فرهنگ عمید

<hr> مترادف مغ : ژرف، عمیق، گود، ژرفا، عمق، گودی | گبر، مجوس، موبد، روحانی زرتشتی، کاتوزی

مترادف مغ : ژرف، عمیق، گود، ژرفا، عمق، گودی | گبر، مجوس، موبد، روحانی زرتشتی، کاتوزی

مغ

مغ بچه

مغاث

مغار

مغارات

مغارس

مغارم

<hr> مترادف مغاره : زاغه، شکفت، غار، کهف، مغار

مترادف مغاره : زاغه، شکفت، غار، کهف، مغار

مغاره

<hr> مترادف مغازله : تجمش، عشق بازی، عشق ورزی، معاشقه، ملاعبه، مهرورزی

مترادف مغازله : تجمش، عشق بازی، عشق ورزی، معاشقه، ملاعبه، مهرورزی

مغازله

<hr> مترادف مغازه : بوتیک، حجره، دکان، دکه، فروشگاه، مخزن، انبار <hr> برابر پارسی : فروشگاه

مترادف مغازه : بوتیک، حجره، دکان، دکه، فروشگاه، مخزن، انبار برابر پارسی : فروشگاه

مغازه

<hr> مترادف مغازی : جنگها، نبردها، حربها، کارزارها، میدانهای جنگ، عرصه های نبرد

مترادف مغازی : جنگها، نبردها، حربها، کارزارها، میدانهای جنگ، عرصه های نبرد

مغازی

مغاص

مغافر

مغافصه

مغالات

مغالبه

<hr> مترادف مغالطه : سفسطه، قیاس فاسد، مغالطت، مغلطه

مترادف مغالطه : سفسطه، قیاس فاسد، مغالطت، مغلطه

مغالطه

مغالظت

مغامز

مغانه

مغانی

<hr> مترادف مغاک : چاله، سوراخ، گود، گودال، لان، ورطه

مترادف مغاک : چاله، سوراخ، گود، گودال، لان، ورطه

مغاک

مغاکچه

مغایب

مغایبه

<hr> مترادف مغایر : خلاف، دیگرگون، ضد، مباین، متفاوت، مخالف، منافی، نامشابه، ناهمگون <hr> متضاد مغایر : مشابه <hr> برابر پارسی : ناساز، ناجور، دگرگون، ناسازگار، نایکسان

مترادف مغایر : خلاف، دیگرگون، ضد، مباین، متفاوت، مخالف، منافی، نامشابه، ناهمگون متضاد مغایر : مشابه برابر پارسی : ناساز، ناجور، دگرگون، ناسازگار، نایکسان

مغایر

<hr> مترادف مغایرت : اختلاف، تباین، تضاد، تفاوت، تناقض، توفیر، غیریت، مخالفت، منافات، ناسازگاری، ناهمسانی، ناهمگونی <hr> متضاد مغایرت : مشابهت، تشابه، همانندی <hr> برابر پارسی : ناسازی، ناجوری، ناهمگنی، ناسازگاری، نایکسانی

مترادف مغایرت : اختلاف، تباین، تضاد، تفاوت، تناقض، توفیر، غیریت، مخالفت، منافات، ناسازگاری، ناهمسانی، ناهمگونی متضاد مغایرت : مشابهت، تشابه، همانندی برابر پارسی : ناسازی، ناجوری، ناهمگنی، ناسازگاری، نایکسانی

مغایرت

مغایظت

مغبات

<hr> مترادف مغبر : خاک آلود، غبارآلود، گردآلود، تیره، تار

مترادف مغبر : خاک آلود، غبارآلود، گردآلود، تیره، تار

مغبر

مغبه

مغبوط

<hr> مترادف مغبون : زیان دیده، زیان کار، غبن دار، فریب خورده، گول خورده <hr> متضاد مغبون : راضی <hr> برابر پارسی : فریب خورده، زیاندیده، گول خورده

مترادف مغبون : زیان دیده، زیان کار، غبن دار، فریب خورده، گول خورده متضاد مغبون : راضی برابر پارسی : فریب خورده، زیاندیده، گول خورده

مغبون

مغبچه

مغتبط

مغتذی

مغتسل

مغتسله

<hr> مترادف مغتنم : ارزشمند، باارزش، بازیافته، غنیمت <hr> برابر پارسی : گرانمایه

مترادف مغتنم : ارزشمند، باارزش، بازیافته، غنیمت برابر پارسی : گرانمایه

مغتنم

<hr> مترادف مغذی : انرژی دار، انرژی زا، قوت بخش، مقوی <hr> متضاد مغذی : غیر مغذی <hr> برابر پارسی : دارای ارزش خوراکی

مترادف مغذی : انرژی دار، انرژی زا، قوت بخش، مقوی متضاد مغذی : غیر مغذی برابر پارسی : دارای ارزش خوراکی

مغذی

<hr> مترادف مغرب : بابل، باختر، غرب، غروبگاه، عشا <hr> متضاد مغرب : خراسان، مشرق <hr> برابر پارسی : باختر

مترادف مغرب : بابل، باختر، غرب، غروبگاه، عشا متضاد مغرب : خراسان، مشرق برابر پارسی : باختر

مغرب

مغربل

مغربی

مغرس

<hr> مترادف مغرض : بدخواه، غرضمند، غرض ورز، کینه توز، کینه ور <hr> متضاد مغرض : بی غرض

مترادف مغرض : بدخواه، غرضمند، غرض ورز، کینه توز، کینه ور متضاد مغرض : بی غرض

مغرض

مغرف

مغرق

<hr> مترادف مغرور : پرادعا، پرمدعا، خودبین، خودپرست، خودپسند، خودخواه، خودستا، غره، فریفته، گران سر، گردن فراز، متبختر، متفرعن، متکبر، مدمغ، مستکبر <hr> متضاد مغرور : افتاده، فروتن <hr> برابر پارسی : خودخواه، خود، خود پسند، خودبین، خودپسند، گرانسر

مترادف مغرور : پرادعا، پرمدعا، خودبین، خودپرست، خودپسند، خودخواه، خودستا، غره، فریفته، گران سر، گردن فراز، متبختر، متفرعن، متکبر، مدمغ، مستکبر متضاد مغرور : افتاده، فروتن برابر پارسی : خودخواه، خود، خود پسند، خودبین، خودپسند، گرانسر

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید