welshland

welshlike

<hr> معنی : اهل ولز در بریتانیا <hr> معانی دیگر : (مرد) اهل ویلز، ساکن ویلز، welchman اهل ولز در بریتانیا

معنی : اهل ولز در بریتانیا معانی دیگر : (مرد) اهل ویلز، ساکن ویلز، welchman اهل ولز در بریتانیا

welshman

welshness

welshry

welshwoman

welshwomen

welsium

<hr> معنی : تاول، لبه، ورم، نوار باریک، نوار، حاشیه چرمی دور چیزی، شلاق زدن، مغزی گذاشتن <hr> معانی دیگر : (کفاشی و خیاطی) مغزی، برجستگی حاشیه، (بافندگی) پیکه، (در اثر شلاق یا ضربه) برجستگی پوست بدن، مغزی دار کردن، دارای حاشیه ی برجسته کردن

معنی : تاول، لبه، ورم، نوار باریک، نوار، حاشیه چرمی دور چیزی، شلاق زدن، مغزی گذاشتن معانی دیگر : (کفاشی و خیاطی) مغزی، برجستگی حاشیه، (بافندگی) پیکه، (در اثر شلاق یا ضربه) برجستگی پوست بدن، مغزی دار کردن، دارای حاشیه ی برجسته کردن

welt

<hr> (آلمانی) جهان بینی، بینش جهانی

(آلمانی) جهان بینی، بینش جهانی

weltanschauung

weltanschauungen

weltbild

welted

welted thistle

<hr> معنی : اختلاط، درهم و برهمی، اغشتن، غلت زدن <hr> معانی دیگر : (مثلا خوک) در گل و لای غلت زدن، لولیدن، وول خوردن، (در کار یا گرفتاری) غرق بودن، دست و پا زدن، خیس بودن، غوطه ور بودن، (مثلا در دریای متلاطم) بالا و پایین رفتن، (با امواج) دست به گریبان بودن، (مثلا امواج دریا) تلاطم، خروش، غوغا، هرج و مرج، بلبشو، آشوب، آشفتگی، خشکی، پژمردگی

معنی : اختلاط، درهم و برهمی، اغشتن، غلت زدن معانی دیگر : (مثلا خوک) در گل و لای غلت زدن، لولیدن، وول خوردن، (در کار یا گرفتاری) غرق بودن، دست و پا زدن، خیس بودن، غوطه ور بودن، (مثلا در دریای متلاطم) بالا و پایین رفتن، (با امواج) دست به گریبان بودن، (مثلا امواج دریا) تلاطم، خروش، غوغا، هرج و مرج، بلب

welter

weltered

welters

<hr> معنی : سبک وزن <hr> معانی دیگر : (کشتی و مشت بازی و غیره) سبک وزن (کمتر از 66/68 کیلوگرم)، سبک وزن کمتر از ‡41 پوند

معنی : سبک وزن معانی دیگر : (کشتی و مشت بازی و غیره) سبک وزن (کمتر از 66/68 کیلوگرم)، سبک وزن کمتر از ‡41 پوند

welterweight

welting

weltings

weltliteratur

welts

<hr> (آلمانی) دردمندی به خاطر اوضاع جهان، جهان درد، جهان افسوس

(آلمانی) دردمندی به خاطر اوضاع جهان، جهان درد، جهان افسوس

weltschmerz

welwitschia

wembley

wemless

wemmelian

<hr> معنی : دمل، غده، ورم روی پوست <hr> معانی دیگر : غده ی چربی (به ویژه در پوست سر)، پیه آمو، (نام یکی از حروف الفبای انگلیسی کهن که امروزه به صورت w نشان داده می شود) ون، طب ورم روی پوست

معنی : دمل، غده، ورم روی پوست معانی دیگر : غده ی چربی (به ویژه در پوست سر)، پیه آمو، (نام یکی از حروف الفبای انگلیسی کهن که امروزه به صورت w نشان داده می شود) ون، طب ورم روی پوست

wenceslas

<hr> معنی : فاحشه، دختر، دختر دهقان، دختر بازی کردن <hr> معانی دیگر : (تحقیرآمیز یا مزاح آمیز) دخترک، زن جوان، (قدیمی) دختر دهاتی، (قدیمی) کلفت، مستخدمه، (قدیمی) زن هرزه

معنی : فاحشه، دختر، دختر دهقان، دختر بازی کردن معانی دیگر : (تحقیرآمیز یا مزاح آمیز) دخترک، زن جوان، (قدیمی) دختر دهاتی، (قدیمی) کلفت، مستخدمه، (قدیمی) زن هرزه

wench

wenched

wenchel

wencher

wenchers

wenches

wenching

wenchlike

wenchman

wenchmen

wenchow

wenchowese

<hr> معنی : پیمودن <hr> معانی دیگر : به راه خود ادامه دادن، راه خویش را پیش گرفتن، رهسپار شدن، (قدیمی) سفر کردن، مسافرت کردن، رجوع شود به: sorb، منتقل کردن

معنی : پیمودن معانی دیگر : به راه خود ادامه دادن، راه خویش را پیش گرفتن، رهسپار شدن، (قدیمی) سفر کردن، مسافرت کردن، رجوع شود به: sorb، منتقل کردن

واژه های حرف "w"