فرهنگ عمید

<hr> مترادف حق العبور : ترانزیت

مترادف حق العبور : ترانزیت

حق العبور

<hr> مترادف حق العمل : اجرت، کارمزد، حق الزحمه، دسترنج، کرایه، کمیسیون، مزد، حق السعی <hr> برابر پارسی : کارمزد

مترادف حق العمل : اجرت، کارمزد، حق الزحمه، دسترنج، کرایه، کمیسیون، مزد، حق السعی برابر پارسی : کارمزد

حق العمل

<hr> مترادف حق القدم : اجرت، پای رنج، پایمزد، حق الزحمه، دستمزد، مزد، ویزیت، حق المعاینه، حق المعالجه، دست رنج

مترادف حق القدم : اجرت، پای رنج، پایمزد، حق الزحمه، دستمزد، مزد، ویزیت، حق المعاینه، حق المعالجه، دست رنج

حق القدم

حق اللـه

حق الله

<hr> مترادف حق المرتع : علف چر، آب چر، حق تعلیف

مترادف حق المرتع : علف چر، آب چر، حق تعلیف

حق المرتع

حق الناس

حق الوکاله

حق الیقین

<hr> مترادف حق جو : حق پژوه، حق خواه، حق طلب، حقیقت طلب <hr> برابر پارسی : راستجوی، جوینده راستی

مترادف حق جو : حق پژوه، حق خواه، حق طلب، حقیقت طلب برابر پارسی : راستجوی، جوینده راستی

حق جو

<hr> مترادف حق دار : ذیحق، محق، حق ور، حق مند، سزاوار، مستحق <hr> متضاد حق دار : نامستحق <hr> برابر پارسی : هودهمند

مترادف حق دار : ذیحق، محق، حق ور، حق مند، سزاوار، مستحق متضاد حق دار : نامستحق برابر پارسی : هودهمند

حق دار

<hr> مترادف حق شناس : سپاسگزار، شکرگزار، قدردان، نمک شناس <hr> متضاد حق شناس : حق ناشناس، کفور <hr> برابر پارسی : سپاس دار

مترادف حق شناس : سپاسگزار، شکرگزار، قدردان، نمک شناس متضاد حق شناس : حق ناشناس، کفور برابر پارسی : سپاس دار

حق شناس

<hr> مترادف حق‏ ‏شناسی : سپاس، سپاسگزاری، شکر، شکرگزاری، قدردانی، قدرشناسی، نمک شناسی <hr> متضاد حق‏ ‏شناسی : حق ناشناسی، کفران

مترادف حق‏ ‏شناسی : سپاس، سپاسگزاری، شکر، شکرگزاری، قدردانی، قدرشناسی، نمک شناسی متضاد حق‏ ‏شناسی : حق ناشناسی، کفران

حق شناسی

<hr> مترادف حق ناشناس : بی سپاس، کافرنعمت، کفور، ناسپاس، ناشکر، نمک نشناس <hr> متضاد حق ناشناس : حق شناس، سپاس گزار، شاکر، نمک شناس

مترادف حق ناشناس : بی سپاس، کافرنعمت، کفور، ناسپاس، ناشکر، نمک نشناس متضاد حق ناشناس : حق شناس، سپاس گزار، شاکر، نمک شناس

حق ناشناس

حق پرست

حق پسند

<hr> مترادف حق گزار : سپاسگزار، شاکر، قدردان، شکرگزار، شکور، قدردان ، دادگر، عدیل، عادل، منصف، حق گستر <hr> متضاد حق گزار : ناسپاس، بیدادگر، ظالم

مترادف حق گزار : سپاسگزار، شاکر، قدردان، شکرگزار، شکور، قدردان ، دادگر، عدیل، عادل، منصف، حق گستر متضاد حق گزار : ناسپاس، بیدادگر، ظالم

حق گزار

حق گو

<hr> مترادف حقا : واقع

حقا

حقابه

<hr> مترادف حقارت : بی قدری، پستی، خواری، ذلت، زبونی، فرومایگی، کوچکی، مذلت، ناکسی <hr> متضاد حقارت : بزرگی، عزت <hr> برابر پارسی : پستی، خواری، زبونی

مترادف حقارت : بی قدری، پستی، خواری، ذلت، زبونی، فرومایگی، کوچکی، مذلت، ناکسی متضاد حقارت : بزرگی، عزت برابر پارسی : پستی، خواری، زبونی

حقارت

<hr> مترادف حقانی : راست، درست، راستین، مربوط به حق

مترادف حقانی : راست، درست، راستین، مربوط به حق

حقانی

<hr> مترادف حقانیت : مشروعیت، واقعیت، درستی، راستی <hr> متضاد حقانیت : بزرگی، عزت <hr> برابر پارسی : سزاواری

مترادف حقانیت : مشروعیت، واقعیت، درستی، راستی متضاد حقانیت : بزرگی، عزت برابر پارسی : سزاواری

حقانیت

<hr> مترادف حقایق : حقیقت ها

مترادف حقایق : حقیقت ها

حقایق

<hr> مترادف حقد : بغض، خصومت، دشمنی، عداوت، عناد، کین، کینه، کینه ورزی

مترادف حقد : بغض، خصومت، دشمنی، عداوت، عناد، کین، کینه، کینه ورزی

حقد

حقن

<hr> مترادف حقنه : اماله، تنقیه، تزریق

مترادف حقنه : اماله، تنقیه، تزریق

حقنه

<hr> مترادف حقه : بامبول، دوزوکلک، کلک، حیله، خدعه، ریب، فریب، گول، مکر، نیرنگ، شعبده، تردستی، زرنگی، شگرد، فند، تزویر، ریا، شیله پیله، ظرف کوچک، قوطی کوچک، ظرف سفالین انتهای وافور، جسم، گوی | حق، حقیقت امر، حقیقی، واقعی ، راستین، درست <hr> متضاد حقه : غیرواقعی <hr> برابر پارسی : کلک، فریب، نیرنگ، نارو، ترفند

مترادف حقه : بامبول، دوزوکلک، کلک، حیله، خدعه، ریب، فریب، گول، مکر، نیرنگ، شعبده، تردستی، زرنگی، شگرد، فند، تزویر، ریا، شیله پیله، ظرف کوچک، قوطی کوچک، ظرف سفالین انتهای وافور، جسم، گوی | حق، حقیقت امر، حقیقی، واقعی ، راستین، درست متضاد حقه : غیرواقعی برابر پارسی : کلک، فریب، نیرنگ، نارو، ترفند

حقه

<hr> مترادف حقه باز : پاچه ورمالیده، دغل، حقه ساز، دوال باز، رند، شارلاتان، شعبده باز، شیاد، کلاهبردار، کلک، محیل، مزور، مشعبد، تخم جن، ناتو، ناقلا، متقلب، نیرنگ باز، هفت خط، پاردم ساییده، بخوبر، چاچول باز، زبان باز، پشت هم انداز، چاچول <hr> برابر پارسی : ترفندگر

مترادف حقه باز : پاچه ورمالیده، دغل، حقه ساز، دوال باز، رند، شارلاتان، شعبده باز، شیاد، کلاهبردار، کلک، محیل، مزور، مشعبد، تخم جن، ناتو، ناقلا، متقلب، نیرنگ باز، هفت خط، پاردم ساییده، بخوبر، چاچول باز، زبان باز، پشت هم انداز، چاچول برابر پارسی : ترفندگر

حقه باز

<hr> مترادف حقه بازی : بامبول، تزویر، حیله، زرق، سالوسی، شیادی، فریب، کلک، مکر، شعبده بازی، تردستی

مترادف حقه بازی : بامبول، تزویر، حیله، زرق، سالوسی، شیادی، فریب، کلک، مکر، شعبده بازی، تردستی

حقه بازی

حقود

<hr> مترادف حقوق : ادرار، راتبه، رستاد، شهریه، ماهانه، مستمری، مشاهره، مقرری، مواجب، وظیفه، تکالیف، وظایف، بهره ها، حق ها، مجموعه قوانین <hr> برابر پارسی : جیره، دادیک، دستمزد، کارانه، هوده ها، کاربها

مترادف حقوق : ادرار، راتبه، رستاد، شهریه، ماهانه، مستمری، مشاهره، مقرری، مواجب، وظیفه، تکالیف، وظایف، بهره ها، حق ها، مجموعه قوانین برابر پارسی : جیره، دادیک، دستمزد، کارانه، هوده ها، کاربها

حقوق

<hr> مترادف حقوق دان : قانون دان، داور، قاضی، وکیل مدافع <hr> برابر پارسی : هوده شناس

مترادف حقوق دان : قانون دان، داور، قاضی، وکیل مدافع برابر پارسی : هوده شناس

حقوق دان

<hr> مترادف حقیر : پست، دون، ذلیل، رذل، فرومایه، بی قدر، خوار، خوارمایه، اندک، خرد، خفیف، کوچک، ناقابل، ناکس، کم همت، بنده، این جانب، من، کم ارزش <hr> برابر پارسی : خرد، کوچک، بیمایه، خوار، پست، فرومایه، کُهتَر

مترادف حقیر : پست، دون، ذلیل، رذل، فرومایه، بی قدر، خوار، خوارمایه، اندک، خرد، خفیف، کوچک، ناقابل، ناکس، کم همت، بنده، این جانب، من، کم ارزش برابر پارسی : خرد، کوچک، بیمایه، خوار، پست، فرومایه، کُهتَر

حقیر

<hr> مترادف حقیقت : درستی، راستی، راست، درست، ماهیت، ذات، اصل، واقع امر، واقعیت، امر مسلم، آرمانی، مطلوب <hr> برابر پارسی : راستی، درستی، درستی و راستی، راستینگی، راستینه، فرهود

مترادف حقیقت : درستی، راستی، راست، درست، ماهیت، ذات، اصل، واقع امر، واقعیت، امر مسلم، آرمانی، مطلوب برابر پارسی : راستی، درستی، درستی و راستی، راستینگی، راستینه، فرهود

حقیقت

<hr> مترادف حقیقت بین : واقع بین، حقیقت نگر، واقع نگر

مترادف حقیقت بین : واقع بین، حقیقت نگر، واقع نگر

حقیقت بین

<hr> مترادف حقیقت جو : حق جو، حقیقت طلب، واقعیت طلب، واقعیت گرا، حقیقت پژوه، حقیقت خواه

مترادف حقیقت جو : حق جو، حقیقت طلب، واقعیت طلب، واقعیت گرا، حقیقت پژوه، حقیقت خواه

حقیقت جو

حقیقت شناس

<hr> مترادف حقیقت گو : راست گو، صدیق <hr> متضاد حقیقت گو : کذاب

مترادف حقیقت گو : راست گو، صدیق متضاد حقیقت گو : کذاب

حقیقت گو

<hr> مترادف حقیقتا : به راستی، درواقع، فی الواقع، واقعاً <hr> برابر پارسی : راستیرا، براستی

مترادف حقیقتا : به راستی، درواقع، فی الواقع، واقعاً برابر پارسی : راستیرا، براستی

حقیقتا

<hr> مترادف حقیقی : باطنی ، معنوی، درست، صحیح ، اصلی ، واقعی ، راستین <hr> متضاد حقیقی : ظاهری، نادرست، غلط، بدلی، مجازی، غیرواقعی <hr> برابر پارسی : راستین

مترادف حقیقی : باطنی ، معنوی، درست، صحیح ، اصلی ، واقعی ، راستین متضاد حقیقی : ظاهری، نادرست، غلط، بدلی، مجازی، غیرواقعی برابر پارسی : راستین

حقیقی

<hr> مترادف حل : ذوب، گداختن، گدازش، آب، محلول، باز کردن، فیصله دادن، گشودن، تحلیل، جواب، پاسخ، جواب یابی، مستحیل <hr> متضاد حل : عقد <hr> برابر پارسی : گشود، باز گشود، بازکردن، آمیختن، چاره، گُداخت، گشوده، گمیزش

مترادف حل : ذوب، گداختن، گدازش، آب، محلول، باز کردن، فیصله دادن، گشودن، تحلیل، جواب، پاسخ، جواب یابی، مستحیل متضاد حل : عقد برابر پارسی : گشود، باز گشود، بازکردن، آمیختن، چاره، گُداخت، گشوده، گمیزش

حل

<hr> مترادف حلاج : پنبه زن، نداف

مترادف حلاج : پنبه زن، نداف

حلاج

حلاجت

<hr> مترادف حلاجی : بررسی دقیق، تشریح، تجزیه وتحلیل، مضمون شکافی، شغل حلاج، پنبه زنی، ندافی

مترادف حلاجی : بررسی دقیق، تشریح، تجزیه وتحلیل، مضمون شکافی، شغل حلاج، پنبه زنی، ندافی

حلاجی

حلاحل

حلاف

<hr> مترادف حلاق : آرایشگر، سرتراش، سلمانی

مترادف حلاق : آرایشگر، سرتراش، سلمانی

واژه های حرف "ح" - فرهنگ عمید