فرهنگ عمید

جفتک چارکش

جفجاف

جفجف

جفر

جفرسته

جفن

<hr> مترادف جفنگ : بی اساس، بی پایه، بی ربط، بی سروته، بی معنی، بیهوده، ترهات، مزخرف، مهمل، یاوه

مترادف جفنگ : بی اساس، بی پایه، بی ربط، بی سروته، بی معنی، بیهوده، ترهات، مزخرف، مهمل، یاوه

جفنگ

جفون

جفیر

جقه

<hr> مترادف جل : پلاس، پوشش، گلیم، نمد، همه <hr> برابر پارسی : پَلاس، پلاس، کبوک

مترادف جل : پلاس، پوشش، گلیم، نمد، همه برابر پارسی : پَلاس، پلاس، کبوک

جل

جل الخالق

جل جلاله

جل ذکره

جل وزغ

<hr> مترادف جلا : برق، تلالو، درخشش، درخشندگی، صیقل، پرداخت، آب وتاب، رونق، آوارگی <hr> برابر پارسی : درخشندگی، زنگارزدایی، پرداخت، تابش

مترادف جلا : برق، تلالو، درخشش، درخشندگی، صیقل، پرداخت، آب وتاب، رونق، آوارگی برابر پارسی : درخشندگی، زنگارزدایی، پرداخت، تابش

جلا

جلائل

جلاب

جلابیب

جلاجل

<hr> مترادف جلاد : دژخیم، سلاخ، میرغضب <hr> برابر پارسی : دژخیم، آدمکش، شکنجه گر

مترادف جلاد : دژخیم، سلاخ، میرغضب برابر پارسی : دژخیم، آدمکش، شکنجه گر

جلاد

جلادت

جلافت

<hr> مترادف جلال : احتشام، بزرگی، جاه، جبروت، حشمت، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مجد <hr> برابر پارسی : فر، شکوه، والایی، بزرگی، شُکوه

مترادف جلال : احتشام، بزرگی، جاه، جبروت، حشمت، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مجد برابر پارسی : فر، شکوه، والایی، بزرگی، شُکوه

جلال

<hr> مترادف جلالت : بزرگواری، بزرگی، دبدبه، شکوه، فر، فره، کوکبه

مترادف جلالت : بزرگواری، بزرگی، دبدبه، شکوه، فر، فره، کوکبه

جلالت

جلالی

جلامید

جلاهق

<hr> مترادف جلب : احضاریه، احضار، توقیف، جذب، ربایش، آوردن، بردن، کشیدن | حقه باز، دغل، متقلب، محیل، مکار، نادرست، پست، خوار، دون، زبون، سفله، فرومایه، روسپی، زناکار، غر، فاحشه، قحبه، هرجایی <hr> متضاد جلب : دفع | <hr> برابر پارسی : بازداشت، بد سرشت، بد کاره، ترفندگر، دغل کار، فراخوانی، کشیدن، گرفتن، واکش

مترادف جلب : احضاریه، احضار، توقیف، جذب، ربایش، آوردن، بردن، کشیدن | حقه باز، دغل، متقلب، محیل، مکار، نادرست، پست، خوار، دون، زبون، سفله، فرومایه، روسپی، زناکار، غر، فاحشه، قحبه، هرجایی متضاد جلب : دفع | برابر پارسی : بازداشت، بد سرشت، بد کاره، ترفندگر، دغل کار، فراخوانی، کشیدن، گرفتن، واکش

جلب

<hr> مترادف جلباب : پوشه، حائل، حاجز، سجاف، غشا، قشر، پوشش، حجاب، ستر، پیراهن، جامه

مترادف جلباب : پوشه، حائل، حاجز، سجاف، غشا، قشر، پوشش، حجاب، ستر، پیراهن، جامه

جلباب

جلبهنگ

جلبوب

جلبک

جلبیز

جلجل

جلجلان

<hr> مترادف جلد : بشره، پوست، پوشش، غلاف، لاک، محفظه، رویه، مقوا | به تعجیل، تند، تندوتیز، تندی، جلید، چابک، چالاک، چست، زرنگی، زرنگ، سریع، شتابناک، فرز <hr> متضاد جلد : کند <hr> برابر پارسی : پوست، پوشش، پوشینه، رویه، فرز، لایه

مترادف جلد : بشره، پوست، پوشش، غلاف، لاک، محفظه، رویه، مقوا | به تعجیل، تند، تندوتیز، تندی، جلید، چابک، چالاک، چست، زرنگی، زرنگ، سریع، شتابناک، فرز متضاد جلد : کند برابر پارسی : پوست، پوشش، پوشینه، رویه، فرز، لایه

جلد

جلزوولز

جلسا

<hr> برابر پارسی : نشست ها

جلسات

<hr> مترادف جلسه : اجلاس، انجمن، گردهمایی، مجلس، مجمع، نشست <hr> برابر پارسی : نشست، انجمن نشست، دیدار، گردهمایی

مترادف جلسه : اجلاس، انجمن، گردهمایی، مجلس، مجمع، نشست برابر پارسی : نشست، انجمن نشست، دیدار، گردهمایی

جلسه

جلغوزه

<hr> مترادف جلف : بی وقار، تهی مغز، سبک، سبکسر، سخیف، بی باک، خودسر، خودآرا، خودنما <hr> متضاد جلف : سنگین، متین <hr> برابر پارسی : سبکسر، هرزه

مترادف جلف : بی وقار، تهی مغز، سبک، سبکسر، سخیف، بی باک، خودسر، خودآرا، خودنما متضاد جلف : سنگین، متین برابر پارسی : سبکسر، هرزه

جلف

<hr> مترادف جلق : استمنا، خودارضایی، طبق

واژه های حرف "ج" - فرهنگ عمید