فرهنگ عمید

<hr> مترادف مسخرگی : دلقک بازی، شوخی، لودگی، مزاح، استهزا، سخریه

مترادف مسخرگی : دلقک بازی، شوخی، لودگی، مزاح، استهزا، سخریه

مسخرگی

مسخن

مسد

مسدد

<hr> مترادف مسدس : شش ضلعی، شش گوشه، شش رکنی، شش عنصری <hr> متضاد مسدس : مخمس

مترادف مسدس : شش ضلعی، شش گوشه، شش رکنی، شش عنصری متضاد مسدس : مخمس

مسدس

<hr> مترادف مسدود : بست، بسته، بند، سد، گرفته، مقفل <hr> متضاد مسدود : مفتوح، باز، گشوده <hr> برابر پارسی : بسته، بندآمده، گرفته

مترادف مسدود : بست، بسته، بند، سد، گرفته، مقفل متضاد مسدود : مفتوح، باز، گشوده برابر پارسی : بسته، بندآمده، گرفته

مسدود

<hr> مترادف مسرت : ابتهاج، بهجت، خوشحالی، خوشی، سرور، شادمانی، شادی، شعف | شادی، شعف، شادمانی، سرور، نشاط، شاد شدن، شادمانی کردن، نشاطمند شدن <hr> متضاد مسرت : اندوه، ضراء، غم | <hr> برابر پارسی : شادی، خوشی، دلشادی

مترادف مسرت : ابتهاج، بهجت، خوشحالی، خوشی، سرور، شادمانی، شادی، شعف | شادی، شعف، شادمانی، سرور، نشاط، شاد شدن، شادمانی کردن، نشاطمند شدن متضاد مسرت : اندوه، ضراء، غم | برابر پارسی : شادی، خوشی، دلشادی

مسرت

مسرجه

مسرع

<hr> مترادف مسرف : اسراف کننده، اسراف گر، اسراف گرا، اسراف کار، بادبه دست، متلف، خراج، گشادباز، مبذر، ول خرج <hr> متضاد مسرف : مقتصد <hr> برابر پارسی : فراخرو

مترادف مسرف : اسراف کننده، اسراف گر، اسراف گرا، اسراف کار، بادبه دست، متلف، خراج، گشادباز، مبذر، ول خرج متضاد مسرف : مقتصد برابر پارسی : فراخرو

مسرف

<hr> مترادف مسرور : بانشاط، خرم، خشنود، خندان، خوش، خوشحال، خوشوقت، دلشاد، سرحال، سرخوش، شاد، شادان، شادمان، محظوظ، مشعوف <hr> متضاد مسرور : مغموم <hr> برابر پارسی : شاد، شادمان، دلشاد

مترادف مسرور : بانشاط، خرم، خشنود، خندان، خوش، خوشحال، خوشوقت، دلشاد، سرحال، سرخوش، شاد، شادان، شادمان، محظوظ، مشعوف متضاد مسرور : مغموم برابر پارسی : شاد، شادمان، دلشاد

مسرور

<hr> مترادف مسروقه : به سرقت رفته، دزدیده شده، مسروق

مترادف مسروقه : به سرقت رفته، دزدیده شده، مسروق

مسروقه

<hr> مترادف مسری : اپیدمی، سرایت کننده، واگیر، واگیردار، مسریه <hr> متضاد مسری : نامسری <hr> برابر پارسی : واگیر، واگیردار، همه گیر

مترادف مسری : اپیدمی، سرایت کننده، واگیر، واگیردار، مسریه متضاد مسری : نامسری برابر پارسی : واگیر، واگیردار، همه گیر

مسری

<hr> مترادف مسطح : پهن، تخت، صاف، مستوی، هاموار، هموار ، طراز <hr> متضاد مسطح : ناصاف، نامسطح <hr> برابر پارسی : پهن، تخت، هموار، یکدست

مترادف مسطح : پهن، تخت، صاف، مستوی، هاموار، هموار ، طراز متضاد مسطح : ناصاف، نامسطح برابر پارسی : پهن، تخت، هموار، یکدست

مسطح

مسطر

<hr> مترادف مسطره : خطکش

مسطره

<hr> مترادف مسطور : نبشته مرقومه، مکتوب، مرقوم، مسطوره، نوشته <hr> متضاد مسطور : منقول

مترادف مسطور : نبشته مرقومه، مکتوب، مرقوم، مسطوره، نوشته متضاد مسطور : منقول

مسطور

<hr> برابر پارسی : نوشته

مسطوره

مسعر

<hr> مترادف مسعود : خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، مبارک، خجسته، میمون، همایون <hr> متضاد مسعود : نامیمون، نامبارک <hr> برابر پارسی : نیکبخت، همایون، فرخنده

مترادف مسعود : خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، مبارک، خجسته، میمون، همایون متضاد مسعود : نامیمون، نامبارک برابر پارسی : نیکبخت، همایون، فرخنده

مسعود

مسف

مسقط

<hr> مترادف مسقط الراس : زادگاه، زادبوم، مولد، میهن، وطن <hr> برابر پارسی : ( مسقط الرأس ) بوم | زادگاه

مترادف مسقط الراس : زادگاه، زادبوم، مولد، میهن، وطن برابر پارسی : ( مسقط الرأس ) بوم | زادگاه

مسقط الراس

<hr> مترادف مسقطی : حلوا، حلوای لاری

مترادف مسقطی : حلوا، حلوای لاری

مسقطی

<hr> مترادف مسقف : سقف دار، سرپوشیده <hr> متضاد مسقف : روباز، بی سقف <hr> برابر پارسی : پوشیده

مترادف مسقف : سقف دار، سرپوشیده متضاد مسقف : روباز، بی سقف برابر پارسی : پوشیده

مسقف

<hr> مترادف مسلح : تفنگدار، تفنگچی، سلاحدار، شمخالچی ، مجهز <hr> متضاد مسلح : غیرمسلح <hr> برابر پارسی : با سازوبرگ، با جنگ افزار، تفنگدار

مترادف مسلح : تفنگدار، تفنگچی، سلاحدار، شمخالچی ، مجهز متضاد مسلح : غیرمسلح برابر پارسی : با سازوبرگ، با جنگ افزار، تفنگدار

مسلح

مسلحه

<hr> مترادف مسلخ : سلاخ خانه، مذبح، کشتارگاه، قتلگاه، رختکن گرمابه <hr> برابر پارسی : کشتارگاه

مترادف مسلخ : سلاخ خانه، مذبح، کشتارگاه، قتلگاه، رختکن گرمابه برابر پارسی : کشتارگاه

مسلخ

<hr> مترادف مسلسل : به هم پیوسته، پشت سرهم، پیاپی، پی درپی، زنجیروار، متصل، متوالی ، اسلحه، تفنگ خودکار، تیربار، سلاح خودکار <hr> متضاد مسلسل : یک درمیان <hr> برابر پارسی : زنجیره یی، پیوسته، پیاپی، پی در پی

مترادف مسلسل : به هم پیوسته، پشت سرهم، پیاپی، پی درپی، زنجیروار، متصل، متوالی ، اسلحه، تفنگ خودکار، تیربار، سلاح خودکار متضاد مسلسل : یک درمیان برابر پارسی : زنجیره یی، پیوسته، پیاپی، پی در پی

مسلسل

<hr> مترادف مسلط : چیره، غالب، فایق، قاهر، مستولی، مشرف، صاحب اختیار، ماهر <hr> متضاد مسلط : مقهور <hr> برابر پارسی : چیره، پیروز، پیروزمند، چیره دست

مترادف مسلط : چیره، غالب، فایق، قاهر، مستولی، مشرف، صاحب اختیار، ماهر متضاد مسلط : مقهور برابر پارسی : چیره، پیروز، پیروزمند، چیره دست

مسلط

<hr> مترادف مسلم : اهل قبله، مسلمان، حنیف | ثابت، حتمی، قطعی، محرز، محقق، مسجل، واضح، یقین، ممکن، امکان پذیر، حقیقی، واقعی، راستین <hr> متضاد مسلم : کافر | <hr> برابر پارسی : آشکار، بیگمان، روشن، گردن نهاده

مترادف مسلم : اهل قبله، مسلمان، حنیف | ثابت، حتمی، قطعی، محرز، محقق، مسجل، واضح، یقین، ممکن، امکان پذیر، حقیقی، واقعی، راستین متضاد مسلم : کافر | برابر پارسی : آشکار، بیگمان، روشن، گردن نهاده

مسلم

<hr> مترادف مسلمان : حنیف، مؤمن، مسلم <hr> متضاد مسلمان : کافر، مرتد، ملحد، نامسلمان

مترادف مسلمان : حنیف، مؤمن، مسلم متضاد مسلمان : کافر، مرتد، ملحد، نامسلمان

مسلمان

مسلمه

<hr> مترادف مسلوب : سلب شده، کنده شده، گرفته شده، ربوده شده

مترادف مسلوب : سلب شده، کنده شده، گرفته شده، ربوده شده

مسلوب

مسلوب الاختیار

مسلوخ

<hr> مترادف مسلول : مبتلا به سل، سلی

مترادف مسلول : مبتلا به سل، سلی

مسلول

مسلوک

<hr> مترادف مسلک : آیین، طریقه، کیش، روش، مذهب، مرام، مشرب، نحله، راه، طریق، نهج، مسیر <hr> برابر پارسی : راه، روال، روش، شیوه، گونه

مترادف مسلک : آیین، طریقه، کیش، روش، مذهب، مرام، مشرب، نحله، راه، طریق، نهج، مسیر برابر پارسی : راه، روال، روش، شیوه، گونه

مسلک

مسلی

<hr> مترادف مسما : نامیده شده، نامگذاری شده، مسمی، نوعی غذا

مترادف مسما : نامیده شده، نامگذاری شده، مسمی، نوعی غذا

مسما

<hr> مترادف مسمار : میخ، وتد

مترادف مسمار : میخ، وتد

مسمار

مسمط

مسمع

مسمغان

<hr> مترادف مسمن : پروار، چاق، سمین، فربه، چرب، پرچربی <hr> متضاد مسمن : لاغر

مترادف مسمن : پروار، چاق، سمین، فربه، چرب، پرچربی متضاد مسمن : لاغر

مسمن

<hr> مترادف مسموع : شنیده، شنیده شده، شنیدنی، قابل شنیدن <hr> برابر پارسی : شنیده، شنیده شده

مترادف مسموع : شنیده، شنیده شده، شنیدنی، قابل شنیدن برابر پارسی : شنیده، شنیده شده

مسموع

<hr> مترادف مسموم : زهرآلود، زهردار، زهرآگین، زهری، سم آلود، سمی، زهرخورده، سم خورده، چیزخور، مشوب، زیان بار <hr> برابر پارسی : زهر، زهرآلوده، زهرخورده

مترادف مسموم : زهرآلود، زهردار، زهرآگین، زهری، سم آلود، سمی، زهرخورده، سم خورده، چیزخور، مشوب، زیان بار برابر پارسی : زهر، زهرآلوده، زهرخورده

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید