quite so

quite something

quite sufficient

quite the opposite

quite the reverse

quite well

quitely

quitemoca

quiteno

quiteve

<hr> شهر کیتو (پایتخت کشور اکوادور)

شهر کیتو (پایتخت کشور اکوادور)

quito

<hr> (دوران فئودالیته) اجاره ای که به جای خدمت به ارباب پرداخت می شد، قانون ـ فقه : اجرت المثل

(دوران فئودالیته) اجاره ای که به جای خدمت به ارباب پرداخت می شد، قانون ـ فقه : اجرت المثل

quitrent

quitrents

<hr> معنی : واریز شده <hr> معانی دیگر : برابر، نه بدهکار نه بستانکار، بی حساب، تلافی شده، انتقام گرفته، مفاصا، تلاقی شده

معنی : واریز شده معانی دیگر : برابر، نه بدهکار نه بستانکار، بی حساب، تلافی شده، انتقام گرفته، مفاصا، تلاقی شده

quits

quittal

<hr> معنی : تبرئه، برائت، جبران کردن، پاداش، پاکی، رسید مفاصا، بازپرداختن <hr> معانی دیگر : چشم پوشی (از بدهی یا وظیفه)، گذشتن از حق خود، ترک دعوی، سند ترک دعوی (یا چشم پوشی)

معنی : تبرئه، برائت، جبران کردن، پاداش، پاکی، رسید مفاصا، بازپرداختن معانی دیگر : چشم پوشی (از بدهی یا وظیفه)، گذشتن از حق خود، ترک دعوی، سند ترک دعوی (یا چشم پوشی)

quittance

quittances

quitted

<hr> معنی : ادم ترسو، واگذارنده، ترک کننده، ادم بیوفا، ادم ترسو و بی اثر <hr> معانی دیگر : (عامیانه) ضعیف النفس، بی استقامت، زود نومید، بی پشتکار، کسی که وسط کار ول می کند

معنی : ادم ترسو، واگذارنده، ترک کننده، ادم بیوفا، ادم ترسو و بی اثر معانی دیگر : (عامیانه) ضعیف النفس، بی استقامت، زود نومید، بی پشتکار، کسی که وسط کار ول می کند

quitter

quitterbone

quitting

quitting smoking

quittor

quitu

<hr> معنی : ارتعاش، ترکش، تیردان، در تیردان قرار گرفتن، بهدف خوردن، لرزیدن <hr> معانی دیگر : جنبیدن، مرتعش بودن، شیبیدن، لرزه، لرزش، تنبش، شگا، تیرکش

معنی : ارتعاش، ترکش، تیردان، در تیردان قرار گرفتن، بهدف خوردن، لرزیدن معانی دیگر : جنبیدن، مرتعش بودن، شیبیدن، لرزه، لرزش، تنبش، شگا، تیرکش

quiver

quivered

quiverer

quiverers

quiverfull

quivering

<hr> لرزان، درحال ارتعاش

quiveringly

quiverish

quiverleaf

quivers

quivery

quivive

<hr> معنی : ادم خیال پرست <hr> معانی دیگر : ادم خیال پرست

معنی : ادم خیال پرست معانی دیگر : ادم خیال پرست

quixote

quixotes

<hr> معنی : وابسته به دان کیشوت، ارمان گرای <hr> معانی دیگر : وابسته به یا همانند دن کیشوت (don quixote قهرمان رمانی به همین نام)، خیالپرست

معنی : وابسته به دان کیشوت، ارمان گرای معانی دیگر : وابسته به یا همانند دن کیشوت (don quixote قهرمان رمانی به همین نام)، خیالپرست

quixotic

quixotical

quixotically

<hr> عمل دن کیشوت مانند، عمل خیال پرستانه، اندیشه ی آرمانی، quixotry : خیالپرستی

عمل دن کیشوت مانند، عمل خیال پرستانه، اندیشه ی آرمانی، quixotry : خیالپرستی

quixotism

quixotize

quixotries

quixotry

<hr> معنی : امتحان، شوخی، چیز عجیب، پرسش و ازمون، مسخره کردن، ازمایش کردن <hr> معانی دیگر : آزمونه، آزمونچه، (رادیو و تلویزیون و غیره) آزمون اطلاعات عمومی، آگه آزمون، آزمونمایش، آزمونه کردن، آزمونچه کردن، امتحان کوچک دادن به، بازجویی کردن، مورد پرسش قرار دادن، (در اصل) آدم عجیب و غریب، خل وضع، (مهجور) شوخی عملی، شیطنت، (مهجور) مسخره کردن، (کسی را) دست انداختن، (نادر) فضولانه نگاه کردن، نگاه مسخره آمیز کردن

معنی : امتحان، شوخی، چیز عجیب، پرسش و ازمون، مسخره کردن، ازمایش کردن معانی دیگر : آزمونه، آزمونچه، (رادیو و تلویزیون و غیره) آزمون اطلاعات عمومی، آگه آزمون، آزمونمایش، آزمونه کردن، آزمونچه کردن، امتحان کوچک دادن به، بازجویی کردن، مورد پرسش قرار دادن، (در اصل) آدم عجیب و غریب، خل وضع، (مهجور) شوخی عم

واژه های حرف "q"