فرهنگ عمید

خسار

<hr> برابر پارسی : آسیب

خسارات

<hr> مترادف خسارت : آسیب، اضرار، تاوان، جریمه، غرامت، زیان کاری، زیانمندی، خسران، زیان، ضرر، غبن، غرامتی، لطمه <hr> متضاد خسارت : نفع <hr> برابر پارسی : زیان، زیان بردن، زیانکاری

مترادف خسارت : آسیب، اضرار، تاوان، جریمه، غرامت، زیان کاری، زیانمندی، خسران، زیان، ضرر، غبن، غرامتی، لطمه متضاد خسارت : نفع برابر پارسی : زیان، زیان بردن، زیانکاری

خسارت

خساست

خسایس

خسباندن

<hr> مترادف خسبیدن : خفتن، خوابیدن، به خواب رفتن، غنودن <hr> متضاد خسبیدن : بیدار شدن

مترادف خسبیدن : خفتن، خوابیدن، به خواب رفتن، غنودن متضاد خسبیدن : بیدار شدن

خسبیدن

<hr> مترادف خست : امساک، بخل، پستی، خساست، زفتی، فرومایگی، لئامت <hr> متضاد خست : کرم، بخشش <hr> برابر پارسی : چشم تنگی، کنسی

مترادف خست : امساک، بخل، پستی، خساست، زفتی، فرومایگی، لئامت متضاد خست : کرم، بخشش برابر پارسی : چشم تنگی، کنسی

خست

<hr> مترادف خستن : آزردن، جریحه دار کردن، زخم زدن، قرح، مجروح کردن، مجروح شدن، زخمی شدن

مترادف خستن : آزردن، جریحه دار کردن، زخم زدن، قرح، مجروح کردن، مجروح شدن، زخمی شدن

خستن

<hr> مترادف خسته : ازپاافتاده، کم توان، فرسوده، کوفته، فگار، مجروح، درمانده، زله، عاجز، کسل، مانده، بی طاقت، وامانده <hr> متضاد خسته : سرحال، قبراق

مترادف خسته : ازپاافتاده، کم توان، فرسوده، کوفته، فگار، مجروح، درمانده، زله، عاجز، کسل، مانده، بی طاقت، وامانده متضاد خسته : سرحال، قبراق

خسته

خسته بند

خسته جگر

<hr> مترادف خسته دل : آزرده خاطر، آزرده دل، دل آزرده، غمدیده، ماتم دار، مصیبت رسیده، رنج دیده، رنج کشیده، محنت دیده، عاشق، شیفته، شیدا

مترادف خسته دل : آزرده خاطر، آزرده دل، دل آزرده، غمدیده، ماتم دار، مصیبت رسیده، رنج دیده، رنج کشیده، محنت دیده، عاشق، شیفته، شیدا

خسته دل

<hr> مترادف خستو : اعتراف کننده، اقرارکننده، معترف، مقر ، هسته <hr> متضاد خستو : ناخستو

مترادف خستو : اعتراف کننده، اقرارکننده، معترف، مقر ، هسته متضاد خستو : ناخستو

خستو

خستوانه

<hr> مترادف خستگی : جراحت، ریش، زخم، کوفتگی، درماندگی، فرسودگی، ملالت

مترادف خستگی : جراحت، ریش، زخم، کوفتگی، درماندگی، فرسودگی، ملالت

خستگی

خسخانه

خسر

<hr> مترادف خسران : آسیب، اضرار، خسارت، زیان، زیانمندی، ضرر، لطمه <hr> متضاد خسران : نفع

مترادف خسران : آسیب، اضرار، خسارت، زیان، زیانمندی، ضرر، لطمه متضاد خسران : نفع

خسران

<hr> مترادف خسرو : پادشاه، شاه، شهریار، ملک، شاهنشاه

مترادف خسرو : پادشاه، شاه، شهریار، ملک، شاهنشاه

خسرو

<hr> مترادف خسروانه : پادشاهانه، خسروی، شاهانه، ملوکانه، خدیوانه

مترادف خسروانه : پادشاهانه، خسروی، شاهانه، ملوکانه، خدیوانه

خسروانه

<hr> مترادف خسروانی : خسروی، سلطنتی، پادشاهی، شاهی، شاهنشاهی

مترادف خسروانی : خسروی، سلطنتی، پادشاهی، شاهی، شاهنشاهی

خسروانی

خسروی

خسف

خسودن

خسور

<hr> مترادف خسوف : ماه گرفتگی، پنهان شدن، ناپدید شدن، فرو رفتن <hr> متضاد خسوف : کسوف <hr> برابر پارسی : ماه گرفتگی

مترادف خسوف : ماه گرفتگی، پنهان شدن، ناپدید شدن، فرو رفتن متضاد خسوف : کسوف برابر پارسی : ماه گرفتگی

خسوف

<hr> مترادف خسک : خار، خس

خسک

<hr> مترادف خسیس : بخیل، تنگ نظر، کنس، لئیم، ممسک، پست فطرت، دون، رذل، فرومایه ، پست، بی ارزش <hr> متضاد خسیس : خراج، بذال <hr> برابر پارسی : تنگ چشم، کنس

مترادف خسیس : بخیل، تنگ نظر، کنس، لئیم، ممسک، پست فطرت، دون، رذل، فرومایه ، پست، بی ارزش متضاد خسیس : خراج، بذال برابر پارسی : تنگ چشم، کنس

خسیس

خش

<hr> مترادف خش خش : پارازیت، نوفه

مترادف خش خش : پارازیت، نوفه

خش خش

خش خشه

<hr> مترادف خشاب : شانه، گلوله دان، مخزن فلزی گلوله

مترادف خشاب : شانه، گلوله دان، مخزن فلزی گلوله

خشاب

خشار

خشب

<hr> مترادف خشت : آجر خام، نیزه کوچک

مترادف خشت : آجر خام، نیزه کوچک

خشت

خشت خشت

<hr> مترادف خشت زن : خشت ساز، خشت مال، خودستا، رجزخوان، لاف پیما

مترادف خشت زن : خشت ساز، خشت مال، خودستا، رجزخوان، لاف پیما

خشت زن

خشت مال

خشت کار

خشته

خشتچه

خشتک

<hr> مترادف خشتی : ساخته شده از خشت، مربع، چهارگوشه، قطع کتاب، نوعی یقه

مترادف خشتی : ساخته شده از خشت، مربع، چهارگوشه، قطع کتاب، نوعی یقه

خشتی

<hr> مترادف خشخاش : نارخیرا، کوکنار، نارخوک، نارکوک

مترادف خشخاش : نارخیرا، کوکنار، نارخوک، نارکوک

خشخاش

<hr> مترادف خشم : برآشفتگی، برافروختگی، تاو، تغیر، تندخویی، سخط، طیره، عصبانیت، عصبیت، غضب، غیظ، قهر <hr> متضاد خشم : مهر

مترادف خشم : برآشفتگی، برافروختگی، تاو، تغیر، تندخویی، سخط، طیره، عصبانیت، عصبیت، غضب، غیظ، قهر متضاد خشم : مهر

خشم

خشم آلود

<hr> مترادف خشم الود : ( خشم آلود ) خشمگین، خشمناک، خشم آمیز، خشم آگین، عصبانی، عصبی، غضبناک، غضب آلود، قهرآلود <hr> متضاد خشم الود : ( خشم آلود ) مهرآلود

مترادف خشم الود : ( خشم آلود ) خشمگین، خشمناک، خشم آمیز، خشم آگین، عصبانی، عصبی، غضبناک، غضب آلود، قهرآلود متضاد خشم الود : ( خشم آلود ) مهرآلود

واژه های حرف "خ" - فرهنگ عمید