ناوی

ناویژه کار

<hr> مترادف ناپاک : بی عصمت، بی عفت، زناکار، شهوی، نانجیب، آلوده، پلشت، پلید، چرکین، کثیف، متنجس، ملوث، بی نماز، جنب، محتلم، نجس، حرام <hr> متضاد ناپاک : پاک طاهر، طیب، منزه، مهذب، نظیف، نمازی

مترادف ناپاک : بی عصمت، بی عفت، زناکار، شهوی، نانجیب، آلوده، پلشت، پلید، چرکین، کثیف، متنجس، ملوث، بی نماز، جنب، محتلم، نجس، حرام متضاد ناپاک : پاک طاهر، طیب، منزه، مهذب، نظیف، نمازی

ناپاک

ناپاک کردن

<hr> مترادف ناپاکی : بی عفتی، پلیدی، فجور، فسق، نانجیبی، آلودگی، غش، چرکینی، دناست، احتلام، جنابت <hr> متضاد ناپاکی : پاکی

مترادف ناپاکی : بی عفتی، پلیدی، فجور، فسق، نانجیبی، آلودگی، غش، چرکینی، دناست، احتلام، جنابت متضاد ناپاکی : پاکی

ناپاکی

<hr> مترادف ناپایدار : بی ثبات، تغییرپذیر، فانی، گذرا، متزلزل، متغیر، مذبذب، هرهری مسلک <hr> متضاد ناپایدار : پایدار

مترادف ناپایدار : بی ثبات، تغییرپذیر، فانی، گذرا، متزلزل، متغیر، مذبذب، هرهری مسلک متضاد ناپایدار : پایدار

ناپایدار

ناپایداری

<hr> مترادف ناپخته : خام، نامطبوخ، بی تجربه، ناشی، کال، نارس <hr> متضاد ناپخته : پخته، رسیده

مترادف ناپخته : خام، نامطبوخ، بی تجربه، ناشی، کال، نارس متضاد ناپخته : پخته، رسیده

ناپخته

ناپدری

<hr> مترادف ناپدید : باطن، پنهان، پوشیده، غیب، گم، مستور، مفقودالاثر، مفقود، ناپیدا، نهان، نهفته <hr> متضاد ناپدید : پدید

مترادف ناپدید : باطن، پنهان، پوشیده، غیب، گم، مستور، مفقودالاثر، مفقود، ناپیدا، نهان، نهفته متضاد ناپدید : پدید

ناپدید

ناپدید شدن

ناپدیدی

ناپرهیزکار

ناپرهیزکاری

ناپسری

<hr> مترادف ناپسند : بد، رکیک، زشت، سخیف، سوء، قبیح، کریه، مذموم، مستهجن، مکروه، ناخوشایند، نادلپذیر، ناشایسته، ناگوار، نامحمود، نامستحسن، نامطبوع، نامطلوب، نامعقول، نامقبول، ناموزون، نکوهیده <hr> متضاد ناپسند : مطلوب

مترادف ناپسند : بد، رکیک، زشت، سخیف، سوء، قبیح، کریه، مذموم، مستهجن، مکروه، ناخوشایند، نادلپذیر، ناشایسته، ناگوار، نامحمود، نامستحسن، نامطبوع، نامطلوب، نامعقول، نامقبول، ناموزون، نکوهیده متضاد ناپسند : مطلوب

ناپسند

ناپسند شمردن

<hr> مترادف ناپسندیده : زشت، مذموم، مکروه، ناپسند، ناصواب، نامستحسن، نامعقول، نامقبول، نکوهیده <hr> متضاد ناپسندیده : پسندیده

مترادف ناپسندیده : زشت، مذموم، مکروه، ناپسند، ناصواب، نامستحسن، نامعقول، نامقبول، نکوهیده متضاد ناپسندیده : پسندیده

ناپسندیده

ناپی ایند

<hr> مترادف ناپیدا : پنهان، غایب، گم، مختفی، مخفی، مستور، مفقودالاثر، مفقود، ناآشکار، ناپدید، نامرئی، نامشهود، نهان، نهفته <hr> متضاد ناپیدا : پیدا، ظاهر

مترادف ناپیدا : پنهان، غایب، گم، مختفی، مخفی، مستور، مفقودالاثر، مفقود، ناآشکار، ناپدید، نامرئی، نامشهود، نهان، نهفته متضاد ناپیدا : پیدا، ظاهر

ناپیدا

ناپیدا شدن

ناپیمودنی

ناپیوستگی

<hr> مترادف ناچار : لابد، لاعلاج، مجبور، مضطر، ملزم، ناگزیر، ضروراً، ضرورتاً، کرهاً، بی اختیار، بیچاره، عاجز <hr> متضاد ناچار : چاره دار

مترادف ناچار : لابد، لاعلاج، مجبور، مضطر، ملزم، ناگزیر، ضروراً، ضرورتاً، کرهاً، بی اختیار، بیچاره، عاجز متضاد ناچار : چاره دار

ناچار

<hr> مترادف ناچیز : اقل، اندک، بی ارزش، بی قدر، بی قابل، بی نتیجه، بیهوده، پشیز، جزئی، خفیف، فرومایه، قلیل، کم، محقر، مزجات، ناقابل <hr> متضاد ناچیز : بسیار

مترادف ناچیز : اقل، اندک، بی ارزش، بی قدر، بی قابل، بی نتیجه، بیهوده، پشیز، جزئی، خفیف، فرومایه، قلیل، کم، محقر، مزجات، ناقابل متضاد ناچیز : بسیار

ناچیز

ناچیز شماری

ناچیز شمردن

ناچیز و بی قیمت

ناچیز پنداشتن

ناچیزی

ناک

ناکار

ناکارایی

ناکاری

<hr> مترادف ناکام : دلشکسته، شکست خورده، مایوس، محروم، ناامید، ناشاد، نامراد، نومید <hr> متضاد ناکام : کامروا، کامیاب

مترادف ناکام : دلشکسته، شکست خورده، مایوس، محروم، ناامید، ناشاد، نامراد، نومید متضاد ناکام : کامروا، کامیاب

ناکام

ناکام ساختن کودتا

ناکام شد

ناکام کرد

ناکام کردن

ناکام گذاردن توطئه

ناکامل

<hr> مترادف ناکامی : حرمان، حسرت، نامرادی، نومیدی، یاس <hr> متضاد ناکامی : کامیابی

مترادف ناکامی : حرمان، حسرت، نامرادی، نومیدی، یاس متضاد ناکامی : کامیابی

ناکامی

<hr> مترادف ناکس : بخیل، بی غیرت، پست، پست فطرت، جبان، حقیر، ذلیل، رذل، سفله، فرومایه، لئیم، ناجوانمرد، ناقلا

مترادف ناکس : بخیل، بی غیرت، پست، پست فطرت، جبان، حقیر، ذلیل، رذل، سفله، فرومایه، لئیم، ناجوانمرد، ناقلا

ناکس

ناکنش ور

<hr> مترادف ناگاه : بناگاه، نابهنگام، ناگه، ناگهان

مترادف ناگاه : بناگاه، نابهنگام، ناگه، ناگهان

ناگاه

<hr> مترادف ناگزیر : لابد، لاعلاج، مجبور، ملزم، مضطر، ناچار، ضروراً، ضرورتاً، کرهاً، قهراً، محتوم، ضروری، لازم، بی اختیار، بیچاره، عاجز

مترادف ناگزیر : لابد، لاعلاج، مجبور، ملزم، مضطر، ناچار، ضروراً، ضرورتاً، کرهاً، قهراً، محتوم، ضروری، لازم، بی اختیار، بیچاره، عاجز

واژه های حرف "ن" - فارسی به عربی