fate decreed otherwise

fate fell short

fate has decided

fate is sealed

fate modeling

fate of

fate overtook

<hr> مقدر، سرنوشت شده، نصیب (شده)، محکوم بفنا

مقدر، سرنوشت شده، نصیب (شده)، محکوم بفنا

fated

<hr> معنی : مهم، شوم <hr> معانی دیگر : سرنوشت ساز، حیاتی، کشنده، مهلک، ویرانگر، مصیبت آور، نحس، آینده نما، پیشگو(یانه)، آینده نما(یانه)

معنی : مهم، شوم معانی دیگر : سرنوشت ساز، حیاتی، کشنده، مهلک، ویرانگر، مصیبت آور، نحس، آینده نما، پیشگو(یانه)، آینده نما(یانه)

fateful

fateful nap

fatefully

fatefulness

fatehi

fatemeh

fatemeh mahmoodi

faternal

<hr> (اسطوره ی یونان و روم) سه دار گونه ای که سرنوشت انسان ها را تعیین می کنند

(اسطوره ی یونان و روم) سه دار گونه ای که سرنوشت انسان ها را تعیین می کنند

fates

fatf

fath

fath fully

<hr> (خودمانی) آدم تهی مغز، احمق، لاده، کله خر، ادم کودن ونادان، بلید

(خودمانی) آدم تهی مغز، احمق، لاده، کله خر، ادم کودن ونادان، بلید

fathead

fatheaded

fatheadedly

fatheadedness

fatheads

fathearted

<hr> معنی : پدر، بابا، والد، پدری کردن، بوجود اوردن <hr> معانی دیگر : اب (آبا)، (معمولا جمع) نیاکان، اجداد، پیشینیان، بنیادگذار، موسس، ابداع کننده، مخترع، پیش گام، پیش کسوت، (معمولا جمع) ریش سفید محل، بزرگ (بزرگان) شهر، ارشد، (معمولا f بزرگ) کشیش، (بچه) پس انداختن، به وجود آوردن، بنیادگذاردن، تاسیس کردن، بنا نهادن، ابداع کردن، (معمولا با : on) به گردن کسی انداختن، نسبت دادن، (f بزرگ) خدا، یزدان، الله، ناپدری (stepfather دقیق تر است)، رجوع شود به: father-in-law، پدر جانور یا گیاه، نگهدار، محافظ، پشت و پناه، مرد قابل احترام (به خاطر سن یا مقام و غیره)، (روم باستان) سناتور، (معمولا f بزرگ) هریک از بزرگان اولیه ی کلیسا، بنیان گذار مسیحی، پدری کردن (در حق کسی)، سرپرستی کردن، بزرگ کردن (بچه)، مسئولیت (چیزی را) به عهده گرفتن، موجد

معنی : پدر، بابا، والد، پدری کردن، بوجود اوردن معانی دیگر : اب (آبا)، (معمولا جمع) نیاکان، اجداد، پیشینیان، بنیادگذار، موسس، ابداع کننده، مخترع، پیش گام، پیش کسوت، (معمولا جمع) ریش سفید محل، بزرگ (بزرگان) شهر، ارشد، (معمولا f بزرگ) کشیش، (بچه) پس انداختن، به وجود آوردن، بنیادگذاردن، تاسیس کردن، بنا 

father

father christmas

<hr> کشیشی که به اقرار مردم گوش فرامی دهد، کشیشی که به اقرار مردم گوش فرا می دهد ناصح، پندگر، اندرزگر

کشیشی که به اقرار مردم گوش فرامی دهد، کشیشی که به اقرار مردم گوش فرا می دهد ناصح، پندگر، اندرزگر

father confessor

father divine

father duster

father figure

father file

father frost

father image (or figure)

<hr> پدرزن، پدرشوهر، پدر زن پدرشوهر، خسور

پدرزن، پدرشوهر، پدر زن پدرشوهر، خسور

father in law

father in law in

father of comedy

father of history

father of poetry

father of waters

father sacrifice

father sample

father surrogate

father time

father's ancestral city

<hr> (امریکا) روز پدر (سومین یکشنبه در ماه ژوئن)

(امریکا) روز پدر (سومین یکشنبه در ماه ژوئن)

واژه های حرف "f"