فارسی به عربی

<hr> برابر پارسی : کشیدن، درکشیدن، پذیرفتن

برابر پارسی : کشیدن، درکشیدن، پذیرفتن

جذب کردن

<hr> مترادف جذبه : دلربایی، گیرایی، ملاحت، انجذاب، سلطه، خلسه <hr> برابر پارسی : گیرایی

مترادف جذبه : دلربایی، گیرایی، ملاحت، انجذاب، سلطه، خلسه برابر پارسی : گیرایی

جذبه

جذبه ای

جذبه روحانی

جر ثقیل

جر زدن

<hr> مترادف جرات : بی باکی، بی پروایی، تهور، جربزه، جسارت، دلیری، زهره، شهامت، عرضه، گستاخی، وثبه <hr> برابر پارسی : گستاخی، یارا

مترادف جرات : بی باکی، بی پروایی، تهور، جربزه، جسارت، دلیری، زهره، شهامت، عرضه، گستاخی، وثبه برابر پارسی : گستاخی، یارا

جرات

جرات دادن

جرات کردن

<hr> برابر پارسی : کاردپزشک، کرنتگر

برابر پارسی : کاردپزشک، کرنتگر

جراح

<hr> مترادف جراحت : جریحه، ریش، زخم، قرحه، چرک، ریم، صدمه <hr> برابر پارسی : زخم، ریش، ناسور

مترادف جراحت : جریحه، ریش، زخم، قرحه، چرک، ریم، صدمه برابر پارسی : زخم، ریش، ناسور

جراحت

جراحتی

<hr> برابر پارسی : کاردپزشکی، کَرِنت

برابر پارسی : کاردپزشکی، کَرِنت

جراحی

جراغ

جرأت دادن

<hr> مترادف جراید : روزنامه ها، مطبوعات، دفاتر، دفترها، نیزه ها <hr> برابر پارسی : روزنامه ها

مترادف جراید : روزنامه ها، مطبوعات، دفاتر، دفترها، نیزه ها برابر پارسی : روزنامه ها

جراید

<hr> مترادف جرب : اگزما، سودا، گر، گری

مترادف جرب : اگزما، سودا، گر، گری

جرب

<hr> برابر پارسی : گرانکش، سنگینبَر

برابر پارسی : گرانکش، سنگینبَر

جرثقیل

جرثقیل پایه دار

جرج

جرح و تعدیل کردن

جرح و تعدیل کننده

جرز

جرزدن

جرزنی

<hr> مترادف جرعه : آشام، چکه، قطره، قلپ <hr> برابر پارسی : پیمانه، یک گلو، اندک نوش

مترادف جرعه : آشام، چکه، قطره، قلپ برابر پارسی : پیمانه، یک گلو، اندک نوش

جرعه

جرعه جرعه نوشیدن

جرعه طولا نی نوشیدن

<hr> مترادف جرقه : اخگر، بارقه، برق، شراره، شرار، شرر، شعله <hr> برابر پارسی : اخگر، ریزه آتش، خوارگ

مترادف جرقه : اخگر، بارقه، برق، شراره، شرار، شرر، شعله برابر پارسی : اخگر، ریزه آتش، خوارگ

جرقه

جرقه (درمورد موتور وغیره)

جرقه زدن

<hr> مترادف جرم : اثم، بزه، تقصیر، جسم، جنایت، جنحه، حرج، خطا، خلاف، گناه، معصیت | جسم، ماده، رسوب، آلودگی، چرک، میکرب، شیره <hr> برابر پارسی : گناه، بزه، لغزش، زنگ، بزهکاری، چگالی، غند، لرد | ( جُرم ) گناه، بزه

مترادف جرم : اثم، بزه، تقصیر، جسم، جنایت، جنحه، حرج، خطا، خلاف، گناه، معصیت | جسم، ماده، رسوب، آلودگی، چرک، میکرب، شیره برابر پارسی : گناه، بزه، لغزش، زنگ، بزهکاری، چگالی، غند، لرد | ( جُرم ) گناه، بزه

جرم

جرم اسمانی

جرم سماوی

جرم شناسی

جرم نورافکن اسمانی

جرم کرد

جرنگ جرنگ

جرنگ جرنگ کردن

جرنگیدن

<hr> مترادف جرگه : جمعیت، حلقه، زمره، گروه، مجلس، مجمع، محفل

مترادف جرگه : جمعیت، حلقه، زمره، گروه، مجلس، مجمع، محفل

جرگه

<hr> مترادف جریان : روانی، ریزش، سیلان، تداول، رواج، روند، حیص وبیص، خلال، قضیه، ماجرا، سیر، کوران، گردش <hr> برابر پارسی : گردش، روان بودن، روایی، روند، گذران

مترادف جریان : روانی، ریزش، سیلان، تداول، رواج، روند، حیص وبیص، خلال، قضیه، ماجرا، سیر، کوران، گردش برابر پارسی : گردش، روان بودن، روایی، روند، گذران

واژه های حرف "ج" - فارسی به عربی