فرهنگ عمید

متعقب

<hr> مترادف متعلق : متصل، مرتبط، منتسب، مربوط، خویشاوند، منسوب، وابسته، خویش <hr> برابر پارسی : از آن، وابسته، پیوسته

مترادف متعلق : متصل، مرتبط، منتسب، مربوط، خویشاوند، منسوب، وابسته، خویش برابر پارسی : از آن، وابسته، پیوسته

متعلق

<hr> مترادف متعلقه : زن، همسر، زوجه، خانم

مترادف متعلقه : زن، همسر، زوجه، خانم

متعلقه

<hr> مترادف متعلم : آموزنده، دانش آموز، تلمیذ، دانشجو، شاگرد، طلبه، متلمذ <hr> متضاد متعلم : معلم <hr> برابر پارسی : شاگرد، آموزنده، ادب آموز

مترادف متعلم : آموزنده، دانش آموز، تلمیذ، دانشجو، شاگرد، طلبه، متلمذ متضاد متعلم : معلم برابر پارسی : شاگرد، آموزنده، ادب آموز

متعلم

متعمد

متعنت

متعند

<hr> مترادف متعه : صیغه، نکاح موقت <hr> متضاد متعه : ازدواج

مترادف متعه : صیغه، نکاح موقت متضاد متعه : ازدواج

متعه

<hr> برابر پارسی : پایبند، پذیرنده، هم آوا

برابر پارسی : پایبند، پذیرنده، هم آوا

متعهد

متعهدله

متعود

<hr> مترادف متعین : توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متشخص، متمول، اعیان، متنفذ، بانفوذ، برجسته، ممتاز، ظاهر، آشکار، محقق، ثابت

مترادف متعین : توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متشخص، متمول، اعیان، متنفذ، بانفوذ، برجسته، ممتاز، ظاهر، آشکار، محقق، ثابت

متعین

متغافل

<hr> مترادف متغایر : ناجور، ناساز، مخالف، متفاوت <hr> متضاد متغایر : متشابه

مترادف متغایر : ناجور، ناساز، مخالف، متفاوت متضاد متغایر : متشابه

متغایر

<hr> مترادف متغلب : پیروز، فیروز، چیره، غالب، فاتح، ناصر ، متجاوز، تجاوزگر <hr> متضاد متغلب : مقهور

مترادف متغلب : پیروز، فیروز، چیره، غالب، فاتح، ناصر ، متجاوز، تجاوزگر متضاد متغلب : مقهور

متغلب

متغنی

<hr> مترادف متغیر : بی ثبات، نااستوار، ناپایدار، بی قرار، خشمگین، غضبناک، هار، دگرگون، متحول، متلون ، کمیت غیرثابت <hr> متضاد متغیر : ثابت، مقدار ثابت <hr> برابر پارسی : برآشفته، تندخو، خشمگین، دگرگون شونده

مترادف متغیر : بی ثبات، نااستوار، ناپایدار، بی قرار، خشمگین، غضبناک، هار، دگرگون، متحول، متلون ، کمیت غیرثابت متضاد متغیر : ثابت، مقدار ثابت برابر پارسی : برآشفته، تندخو، خشمگین، دگرگون شونده

متغیر

<hr> مترادف متغیرانه : با عصبانیت، خشمگینانه، خشمگنانه، غضبناکانه

مترادف متغیرانه : با عصبانیت، خشمگینانه، خشمگنانه، غضبناکانه

متغیرانه

<hr> مترادف متفاخر : فخرفروش، فخرکننده، فخور، فخار <hr> متضاد متفاخر : متواضع، فروتن

مترادف متفاخر : فخرفروش، فخرکننده، فخور، فخار متضاد متفاخر : متواضع، فروتن

متفاخر

متفادی

<hr> مترادف متفاوت : دیگرسان، گوناگون، مباین، متباین، متمایز، مختلف، مغایر، ناهمگون ، ناهم آهنگ <hr> متضاد متفاوت : متشابه <hr> برابر پارسی : دگرگون، ناجور، ناهمگون، ناساز، دیگرگون، ناهمتا، ناهمسان

مترادف متفاوت : دیگرسان، گوناگون، مباین، متباین، متمایز، مختلف، مغایر، ناهمگون ، ناهم آهنگ متضاد متفاوت : متشابه برابر پارسی : دگرگون، ناجور، ناهمگون، ناساز، دیگرگون، ناهمتا، ناهمسان

متفاوت

متفتت

متفجع

<hr> مترادف متفحص : پرسا، پرسشگر، پرسنده، جویا، جوینده، جست وجوگر، کاوشگر، تفحص کننده

مترادف متفحص : پرسا، پرسشگر، پرسنده، جویا، جوینده، جست وجوگر، کاوشگر، تفحص کننده

متفحص

متفرج

<hr> مترادف متفرد : یگانه، بی همتا، منحصربه فرد، تنها، ممتاز، برجسته

مترادف متفرد : یگانه، بی همتا، منحصربه فرد، تنها، ممتاز، برجسته

متفرد

<hr> مترادف متفرس : بافراست، فراستمند، باهوش، ذکی، باذکاوت، زیرک

مترادف متفرس : بافراست، فراستمند، باهوش، ذکی، باذکاوت، زیرک

متفرس

<hr> مترادف متفرع : شاخه، منشعب، مشتق، جداشده، پراکنده، پخش، شاخه به شاخه

مترادف متفرع : شاخه، منشعب، مشتق، جداشده، پراکنده، پخش، شاخه به شاخه

متفرع

<hr> مترادف متفرعن : خودبین، پرنخوت، خودپسند، پرافاده، خودخواه، متکبر، مستکبر، مدمغ، مغرور <hr> متضاد متفرعن : متواضع <hr> برابر پارسی : خودخواه، خودبین، خودپسند

مترادف متفرعن : خودبین، پرنخوت، خودپسند، پرافاده، خودخواه، متکبر، مستکبر، مدمغ، مغرور متضاد متفرعن : متواضع برابر پارسی : خودخواه، خودبین، خودپسند

متفرعن

<hr> مترادف متفرق : پراکنده، تارومار، پاشیده، پخش، پریشان، متشتت، گوناگون، متنوع، منتشر <hr> متضاد متفرق : مجموع <hr> برابر پارسی : ( متفرّق ) شَهلیده | پراکنده، پخش شده، پاشیده

مترادف متفرق : پراکنده، تارومار، پاشیده، پخش، پریشان، متشتت، گوناگون، متنوع، منتشر متضاد متفرق : مجموع برابر پارسی : ( متفرّق ) شَهلیده | پراکنده، پخش شده، پاشیده

متفرق

<hr> مترادف متفطن : باهوش، تیزهوش، ذکی، زیرک، هوشیار

مترادف متفطن : باهوش، تیزهوش، ذکی، زیرک، هوشیار

متفطن

<hr> مترادف متفق : موتلف، متحد، موافق، همراه، همرای، هم مصلحت، یکدل، یک رای، هم عقیده، مصمم <hr> برابر پارسی : همدست، همسو، هم اندیشه

مترادف متفق : موتلف، متحد، موافق، همراه، همرای، هم مصلحت، یکدل، یک رای، هم عقیده، مصمم برابر پارسی : همدست، همسو، هم اندیشه

متفق

<hr> مترادف متفق الرای : موافق، هم داستان، هم قول <hr> برابر پارسی : ( متفق الرأی ) هم نگر، هم دید، هم اندیشه | هم داستان، هم پیمان، هم رای

مترادف متفق الرای : موافق، هم داستان، هم قول برابر پارسی : ( متفق الرأی ) هم نگر، هم دید، هم اندیشه | هم داستان، هم پیمان، هم رای

متفق الرای

<hr> مترادف متفق القول : متفق الکلمه، متفق الرای، هم آواز، هم زبان، هم سخن، هم صدا، هم کلام، یک دل، یک زبان <hr> متضاد متفق القول : ناهم زبان <hr> برابر پارسی : همزبان، هم سخن، یکزبان

مترادف متفق القول : متفق الکلمه، متفق الرای، هم آواز، هم زبان، هم سخن، هم صدا، هم کلام، یک دل، یک زبان متضاد متفق القول : ناهم زبان برابر پارسی : همزبان، هم سخن، یکزبان

متفق القول

<hr> مترادف متفق الکلمه : متفق القول، هم آواز، هم زبان، هم صدا

مترادف متفق الکلمه : متفق القول، هم آواز، هم زبان، هم صدا

متفق الکلمه

متفقد

<hr> مترادف متفقه : فقیه، فقه دان، عالم فقه، دانشمند، عالم، دانا

مترادف متفقه : فقیه، فقه دان، عالم فقه، دانشمند، عالم، دانا

متفقه

متفنن

<hr> مترادف متفکر : اندیشمند، اندیشه ور، بافکر، فکور، فهیم، خردمند، خردورز، اندیشناک، سردرگریبان، غمین، غمگین، دل مشغول <hr> برابر پارسی : اندیشمند، اندیشگر

مترادف متفکر : اندیشمند، اندیشه ور، بافکر، فکور، فهیم، خردمند، خردورز، اندیشناک، سردرگریبان، غمین، غمگین، دل مشغول برابر پارسی : اندیشمند، اندیشگر

متفکر

<hr> مترادف متفکرانه : اندیشمندانه، غمگنانه، اندیشناکانه، اندیشناک، تأمل کنان <hr> برابر پارسی : اندیشمندانه، اندیشگرانه

مترادف متفکرانه : اندیشمندانه، غمگنانه، اندیشناکانه، اندیشناک، تأمل کنان برابر پارسی : اندیشمندانه، اندیشگرانه

متفکرانه

متفکره

<hr> مترادف متقابل : روبرو، رویارو، محاذی، هم راس ، دوسویه، دوطرفه <hr> متضاد متقابل : متخارج، یک طرفه، یک سویه <hr> برابر پارسی : رویارو، روبه رو، رو در رو

مترادف متقابل : روبرو، رویارو، محاذی، هم راس ، دوسویه، دوطرفه متضاد متقابل : متخارج، یک طرفه، یک سویه برابر پارسی : رویارو، روبه رو، رو در رو

متقابل

متقادم

<hr> مترادف متقارب : همرس، همگرا <hr> متضاد متقارب : متباعد

مترادف متقارب : همرس، همگرا متضاد متقارب : متباعد

متقارب

متقارع

<hr> مترادف متقارن : قرین، قرینه، یار، یاور ، هم زمان <hr> متضاد متقارن : نامتقارن

مترادف متقارن : قرین، قرینه، یار، یاور ، هم زمان متضاد متقارن : نامتقارن

متقارن

متقاصر

<hr> مترادف متقاضی : تقاضاکننده، خواستار، خواهان، طالب، خواهشگر <hr> برابر پارسی : درخواست کننده، خواستار، خواهان، درخواستگر

مترادف متقاضی : تقاضاکننده، خواستار، خواهان، طالب، خواهشگر برابر پارسی : درخواست کننده، خواستار، خواهان، درخواستگر

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید