فرهنگ عمید

ابواسحاقی

ابوالبشر

ابوالهول

ابوالوری

ابوالچپ

ابوالیقظان

ابوت

ابوجهل

ابوعطا

ابوقلمون

ابوند

<hr> مترادف ابونمان : ( آبونمان ) اشتراک <hr> برابر پارسی : ( آبونمان ) هم بستانه

مترادف ابونمان : ( آبونمان ) اشتراک برابر پارسی : ( آبونمان ) هم بستانه

ابونمان

<hr> مترادف ابونه : ( آبونه ) مشترک <hr> برابر پارسی : ( آبونه ) همبست، هم وند، هم بست

مترادف ابونه : ( آبونه ) مشترک برابر پارسی : ( آبونه ) همبست، هم وند، هم بست

ابونه

<hr> مترادف ابوی : اب، بابا، پدر، والد <hr> متضاد ابوی : والده <hr> برابر پارسی : پدر

مترادف ابوی : اب، بابا، پدر، والد متضاد ابوی : والده برابر پارسی : پدر

ابوی

ابوین

ابچر

ابچین

<hr> برابر پارسی : آماج، درافکند، سردوربین

برابر پارسی : آماج، درافکند، سردوربین

ابژکتیو

ابک

<hr> برابر پارسی : دوشیزگان، شتابیدن، نابسودگان

برابر پارسی : دوشیزگان، شتابیدن، نابسودگان

ابکار

ابکاری

ابکامه

<hr> مترادف ابکش : ( آبکش ) سقا، عطش زا، ترشی پالا، چلوصافی، صافی

مترادف ابکش : ( آبکش ) سقا، عطش زا، ترشی پالا، چلوصافی، صافی

ابکش

<hr> برابر پارسی : خاموش، گــُنگ

برابر پارسی : خاموش، گــُنگ

ابکم

<hr> مترادف ابکند : ( آبکند ) سیل گاه، مسیل، گودال، گود، مغاک، آبگیر، تالاب، غدیر

مترادف ابکند : ( آبکند ) سیل گاه، مسیل، گودال، گود، مغاک، آبگیر، تالاب، غدیر

ابکند

<hr> مترادف ابکی : ( آبکی ) آبدار، آبگین، تنک، روان، مایع <hr> متضاد ابکی : ( آبکی ) جامد

مترادف ابکی : ( آبکی ) آبدار، آبگین، تنک، روان، مایع متضاد ابکی : ( آبکی ) جامد

ابکی

ابگاه

<hr> مترادف ابگذر : ( آب گذر ) آبراهه، جدول، جو، کانال، نهر

مترادف ابگذر : ( آب گذر ) آبراهه، جدول، جو، کانال، نهر

ابگذر

ابگرد

ابگردان

ابگز

ابگوشت

ابگون

<hr> مترادف ابگیر : ( آبگیر ) برکه، برم، تالاب، غدیر، استخر، حوض، مرداب

مترادف ابگیر : ( آبگیر ) برکه، برم، تالاب، غدیر، استخر، حوض، مرداب

ابگیر

<hr> مترادف ابگینه : ( آبگینه ) آبگین، آینه، آیینه، زجاج، مرآت، شیشه، بلور، تیغ، الماس

مترادف ابگینه : ( آبگینه ) آبگین، آینه، آیینه، زجاج، مرآت، شیشه، بلور، تیغ، الماس

ابگینه

ابگینه گر

<hr> مترادف ابی : ( آبی ) ارزق، کبود، لاجورد، نیلگون، بحری، دریایی، آبزی، خالو، دایی ، خشکی، هوازی <hr> متضاد ابی : ( آبی ) دیمی، دیم

مترادف ابی : ( آبی ) ارزق، کبود، لاجورد، نیلگون، بحری، دریایی، آبزی، خالو، دایی ، خشکی، هوازی متضاد ابی : ( آبی ) دیمی، دیم

ابی

<hr> برابر پارسی : بندها

ابیات

<hr> مترادف ابیار : ( آبیار ) آب بان، آب پا، میراب

مترادف ابیار : ( آبیار ) آب بان، آب پا، میراب

ابیار

ابیاری

ابیز

ابیشه

<hr> مترادف ابیض : سپید، سپیدرنگ، سفید، سفیدپوست <hr> متضاد ابیض : اسود، سیاه

مترادف ابیض : سپید، سپیدرنگ، سفید، سفیدپوست متضاد ابیض : اسود، سیاه

ابیض

ابیو

ابیون

<hr> برابر پارسی : ( آت ) آشغال

برابر پارسی : ( آت ) آشغال

ات

اتا

<hr> مترادف اتابک : آموزگار، اتالیق، لله، مودب، مربی، معلم، اتابیک، پدربزرگ، وزیراعظم <hr> برابر پارسی : بزرگ پدر، فر نشین

مترادف اتابک : آموزگار، اتالیق، لله، مودب، مربی، معلم، اتابیک، پدربزرگ، وزیراعظم برابر پارسی : بزرگ پدر، فر نشین

واژه های حرف "ا" - فرهنگ عمید