساندن، مرعوب شدن، جا زدن، پژمردگی، پلاسیدگی، پخسیدگی، (قدیمی - سوم شخص مفرد زمان حال - با: thou) خواهی - (رجوع شود به: will)

معنی : خم شدن، پلاسیدهو پژمرده شدن معانی دیگر : (گیاه) پژمردن، پژمرده شدن، پلاسیدن، پخسیدن، چین و چروک برداشتن، روی هم افتادن، فرو ریختن، شکم دادن، (روی هم) جمع شدن، از حال رفتن، از رمق افتادن، وارفتن، به زانو درآمدن، از پای درآمدن، سست شدن، از شدت و حدت افتادن، ضعیف شدن، (به ویژه سبزی سالاد را) پژم

wilt

<hr> معنی : زیرک، فریبنده، مکار، پر تزویر، پر حیله <hr> معانی دیگر : نیرنگ باز، فریبکار، حیله گر، محیل، رند، پر مکر

معنی : زیرک، فریبنده، مکار، پر تزویر، پر حیله معانی دیگر : نیرنگ باز، فریبکار، حیله گر، محیل، رند، پر مکر

wily

<hr> معنی : دیلم، گرد بر، مته فرنگی، پیچاندن، متهکردن <hr> معانی دیگر : مته، کاوگر، هر نوع اسباب یا وسیله ای که باان سورا&nbsp;میکنند، پیچاندن مثل طناب

معنی : دیلم، گرد بر، مته فرنگی، پیچاندن، متهکردن معانی دیگر : مته، کاوگر، هر نوع اسباب یا وسیله ای که باان سورا میکنند، پیچاندن مثل طناب

wimble

<hr> (خودمانی) آدم بی عرضه، بی بو و خاصیت، ضعیف النفس، پهلوان پنبه، آدم ترسو، آدم بی عرضه، آدم ریغو، آدم ضعیف

(خودمانی) آدم بی عرضه، بی بو و خاصیت، ضعیف النفس، پهلوان پنبه، آدم ترسو، آدم بی عرضه، آدم ریغو، آدم ضعیف

wimp

<hr> معنی : خم، چرخ، پیچ، چین و شکن، روسری زنان قرون وسطی، با چارقد پوشاندن، حجاب زدن، موج دار کردن <hr> معانی دیگر : (قرون وسطی) روسری زنانه، (زنانه) شال و کلاه، (برخی راهبه ها) سرپوش، کلاه راهبه ها، مقنعه، (اسکاتلند) چین لباس، (اسکاتلند) پیچ و خم، انحنا، روسری سر کردن، مقنعه پوشیدن، (پارچه و غیره) چین دار کردن، چین دادن، موجدار کردن (مانند سطح آب)، موج زدن

معنی : خم، چرخ، پیچ، چین و شکن، روسری زنان قرون وسطی، با چارقد پوشاندن، حجاب زدن، موج دار کردن معانی دیگر : (قرون وسطی) روسری زنانه، (زنانه) شال و کلاه، (برخی راهبه ها) سرپوش، کلاه راهبه ها، مقنعه، (اسکاتلند) چین لباس، (اسکاتلند) پیچ و خم، انحنا، روسری سر کردن، مقنعه پوشیدن، (پارچه و غیره) چین دار ک

wimple

<hr> معنی : پیروزی، غلبه، برد، فتح، غلبه کردن، فاتحشدن، غلبهیافتن بر، پیروز شدن، بردن، تحصیل کردن، بدست اوردن، تسخیر کردن، فتح کردن <hr> معانی دیگر : چیره شدن، پیش بردن، (مسابقه و غیره) اول شدن، برنده شدن، فایق شدن، رسیدن به، به دست آوردن، کسب کردن، گرفتن، جلب کردن، دست یافتن، باز یافتن، (به دین یا مسلک و غیره ی خود) در آوردن، متقاعد کردن، (به دین و مسلک بخصوصی) گرواندن، گرویدن، گرایش دادن، دل (کسی را) به دست آوردن، عشق (یا محبت کسی را) جلب کردن، به ازدواج راضی کردن، (از سنگ معدن) فلز گرفتن، (از معدن) زغالسنگ درآوردن، استخراج کردن، (رگه ی معدن را برای بهره برداری) آماده کردن، (مسابقه ی دو و غیره) مقام اول، برندگی

معنی : پیروزی، غلبه، برد، فتح، غلبه کردن، فاتحشدن، غلبهیافتن بر، پیروز شدن، بردن، تحصیل کردن، بدست اوردن، تسخیر کردن، فتح کردن معانی دیگر : چیره شدن، پیش بردن، (مسابقه و غیره) اول شدن، برنده شدن، فایق شدن، رسیدن به، به دست آوردن، کسب کردن، گرفتن، جلب کردن، دست یافتن، باز یافتن، (به دین یا مسلک و غیر

<hr> معنی : لگد پرانی، لرزیدن، رمیدن، خود را عقب کشیدن، خود را لرزاندن و تکان دادن <hr> معانی دیگر : (از درد یا شرم یا ترس و غیره - معمولا همراه با قیافه درهم کشیدن) جا خوردن، یکه خوردن، (خود را) عقب کشیدن، از جا جستن، چندش گرفتن، چهره در هم کشیدن، (قیافه ی کسی) تو هم رفتن، تکان، جهش، (رنگرزی) نوار نقاله ی میان دو پاتیل (برای تسهیل حمل پشم از یک دیگ به پاتیل دیگر)، از شدت درد خودرالرزاندن و تکان دادن

معنی : لگد پرانی، لرزیدن، رمیدن، خود را عقب کشیدن، خود را لرزاندن و تکان دادن معانی دیگر : (از درد یا شرم یا ترس و غیره - معمولا همراه با قیافه درهم کشیدن) جا خوردن، یکه خوردن، (خود را) عقب کشیدن، از جا جستن، چندش گرفتن، چهره در هم کشیدن، (قیافه ی کسی) تو هم رفتن، تکان، جهش، (رنگرزی) نوار نقاله ی می

wince

<hr> معنی : گردان، هندل، دستگیره چرخ جراثقال، استوانه تارکشی نخ، با چرخ یا دستگیره کشدن <hr> معانی دیگر : (آسیاب دستی و غیره) دسته، دستگیره، چرخ چاه، مرود، جرثقیل دستی، جرثقیل کابلی، منجنیق کوچک، وینچ، (کشتی) دوار، بالاکش، فراز بر، (با چرخ چاه یا جرثقیل و غیره) بالا کشیدن، بالا بردن یا آوردن، در بافندگی استوانه تارکشی ن، دستگیره چر&nbsp;جراثقال، پیچ هر نوع ماشین یا دستگاهی که برای کشیدن بکار رود، باچر&nbsp;یا دستگیره کشدن، دوار

معنی : گردان، هندل، دستگیره چرخ جراثقال، استوانه تارکشی نخ، با چرخ یا دستگیره کشدن معانی دیگر : (آسیاب دستی و غیره) دسته، دستگیره، چرخ چاه، مرود، جرثقیل دستی، جرثقیل کابلی، منجنیق کوچک، وینچ، (کشتی) دوار، بالاکش، فراز بر، (با چرخ چاه یا جرثقیل و غیره) بالا کشیدن، بالا بردن یا آوردن، در بافندگی استوا

winch

<hr> معنی : باد، نفس، نفخ، انحناء، پیچ دان، بادخورده کردن، در معرض باد گذاردن، از نفس انداختن، انحناء یافتن، حلقه زدن، چرخاندن، از نفس افتادن، پیچاندن، پیچیدن، کوک کردن <hr> معانی دیگر : کوک شدن، گرداندن، (ریسمان یا سیم و غیره را دور خود پیچاندن) گلوله کردن، (دور چیزی) پیچیدن، کلاف کردن، حلقه کردن، مسیر پیچاپیچ داشتن ( یا طی کردن)، مارپیچ بردن یا رفتن، (در چیزی) وارد کردن، درآمیختن، در هم بافتن، (کاشانی) پنگاندن، تعبیه کردن، (معمولا با: up - با چرخ چاه یا جرثقیل و غیره) بالا کشیدن، بالا بردن، بلند کردن، چپ راست رفتن، انحنا داشتن، قوس زدن، پیچ خوردن، پیچ و خم داشتن، (دور چیزی) حلقه زدن، (برای گمراه کردن تعقیب کنندگان) از همان راه آمده بازگشتن، (رفتار یا سخن یا استدلال) رندی کردن، مغلطه کردن، دغاکاری کردن، دوز و کلک زدن، دغلکاری کردن، (چوب) تاب برداشتن، ناصاف شدن، (ساعت) عمل کوک کردن، چرخش، گردش، خمش، کژی، پیچاپیچی، (به ویژه شکار) بو، رد بو، اثر بو، (مجازی) هوا، جو، افواه، حرف چرند، اراجیف، یاوه سرایی، چرندیات، لاطایلات، بادهوا، چاخان، قمپز، مبالغه، باد و فیس، (باد) غرور، (معمولا جمع) سازهای بادی (wind instrument هم می گویند)، نوازندگان سازهای بادی، وابسته به سازهای بادی، دنبال بوی شکار رفتن، رد بو را گرفتن، تندباد، توفان، باد شکم، گاز معده، گوز، چس، ضرطه، تیز، در معرض هوا قرار دادن، در باد قرار دادن، هوا دادن، بادخور کردن، (در هوا) خشکاندن، (به ویژه اسب - برای نفس تازه کردن) استراحت دادن، (قدیمی - شاعرانه) بوق (یا شیپور) زدن، درمعر­ بادگذاردن، خسته کردن یاشدن، کوک کردن ساعت و غیره، انحنایافتن

معنی : باد، نفس، نفخ، انحناء، پیچ دان، بادخورده کردن، در معرض باد گذاردن، از نفس انداختن، انحناء یافتن، حلقه زدن، چرخاندن، از نفس افتادن، پیچاندن، پیچیدن، کوک کردن معانی دیگر : کوک شدن، گرداندن، (ریسمان یا سیم و غیره را دور خود پیچاندن) گلوله کردن، (دور چیزی) پیچیدن، کلاف کردن، حلقه کردن، مسیر پیچاپ

wind

<hr> بادسنج (anemometer هم می گویند)، بادپیما، بادنما، پرگویی، خودبینی، غرور

بادسنج (anemometer هم می گویند)، بادپیما، بادنما، پرگویی، خودبینی، غرور

واژه های حرف "w" - مترادف و متضاد