فرهنگ عمید

سرپیشخدمت

سرپیچ

<hr> مترادف سرپیچی : امتناع، تخطی، تخلف، تمرد، خلاف، روگردانی، سرکشی، عصیان، نافرمانی <hr> متضاد سرپیچی : اطاعت، انقیاد

مترادف سرپیچی : امتناع، تخطی، تخلف، تمرد، خلاف، روگردانی، سرکشی، عصیان، نافرمانی متضاد سرپیچی : اطاعت، انقیاد

سرپیچی

<hr> مترادف سرچشمه : چشمه، ماخذ، مبدا، منبع، منشا، ینبوع، کنه، اصل

مترادف سرچشمه : چشمه، ماخذ، مبدا، منبع، منشا، ینبوع، کنه، اصل

سرچشمه

سرچنگ

سرچه

سرچکاد

سرچین

سرک

سرکا

سرکار

سرکج

<hr> مترادف سرکرده : رئیس، رهبر، سرجنبان، سردسته، سرور، فرمانده <hr> متضاد سرکرده : مادون

مترادف سرکرده : رئیس، رهبر، سرجنبان، سردسته، سرور، فرمانده متضاد سرکرده : مادون

سرکرده

سرکردگی

<hr> مترادف سرکش : بدرام، بدرفتار، تخس، چموش، طاغی، عاصی، عصیانگر، طغیانگر، فرمان ناپذیر، گردنکش، لجام گسیخته، مارد، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، وحشی، یاغی <hr> متضاد سرکش : رام

مترادف سرکش : بدرام، بدرفتار، تخس، چموش، طاغی، عاصی، عصیانگر، طغیانگر، فرمان ناپذیر، گردنکش، لجام گسیخته، مارد، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، وحشی، یاغی متضاد سرکش : رام

سرکش

<hr> مترادف سرکشی : بغی، تمرد، توسنی، سرپیچی، طغیان، عصیان، گردن کشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری، بازدید، بازرسی، ملاقات، دیدار <hr> متضاد سرکشی : انقیاد

مترادف سرکشی : بغی، تمرد، توسنی، سرپیچی، طغیان، عصیان، گردن کشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری، بازدید، بازرسی، ملاقات، دیدار متضاد سرکشی : انقیاد

سرکشی

سرکلافه

سرکلانتر

سرکلانتری

سرکن

سرکنگبین

<hr> مترادف سرکه : خل

سرکه

سرکه با

<hr> مترادف سرکوب : اختناق، قلع وقمع، مضمحل، منکوب، ضربه، ضربت، لطمه، گوشمال

مترادف سرکوب : اختناق، قلع وقمع، مضمحل، منکوب، ضربه، ضربت، لطمه، گوشمال

سرکوب

سرکوبه

<hr> مترادف سرکوبی : قلع وقمع، اضمحلال، تنبیه، سیاست، مجازات، گوشمالی

مترادف سرکوبی : قلع وقمع، اضمحلال، تنبیه، سیاست، مجازات، گوشمالی

سرکوبی

<hr> مترادف سرکوفت : زخم زبان، سرزنش، شماتت، طعنه، لوم، ملامت، نکوهش <hr> متضاد سرکوفت : تحسین، تمجید

مترادف سرکوفت : زخم زبان، سرزنش، شماتت، طعنه، لوم، ملامت، نکوهش متضاد سرکوفت : تحسین، تمجید

سرکوفت

<hr> مترادف سرکوفته : واپس زده شده، سرکوب شده، مضمحل، نابود، شکست خورده

مترادف سرکوفته : واپس زده شده، سرکوب شده، مضمحل، نابود، شکست خورده

سرکوفته

<hr> مترادف سرگذشت : شرح حال، ترجمه احوال، بیوگرافی، ماوقع، ماجرا، واقعه، افسانه، حکایت، داستان، قصه

مترادف سرگذشت : شرح حال، ترجمه احوال، بیوگرافی، ماوقع، ماجرا، واقعه، افسانه، حکایت، داستان، قصه

سرگذشت

سرگر

<hr> مترادف سرگران : رنجیده، سرسنگین، قهر، خودپسند، متکبر، ناخشنود، نارضا، ناراضی ، بی اعتنا، خشمناک، خشمگین، عصبانی <hr> متضاد سرگران : خرسند، خشنود

مترادف سرگران : رنجیده، سرسنگین، قهر، خودپسند، متکبر، ناخشنود، نارضا، ناراضی ، بی اعتنا، خشمناک، خشمگین، عصبانی متضاد سرگران : خرسند، خشنود

سرگران

<hr> مترادف سرگرانی : سرسنگینی، تکبر، نخوت، خودپسندی، غرور، ناخشنودی، نارضایی، نارضایتی

مترادف سرگرانی : سرسنگینی، تکبر، نخوت، خودپسندی، غرور، ناخشنودی، نارضایی، نارضایتی

سرگرانی

سرگرای

<hr> مترادف سرگرایی : عصیان، سرکشی، نافرمانی، بدقلقی، بدفرمانی، بی قراری، مستی

مترادف سرگرایی : عصیان، سرکشی، نافرمانی، بدقلقی، بدفرمانی، بی قراری، مستی

سرگرایی

<hr> مترادف سرگرد : یاور، افسر، فرمانده گردان | یاور، افسر، فرمانده گردان

مترادف سرگرد : یاور، افسر، فرمانده گردان | یاور، افسر، فرمانده گردان

سرگرد

سرگردا

<hr> مترادف سرگردان : آواره، دربه در، ولو، ویلان، بی خانمان، حیران، سرگشته، گیج، متحیر، مضطرب، واله، بلاتکلیف، سلندر

مترادف سرگردان : آواره، دربه در، ولو، ویلان، بی خانمان، حیران، سرگشته، گیج، متحیر، مضطرب، واله، بلاتکلیف، سلندر

سرگردان

<hr> مترادف سرگردانی : پریشانی، حیرانی، تحیر، حیرت، سرگشتگی، آوارگی، دربه دری، بلاتکلیفی

مترادف سرگردانی : پریشانی، حیرانی، تحیر، حیرت، سرگشتگی، آوارگی، دربه دری، بلاتکلیفی

سرگردانی

سرگرفته

<hr> مترادف سرگرم : مشغول، درگیر، دل بسته، علاقه مند

مترادف سرگرم : مشغول، درگیر، دل بسته، علاقه مند

سرگرم

<hr> مترادف سرگرمی : اشتغال، تفریح، تفنن، مشغله، مشغولیت

مترادف سرگرمی : اشتغال، تفریح، تفنن، مشغله، مشغولیت

سرگرمی

سرگره

<hr> مترادف سرگروه : سردسته، رئیس

مترادف سرگروه : سردسته، رئیس

سرگروه

سرگزیت

سرگزین

سرگشاده

<hr> مترادف سرگشته : دربه در، آواره، سرگردان، حایر، حیران، حیرت زده، دودل، گیج، متحیر، هاج وواج، درمانده، فرومانده، بیچاره، مستاصل، شوریده، شیدا، آشفته، آسیمه دل، عاشق، مضطرب، سراسیمه، آسیمه سر، هراسان، واخورده

مترادف سرگشته : دربه در، آواره، سرگردان، حایر، حیران، حیرت زده، دودل، گیج، متحیر، هاج وواج، درمانده، فرومانده، بیچاره، مستاصل، شوریده، شیدا، آشفته، آسیمه دل، عاشق، مضطرب، سراسیمه، آسیمه سر، هراسان، واخورده

سرگشته

<hr> مترادف سرگشتگی : تحیر، حیرانی، حیرت، خیرگی، فروماندگی، گیجی

مترادف سرگشتگی : تحیر، حیرانی، حیرت، خیرگی، فروماندگی، گیجی

واژه های حرف "س" - فرهنگ عمید