vanprash

<hr> معنی : درهم شکستن، شکست دادن، غالب امدن، پیروز شدن بر، مغلوب ساختن <hr> معانی دیگر : منهزم کردن، در هم کوبیدن، مضمحل کردن، مغلوب کردن

معنی : درهم شکستن، شکست دادن، غالب امدن، پیروز شدن بر، مغلوب ساختن معانی دیگر : منهزم کردن، در هم کوبیدن، مضمحل کردن، مغلوب کردن

vanquish

<hr> شکست پذیر، پیروز شدنی، غلبه کردنی

شکست پذیر، پیروز شدنی، غلبه کردنی

vanquishable

vanquished

<hr> معنی : پیروز، غلبه کننده <hr> معانی دیگر : غلبه کننده، پیروز

معنی : پیروز، غلبه کننده معانی دیگر : غلبه کننده، پیروز

vanquisher

vanquishes

vanquishing

vanquishment

<hr> معنی : مزیت، برتری، تفوق، بهتری <hr> معانی دیگر : موقعیت مناسب، جای خوب، مجال، فرصت (بیشتر به صورت vantage point به کار می رود)

معنی : مزیت، برتری، تفوق، بهتری معانی دیگر : موقعیت مناسب، جای خوب، مجال، فرصت (بیشتر به صورت vantage point به کار می رود)

vantage

<hr> جایی که برای دفاع یا حمله مساعد باشد، موضع مساعد

جایی که برای دفاع یا حمله مساعد باشد، موضع مساعد

vantage ground

vantage point

vantageless

vantages

vantasselite

vantbrace

vantbrass

vanterie

vantguard

vanthoffite

vantriloquist

vanuatu

vanuatuan

vanuralite

vanuranylite

vanuxemite

<hr> پیش قراول، جلودار، طلایه، پیشگام، پیشرو vanguard، واقع درجلو، پیشی

پیش قراول، جلودار، طلایه، پیشگام، پیشرو vanguard، واقع درجلو، پیشی

vanward

vanylon

vanzetti

van’t hoff equation or van’t hoff or van’t hoff

van’t hoff law or van’t hoff or van’t hoff

vape

<hr> معنی : خنک، بی روح، بی مزه، بی حس، مرده، بی حرکت <hr> معانی دیگر : ملال آور، چرند، خنک و بی مزه، بی طعم

معنی : خنک، بی روح، بی مزه، بی حس، مرده، بی حرکت معانی دیگر : ملال آور، چرند، خنک و بی مزه، بی طعم

vapid

vapid compliment

vapidism

vapidities

<hr> معنی : پوچی، بی حسی، بی عاطفگی، بی روحی، خنکی، بی مزگی <hr> معانی دیگر : بی طعمی، ملال انگیزی

معنی : پوچی، بی حسی، بی عاطفگی، بی روحی، خنکی، بی مزگی معانی دیگر : بی طعمی، ملال انگیزی

vapidity

vapidly

vapidness

vaping

vapocauterization

vapographic

<hr> معنی : بخار، دمه، تبخیر کردن یا شدن، بخور دادن، چاخان کردن <hr> معانی دیگر : خوزم، بخار بیرون دادن، بخار کردن، مه، دود و بخار، تارمیغ، تف، (حالت گازی هر ماده ای که معمولا یا آبگون و یا جامد است) گاز، بخور، (در سیلندر موتور) گاز آتشگیر، (نادر) هر چیز بی ارزش، (سابقا) بخار معده، (معمولا با: the) دلمردگی، خود بیمار انگاری، رجوع شود به: evaporate، چرند، مزخرف، وهم (اوهام)، خیال باطل

معنی : بخار، دمه، تبخیر کردن یا شدن، بخور دادن، چاخان کردن معانی دیگر : خوزم، بخار بیرون دادن، بخار کردن، مه، دود و بخار، تارمیغ، تف، (حالت گازی هر ماده ای که معمولا یا آبگون و یا جامد است) گاز، بخور، (در سیلندر موتور) گاز آتشگیر، (نادر) هر چیز بی ارزش، (سابقا) بخار معده، (معمولا با: the) دلمردگی، خ

واژه های حرف "v"