father-in-law

fathercraft

fathered

<hr> معنی : پدری، اصل، اصلیت <hr> معانی دیگر : منشاء

معنی : پدری، اصل، اصلیت معانی دیگر : منشاء

fatherhood

fathering

<hr> معنی : موطن، کشور، میهن، وطن <hr> معانی دیگر : سرزمین آبا و اجدادی، زادبوم

معنی : موطن، کشور، میهن، وطن معانی دیگر : سرزمین آبا و اجدادی، زادبوم

fatherland

fatherland party

fatherlandish

<hr> بی پدر، پدرمرده، یتیم، بی مولف معلوم

بی پدر، پدرمرده، یتیم، بی مولف معلوم

fatherless

fatherlessness

fatherlike

fatherliness

fatherling

<hr> پدرانه، پدری، مهربان، مهربانانه، پدروار

پدرانه، پدری، مهربان، مهربانانه، پدروار

fatherly

fatherly approach

fatherly attitude

fatherly benignity

fathers

fathers day

fathers of the church

fathership

fathmur

fathogram

<hr> معنی : قولاج اندازه گرفتن، عمق پیمایی کردن، درک کردن، فهمیدن <hr> معانی دیگر : (معمولا با : out) درک کردن، دریافتن، به کنه چیزی پی بردن، سردر آوردن از، (یکان سنجش ژرفای آب برابر با 6 پا یا 1/82 متر) فاتوم، مسبار، (یکان سنجش هیزم که مقطع آن 6 پای مکعب باشد) بغل، بسته ی هیزم، ژرفایابی کردن، مسبار کردن، ژرف سنجی کردن، قولاج واحد عمق پیمایی دریایی اندازه گرفتن

معنی : قولاج اندازه گرفتن، عمق پیمایی کردن، درک کردن، فهمیدن معانی دیگر : (معمولا با : out) درک کردن، دریافتن، به کنه چیزی پی بردن، سردر آوردن از، (یکان سنجش ژرفای آب برابر با 6 پا یا 1/82 متر) فاتوم، مسبار، (یکان سنجش هیزم که مقطع آن 6 پای مکعب باشد) بغل، بسته ی هیزم، ژرفایابی کردن، مسبار کردن، ژرف

fathom

fathom heart

<hr> پیمایش پذیر، پیمودنی، قابل پیمایش، فهمیدنی، پی بردنی

پیمایش پذیر، پیمودنی، قابل پیمایش، فهمیدنی، پی بردنی

fathomable

fathomableness

fathomage

fathomed

fathomer

<hr> معنی : ژرفاسنج <hr> معانی دیگر : ژرفایاب، ژرف سنج (دستگاه سنجش ژرفا از طریق پژواک سنجی)

معنی : ژرفاسنج معانی دیگر : ژرفایاب، ژرف سنج (دستگاه سنجش ژرفا از طریق پژواک سنجی)

fathometer

fathoming

<hr> معنی : عمیق، بی انتها <hr> معانی دیگر : فهم ناپذیر، درک نکردنی، سردر نیاوردنی، (آنقدر ژرف که اندازه گیری آن میسر نباشد) ژرف، همایش ناپذیر، بی ته

معنی : عمیق، بی انتها معانی دیگر : فهم ناپذیر، درک نکردنی، سردر نیاوردنی، (آنقدر ژرف که اندازه گیری آن میسر نباشد) ژرف، همایش ناپذیر، بی ته

fathomless

fathomlessly

fathoms

fati

faticableness

<hr> معنی : نبوتی <hr> معانی دیگر : (وابسته به غیب گویی یا پیش بینی رویدادها) پیشگویانه، غیب گویانه، وابسته به پیش گویی حوادک و وقایع، متضمن پیشگویی

معنی : نبوتی معانی دیگر : (وابسته به غیب گویی یا پیش بینی رویدادها) پیشگویانه، غیب گویانه، وابسته به پیش گویی حوادک و وقایع، متضمن پیشگویی

fatidic

<hr> معنی : متضمن پیشگویی

fatidical

fatidically

fatiferous

fatigability

<hr> fatig(u)able خستگى پذیر، خسته کننده <hr> خستگی پذیر، فرسودگی پذیر، خسته شدنی

fatig(u)able خستگى پذیر، خسته کننده خستگی پذیر، فرسودگی پذیر، خسته شدنی

واژه های حرف "f"