<hr> معنی : امین صلح، قاضی صلحیه، دادرس دادگاه بخش <hr> معانی دیگر : (حقوق) امین صلح، رییس داده بخش

معنی : امین صلح، قاضی صلحیه، دادرس دادگاه بخش معانی دیگر : (حقوق) امین صلح، رییس داده بخش

justice of the peace

justice should be seen

justice to dispense

justice to uphold

justice tourism

justicehood

justiceless

justicelike

justicer

justices

<hr> (مقام یا اختیارات یا دوران تصدی قاضی) قاضی گری، کادیک گری، مقام قضاوت، دادرسی، داوری

(مقام یا اختیارات یا دوران تصدی قاضی) قاضی گری، کادیک گری، مقام قضاوت، دادرسی، داوری

justiceship

justiceweed

justicia

justiciability

<hr> قابل پیگیری قضایی، قابل تعقیب در دادگاه، قابل دادرسی، قابل محاکمه، تحت محاکمه، کسیکه تابع یادرقلمرو

قابل پیگیری قضایی، قابل تعقیب در دادگاه، قابل دادرسی، قابل محاکمه، تحت محاکمه، کسیکه تابع یادرقلمرو

justiciable

justicial

<hr> معنی : دادرس عالیرتبه، داور والامقام، مامور قضایی عالیرتبه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: justiciary

معنی : دادرس عالیرتبه، داور والامقام، مامور قضایی عالیرتبه معانی دیگر : رجوع شود به: justiciary

justiciar

justiciaries

justiciarship

<hr> (انگلیس ـ دوران نورمان ها و پلانتاجنت ها) قاضی کل، (قدیمی) قاضی، حوزه ی قضایی، قلمرو دادگاه یا قاضی، وابسته به دادگستری

(انگلیس ـ دوران نورمان ها و پلانتاجنت ها) قاضی کل، (قدیمی) قاضی، حوزه ی قضایی، قلمرو دادگاه یا قاضی، وابسته به دادگستری

justiciary

justiciatus

justicier

justico

justicoat

<hr> معنی : مجاز بودن، روایی، روا بودنی، جواز شرعی <hr> معانی دیگر : مجاز بودنی

معنی : مجاز بودن، روایی، روا بودنی، جواز شرعی معانی دیگر : مجاز بودنی

justifiability

<hr> معنی : قابل توجیه <hr> معانی دیگر : توجیه پذیر، موجه، بهانه بردار

معنی : قابل توجیه معانی دیگر : توجیه پذیر، موجه، بهانه بردار

justifiable

justifiable excuse

justifiable homicide

justifiableness

<hr> بطورتوجیه پذیر، چنانکه بتوان توجیه یااثبات نمود، بطورقابل تبرئه

بطورتوجیه پذیر، چنانکه بتوان توجیه یااثبات نمود، بطورقابل تبرئه

justifiably

<hr> معنی : مدافعه، توجیه، دلیل اوری <hr> معانی دیگر : انگیزه نمایی، برهان نمایی، علت نمایی، آنچه که توجیه می کند، دلیل، فرنود، بهانه، حقانیت، مجوز

معنی : مدافعه، توجیه، دلیل اوری معانی دیگر : انگیزه نمایی، برهان نمایی، علت نمایی، آنچه که توجیه می کند، دلیل، فرنود، بهانه، حقانیت، مجوز

justification

justifications

justificative

justificator

<hr> وابسته به توجیه، توجیهی، فرنودی، بهانه ای (justificative هم می گویند)

وابسته به توجیه، توجیهی، فرنودی، بهانه ای (justificative هم می گویند)

justificatory

justified

justified confidence

justifiedly

<hr> معنی : توجیه کننده <hr> معانی دیگر : توجیه کننده

معنی : توجیه کننده معانی دیگر : توجیه کننده

justifier

justifiers

justifies

justifies his reputation

<hr> معنی : تصدیق کردن، توجیه کردن، ذیحق دانستن، حق دادن <hr> معانی دیگر : موجه نشان دادن، بی تقصیر اعلام کردن یا نمایاندن، مبرا دانستن یا نمایاندن، بی گناه اعلام کردن، فرنود آوردن، ویچاردن، برهان آوردن، بهانه آوردن، دارای مجوز قانونی کردن، دلیل قانونی آوردن، حق دادن به

معنی : تصدیق کردن، توجیه کردن، ذیحق دانستن، حق دادن معانی دیگر : موجه نشان دادن، بی تقصیر اعلام کردن یا نمایاندن، مبرا دانستن یا نمایاندن، بی گناه اعلام کردن، فرنود آوردن، ویچاردن، برهان آوردن، بهانه آوردن، دارای مجوز قانونی کردن، دلیل قانونی آوردن، حق دادن به

واژه های حرف "j"