فارسی به عربی

پیاز گل

<hr> مترادف پیاله : جام، ساتکین، ساغر، صراحی، قدح، کاسه

مترادف پیاله : جام، ساتکین، ساغر، صراحی، قدح، کاسه

پیاله

<hr> مترادف پیام : پیغام، سفارش، مطلب، نبا، یادداشت، الهام، وحی، درود، سلام

مترادف پیام : پیغام، سفارش، مطلب، نبا، یادداشت، الهام، وحی، درود، سلام

پیام

پیام تبریک

پیام تسلیت

پیام دریافتى

پیام رادیویی فرستادن

پیامدهاى منفى

پیامدهای مثبت

پیانو

پیانو نواز

<hr> مترادف پیاپی : پی درپی، دمادم، متواتر، متوالی، مداوم، مستمر

مترادف پیاپی : پی درپی، دمادم، متواتر، متوالی، مداوم، مستمر

پیاپی

پیتزا

پیتزا (یک نوع غذای ایتالیایی)

<hr> مترادف پیدا : آشکار، آشکارا، بارز، پدید، ظاهر، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح، هویدا، شناخته، متمایز، مشخص <hr> متضاد پیدا : ناپیدا، نهان

مترادف پیدا : آشکار، آشکارا، بارز، پدید، ظاهر، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح، هویدا، شناخته، متمایز، مشخص متضاد پیدا : ناپیدا، نهان

پیدا

پیدا نبودن

پیدا کرد

<hr> مترادف پیدا کردن : بدست آوردن، کشف کردن، یافتن <hr> متضاد پیدا کردن : گم کردن

مترادف پیدا کردن : بدست آوردن، کشف کردن، یافتن متضاد پیدا کردن : گم کردن

پیدا کردن

پیداکرد

پیداکردن

<hr> مترادف پیدایش : احداث، ایجاد، بروز، پیدایی، تکون، تکوین، طلوع، ظهور، وقوع

مترادف پیدایش : احداث، ایجاد، بروز، پیدایی، تکون، تکوین، طلوع، ظهور، وقوع

پیدایش

پیدایشی

<hr> مترادف پیر : جاافتاده، سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن، معمر، پاتال، فرتوت، ناتوان، ابدال، اوتاد، خضر، شیخ، قدیس، قطب، مراد، مرشد، پیشوا، قاید ، مرید <hr> متضاد پیر : برنا، جوان

مترادف پیر : جاافتاده، سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن، معمر، پاتال، فرتوت، ناتوان، ابدال، اوتاد، خضر، شیخ، قدیس، قطب، مراد، مرشد، پیشوا، قاید ، مرید متضاد پیر : برنا، جوان

پیر

پیر مانند

پیر مرد

<hr> مترادف پیراستن : پیرایه کردن، زینت کردن، مزین کردن، زدایش، زدودن، صیقل دادن، رفو کردن، وصله کردن

مترادف پیراستن : پیرایه کردن، زینت کردن، مزین کردن، زدایش، زدودن، صیقل دادن، رفو کردن، وصله کردن

پیراستن

پیراسته

<hr> مترادف پیراستگی : تزیین، تنقیح، زدایش، رفو، وصله <hr> متضاد پیراستگی : آراستگی

مترادف پیراستگی : تزیین، تنقیح، زدایش، رفو، وصله متضاد پیراستگی : آراستگی

پیراستگی

<hr> مترادف پیرامون : اطراف، اکناف، پیرامن، حوالی، حومه، دوروبر، گرداگرد، محیط

مترادف پیرامون : اطراف، اکناف، پیرامن، حوالی، حومه، دوروبر، گرداگرد، محیط

پیرامون

پیرامون بین

پیرانه

<hr> مترادف پیراهن : پیرهن، جامه، قمیص

مترادف پیراهن : پیرهن، جامه، قمیص

پیراهن

پیراهن بی استین یا با استین که مرد وزن میپوشیده اند

پیراهن پوشیدن

پیراهن گشاد و کوتاه

پیراهن یاجامه گشاد

<hr> مترادف پیرایش : زیب، زیور، تزیین، مزین، آرایش

مترادف پیرایش : زیب، زیور، تزیین، مزین، آرایش

پیرایش

<hr> مترادف پیرایه : آرایش، بزک، حلیه، زینت، زیور، پیرایش

مترادف پیرایه : آرایش، بزک، حلیه، زینت، زیور، پیرایش

پیرایه

<hr> مترادف پیرمرد : سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن <hr> متضاد پیرمرد : پیرزن، جوان

مترادف پیرمرد : سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن متضاد پیرمرد : پیرزن، جوان

پیرمرد

پیرمردپرحرف

پیرنماکردن

پیره زن

<hr> مترادف پیرو : امت، تابع، سالک، صحابه، طرفدار، مرید، مقلد، هواخواه، هوادار، تعقیب، درپی

مترادف پیرو : امت، تابع، سالک، صحابه، طرفدار، مرید، مقلد، هواخواه، هوادار، تعقیب، درپی

واژه های حرف "پ" - فارسی به عربی