فرهنگ عمید

فرو امدن

فرو اوردن

فرو باریدن

فرو بردن

فرو خوردن

فرو رفتن

<hr> مترادف فرو رفته : گود، مقعر، غر، غرق

مترادف فرو رفته : گود، مقعر، غر، غرق

فرو رفته

فرو ریختن

فرو شدن

فرو فرستادن

فرو نشاندن

فرو نشستن

فرو نهادن

فرو نگریستن

فرو کشتن

فروآمدن

فروآوردن

فروار

فروارد

فروباریدن

فروبردن

فروبستن

فروتابیدن

فروتر

<hr> مترادف فروتن : افتاده، خاشع، خاضع، خاکسار، شکسته نفس، متواضع، محجوب <hr> متضاد فروتن : خودخواه، خویشتن بین، متکبر

مترادف فروتن : افتاده، خاشع، خاضع، خاکسار، شکسته نفس، متواضع، محجوب متضاد فروتن : خودخواه، خویشتن بین، متکبر

فروتن

<hr> مترادف فروتنی : افتادگی، تواضع، خاکساری، خشوع، خضوع <hr> متضاد فروتنی : استکبار، برتنی، غرور

مترادف فروتنی : افتادگی، تواضع، خاکساری، خشوع، خضوع متضاد فروتنی : استکبار، برتنی، غرور

فروتنی

فروج

فروجستن

فروخ

فروخت

فروختار

فروختن

فروخته

فروخواندن

فروخوردن

<hr> مترادف فرود : پایین، تحت، زیر، نزول، هبوط <hr> متضاد فرود : فراز، فوق

مترادف فرود : پایین، تحت، زیر، نزول، هبوط متضاد فرود : فراز، فوق

فرود

فروداشت

<hr> مترادف فرودست : زیردست، پست، دون، فرومایه، حقیر، ناتوان <hr> متضاد فرودست : بالادست، فرادست

مترادف فرودست : زیردست، پست، دون، فرومایه، حقیر، ناتوان متضاد فرودست : بالادست، فرادست

فرودست

فرودگاه

<hr> مترادف فرودین : پایینی، زیرین <hr> متضاد فرودین : بالایی، زبرین، علوی

مترادف فرودین : پایینی، زیرین متضاد فرودین : بالایی، زبرین، علوی

واژه های حرف "ف" - فرهنگ عمید