فرهنگ عمید

شعیره

شغ

شغا

شغار

شغاف

شغال

<hr> مترادف شغب : آشوب، فتنه انگیزی، فساد

مترادف شغب : آشوب، فتنه انگیزی، فساد

شغب

شغب ناک

شغربغر

شغف

<hr> مترادف شغل : پیشه، حرفه، سمت، کار، کسب، مقام، منصب، مشغله، اشتغال، خدمت، عمل، فعل، وظیفه <hr> برابر پارسی : کار، پیشه

مترادف شغل : پیشه، حرفه، سمت، کار، کسب، مقام، منصب، مشغله، اشتغال، خدمت، عمل، فعل، وظیفه برابر پارسی : کار، پیشه

شغل

شغه

<hr> مترادف شفا : التیام، بهبودی، بهی، تشفی، درمان، صحت، علاج، مداوا، معالجه <hr> برابر پارسی : درمان، تندرستی، بهبود، بهبودی

مترادف شفا : التیام، بهبودی، بهی، تشفی، درمان، صحت، علاج، مداوا، معالجه برابر پارسی : درمان، تندرستی، بهبود، بهبودی

شفا

<hr> مترادف شفابخش : تشفی، درمانگر، شافی، علاج بخش <hr> برابر پارسی : درمان بخش

مترادف شفابخش : تشفی، درمانگر، شافی، علاج بخش برابر پارسی : درمان بخش

شفابخش

شفاجرف

<hr> مترادف شفاخانه : بیمارستان، دارالشفاء، درمانگاه، مریض خانه <hr> برابر پارسی : بیمارستان

مترادف شفاخانه : بیمارستان، دارالشفاء، درمانگاه، مریض خانه برابر پارسی : بیمارستان

شفاخانه

شفادارو

<hr> مترادف شفاعت : توسط، خواهشگری، مداخله، میانجیگری، وساطت، عفوخواهی، التماس، خواهش <hr> برابر پارسی : پادرمیانی، خواهشگری، میانجیگری

مترادف شفاعت : توسط، خواهشگری، مداخله، میانجیگری، وساطت، عفوخواهی، التماس، خواهش برابر پارسی : پادرمیانی، خواهشگری، میانجیگری

شفاعت

شفاعت گر

<hr> مترادف شفاعتگر : پایمرد، خواهشگر، شافع، شفیع، واسطه گر، عفوطلب

مترادف شفاعتگر : پایمرد، خواهشگر، شافع، شفیع، واسطه گر، عفوطلب

شفاعتگر

<hr> مترادف شفاف : براق، روشن، زلال، متلالی، وهاج <hr> متضاد شفاف : تیره، کدر <hr> برابر پارسی : زلال، درخشان، روشن

مترادف شفاف : براق، روشن، زلال، متلالی، وهاج متضاد شفاف : تیره، کدر برابر پارسی : زلال، درخشان، روشن

شفاف

شفانه

شفاه

<hr> مترادف شفاهی : زبانی، کلامی <hr> متضاد شفاهی : کتبی <hr> برابر پارسی : زبانی، گفتاری

مترادف شفاهی : زبانی، کلامی متضاد شفاهی : کتبی برابر پارسی : زبانی، گفتاری

شفاهی

شفت

شفتالو

شفتاهنگ

شفترنگ

شفترک

<hr> مترادف شفته : دوغاب، گل آهک، ملاط

مترادف شفته : دوغاب، گل آهک، ملاط

شفته

شفرات

<hr> مترادف شفره : چاقو، کازدک، گزن

مترادف شفره : چاقو، کازدک، گزن

شفره

شفش

شفشاهنگ

شفشف

شفشه

شفع

شفعا

شفعه

<hr> مترادف شفق : بام، بامداد، سپیده دم، سحر، فلق <hr> متضاد شفق : شام

مترادف شفق : بام، بامداد، سپیده دم، سحر، فلق متضاد شفق : شام

شفق

<hr> مترادف شفقت : ترحم، دلجویی، دلسوزی، رافت، عطوفت، غمخواری، لطف، محبت، مرحمت، مهربانی، نوازش، نرم دلی <hr> متضاد شفقت : قسوت <hr> برابر پارسی : مهربانی، نرم دلی، دلسوزی

مترادف شفقت : ترحم، دلجویی، دلسوزی، رافت، عطوفت، غمخواری، لطف، محبت، مرحمت، مهربانی، نوازش، نرم دلی متضاد شفقت : قسوت برابر پارسی : مهربانی، نرم دلی، دلسوزی

واژه های حرف "ش" - فرهنگ عمید