ferrugineous

<hr> معنی : اهن دار، اهنی <hr> معانی دیگر : (وابسته به یا دارای ویژگی های آهن) آهنی، آهن سان، آهن دار

معنی : اهن دار، اهنی معانی دیگر : (وابسته به یا دارای ویژگی های آهن) آهنی، آهن سان، آهن دار

ferruginous

ferruginous humos podzol

ferruginous rock

ferruginous spring

<hr> معنی : حلقه، حلقه یا بست فلزی ته عصا <hr> معانی دیگر : (پوشش فلزی که بر ته عصا و دسته ی ابزار و غیره می کوبند تا از ترک برداشتن چوب جلوگیری کند) ته پوش، کلاهک، سر عصا، ته غلاف، بست، (لوله کشی و مکانیک) بوش یا حلقه (برای سفت کردن بندها و نقاط اتصال)، بست فلزی زدن

معنی : حلقه، حلقه یا بست فلزی ته عصا معانی دیگر : (پوشش فلزی که بر ته عصا و دسته ی ابزار و غیره می کوبند تا از ترک برداشتن چوب جلوگیری کند) ته پوش، کلاهک، سر عصا، ته غلاف، بست، (لوله کشی و مکانیک) بوش یا حلقه (برای سفت کردن بندها و نقاط اتصال)، بست فلزی زدن

ferrule

ferruled

ferrules

ferrum

ferruminate

ferruminated

ferruminating

ferrums

<hr> معنی : جسر، عبور، معبر، گذر دادن، عبور دادن <hr> معانی دیگر : با فری ترابری کردن، با فری بردن، فری کردن، با هواپیما ترابری کردن، فری (کشتی مسافربر و باربر که مرتب از یک سوی رودخانه یا دریاچه یا دریا بسوی دیگر رفت و آمد می کند و کار پل را انجام می دهد)، ترابری بافری، (با فری) از رودخانه عبور کردن، تحویل دادن هواپیما (ی خریداری شده) از طریق پرواز کردن با آن به مقصد، گذرگاه، ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن

معنی : جسر، عبور، معبر، گذر دادن، عبور دادن معانی دیگر : با فری ترابری کردن، با فری بردن، فری کردن، با هواپیما ترابری کردن، فری (کشتی مسافربر و باربر که مرتب از یک سوی رودخانه یا دریاچه یا دریا بسوی دیگر رفت و آمد می کند و کار پل را انجام می دهد)، ترابری بافری، (با فری) از رودخانه عبور کردن، تحویل د

ferry

ferry back and forth

ferry boat coach

<hr> معنی : معبر <hr> معانی دیگر : کشتی ای که قطارراه اهن راازروی رودخانه یاخلیج میبرد

معنی : معبر معانی دیگر : کشتی ای که قطارراه اهن راازروی رودخانه یاخلیج میبرد

ferry bridge

ferry flight

ferry goods

ferry permit

ferry pilot

ferry range

ferry ride

ferry tank

ferryage

<hr> معنی : معبر <hr> معانی دیگر : فری، قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود، قایق، کشتى گذاره

معنی : معبر معانی دیگر : فری، قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود، قایق، کشتى گذاره

ferryboat

ferryhouse

ferrying

<hr> ناخدای فری، صاحب فری، مدیر فری، کرجی ران، کرجی بان، راننده کشتی گذاره

ناخدای فری، صاحب فری، مدیر فری، کرجی ران، کرجی بان، راننده کشتی گذاره

ferryman

ferrymen

fers

fersilicite

ferskil

fersmanite

fersmite

fert irrigation

ferter

ferth

ferther

fertig

fertigation

<hr> معنی : پربرکت، بارور، حاصلخیز، برومند، پرثمر <hr> معانی دیگر : وهنل، پر میوه، پرحاصل، زاینده، گشنیده، بارور شده، لقاح شده، پر زاد و رود، پر بچه، زایا، بارورگر، پر ثمر کننده، حاصلخیز کننده، خلاق، آفریننده، آفریدگار

معنی : پربرکت، بارور، حاصلخیز، برومند، پرثمر معانی دیگر : وهنل، پر میوه، پرحاصل، زاینده، گشنیده، بارور شده، لقاح شده، پر زاد و رود، پر بچه، زایا، بارورگر، پر ثمر کننده، حاصلخیز کننده، خلاق، آفریننده، آفریدگار

واژه های حرف "f"