فرهنگ عمید

<hr> مترادف مسبح : تسبیح خوان، تسبیح گر، تسبیح کننده

مترادف مسبح : تسبیح خوان، تسبیح گر، تسبیح کننده

مسبح

مسبحه

مسبع

مسبغ

مسبل

مسبلات

<hr> مترادف مسبوق : آینده، بعدازاین ، آشنا، آگاه، مخبر، مقدم، وارد، واقف <hr> متضاد مسبوق : سابق <hr> برابر پارسی : گذشته، پیشینه دار، پیش شده، آغاز شده

مترادف مسبوق : آینده، بعدازاین ، آشنا، آگاه، مخبر، مقدم، وارد، واقف متضاد مسبوق : سابق برابر پارسی : گذشته، پیشینه دار، پیش شده، آغاز شده

مسبوق

<hr> مترادف مست : اندوه، حزن، غم، شکایت، شکوائیه، گلایه، گله | سرخوش، نشئه، نشئه ناک، می زده، شراب زده، ملنگ، کیفور، خمار، خمارین، خمارآلود، خمارآلوده، مخمور، خراب، طافح، مدهوش، لایعقل، بی خود، بی خویشتن، از خودبی خود، مجذوب، بی خبر، غافل، غفلت زده، هیجان زده، مغرور، متکبر

مترادف مست : اندوه، حزن، غم، شکایت، شکوائیه، گلایه، گله | سرخوش، نشئه، نشئه ناک، می زده، شراب زده، ملنگ، کیفور، خمار، خمارین، خمارآلود، خمارآلوده، مخمور، خراب، طافح، مدهوش، لایعقل، بی خود، بی خویشتن، از خودبی خود، مجذوب، بی خبر، غافل، غفلت زده، هیجان زده، مغرور، متکبر

مست

مستاثر

<hr> مترادف مستاجر : اجاره دار، اجاره نشین، کرایه نشین <hr> متضاد مستاجر : موجر <hr> برابر پارسی : کرایه نشین

مترادف مستاجر : اجاره دار، اجاره نشین، کرایه نشین متضاد مستاجر : موجر برابر پارسی : کرایه نشین

مستاجر

مستاجره

<hr> مترادف مستاصل : بیچاره، بی نوا، ناتوان، درمانده، وامانده، مجبور، زله، لابد، بدبخت، پریشان حال، شوربخت <hr> برابر پارسی : آشفته، پریشان، درمانده

مترادف مستاصل : بیچاره، بی نوا، ناتوان، درمانده، وامانده، مجبور، زله، لابد، بدبخت، پریشان حال، شوربخت برابر پارسی : آشفته، پریشان، درمانده

مستاصل

مستامن

مستان

<hr> مترادف مستانس : انس گیرنده، خوگر، مانوس شونده

مترادف مستانس : انس گیرنده، خوگر، مانوس شونده

مستانس

مستانف

<hr> مترادف مستانه : مست وار، مانندمستان، سرخوشانه، سرمستانه

مترادف مستانه : مست وار، مانندمستان، سرخوشانه، سرمستانه

مستانه

مستأثر

مستأنف

مستأکله

مستاکله

<hr> مترادف مستبد : استبدادگرا، خودخواه، خودرای، خودسر، خودکامه، دیکتاتورماب، دیکتاتورمنش، زورگو، قلدر، لجوج، مطلق العنان، استبدادطلب، یک دنده <hr> متضاد مستبد : دموکرات، دموکرات منش، مردم گرا <hr> برابر پارسی : خودکامه، خودرای، خودسر، خیره سر

مترادف مستبد : استبدادگرا، خودخواه، خودرای، خودسر، خودکامه، دیکتاتورماب، دیکتاتورمنش، زورگو، قلدر، لجوج، مطلق العنان، استبدادطلب، یک دنده متضاد مستبد : دموکرات، دموکرات منش، مردم گرا برابر پارسی : خودکامه، خودرای، خودسر، خیره سر

مستبد

مستبشر

<hr> مترادف مستبصر : بینا، بینادل

مترادف مستبصر : بینا، بینادل

مستبصر

<hr> مترادف مستبعد : بعید، دور، دور ازذهن ، دور ازواقعیت، ناممکن <hr> متضاد مستبعد : قریب، نزدیک <hr> برابر پارسی : بسیاردور

مترادف مستبعد : بعید، دور، دور ازذهن ، دور ازواقعیت، ناممکن متضاد مستبعد : قریب، نزدیک برابر پارسی : بسیاردور

مستبعد

<hr> مترادف مستتر : پنهان، پوشیده، مستور، نهان، نهفته، پناهگاه، مخفیگاه <hr> متضاد مستتر : آشکار <hr> برابر پارسی : نهان، پنهان

مترادف مستتر : پنهان، پوشیده، مستور، نهان، نهفته، پناهگاه، مخفیگاه متضاد مستتر : آشکار برابر پارسی : نهان، پنهان

مستتر

مستثقل

<hr> مترادف مستثنا : استثنا، جدا، استثناء شده، خارج از شمول حکم، مشخص، ممتاز

مترادف مستثنا : استثنا، جدا، استثناء شده، خارج از شمول حکم، مشخص، ممتاز

مستثنا

<hr> مترادف مستجاب : اجابت شده، برآورده، پذیرفته، مقبول، پذیرفته شده <hr> برابر پارسی : پذیرفته شده، برآورد شده

مترادف مستجاب : اجابت شده، برآورده، پذیرفته، مقبول، پذیرفته شده برابر پارسی : پذیرفته شده، برآورد شده

مستجاب

<hr> برابر پارسی : برآوره کام

برابر پارسی : برآوره کام

مستجاب الدعوه

مستجد

مستجلب

مستجمع

<hr> مترادف مستجیب : پذیرنده، اجابت کننده، مستجاب کننده، اجابت گر

مترادف مستجیب : پذیرنده، اجابت کننده، مستجاب کننده، اجابت گر

مستجیب

<hr> مترادف مستجیر : پناه جو، زنهارخواه <hr> متضاد مستجیر : زنهارده

مترادف مستجیر : پناه جو، زنهارخواه متضاد مستجیر : زنهارده

مستجیر

مستجیز

<hr> مترادف مستحب : پسندیده، نیکو، روا، جایز <hr> متضاد مستحب : واجب، حرام، مکروه، مباح <hr> برابر پارسی : پسندیده، شایسته، نیکو

مترادف مستحب : پسندیده، نیکو، روا، جایز متضاد مستحب : واجب، حرام، مکروه، مباح برابر پارسی : پسندیده، شایسته، نیکو

مستحب

مستحث

مستحدث

<hr> مترادف مستحسن : پسندیده، خوب، ستوده، نغز، نیک، نیکو <hr> متضاد مستحسن : قبیح

مترادف مستحسن : پسندیده، خوب، ستوده، نغز، نیک، نیکو متضاد مستحسن : قبیح

مستحسن

<hr> مترادف مستحضر : آگاه، باخبر، خبردار، درجریان، مخبر، مطلع، واقف <hr> متضاد مستحضر : بی خبر <hr> برابر پارسی : آگاه، آشنا، دانسته

مترادف مستحضر : آگاه، باخبر، خبردار، درجریان، مخبر، مطلع، واقف متضاد مستحضر : بی خبر برابر پارسی : آگاه، آشنا، دانسته

مستحضر

<hr> مترادف مستحفظ : پاسبان، پاسدار، حارس، دربان، سرایدار، قراول، گارد، محافظ، مراقب، مهیمن، نگهبان <hr> برابر پارسی : نگهبان، پاسبان، زندانبان

مترادف مستحفظ : پاسبان، پاسدار، حارس، دربان، سرایدار، قراول، گارد، محافظ، مراقب، مهیمن، نگهبان برابر پارسی : نگهبان، پاسبان، زندانبان

مستحفظ

<hr> مترادف مستحق : درخور، سزاوار، شایسته، لایق، مستوجب، بی نوا، محتاج، فقیر، نیازمند ، واجب الزکوه <hr> متضاد مستحق : بی نیاز <hr> برابر پارسی : سزاوار، در خور، شایسته

مترادف مستحق : درخور، سزاوار، شایسته، لایق، مستوجب، بی نوا، محتاج، فقیر، نیازمند ، واجب الزکوه متضاد مستحق : بی نیاز برابر پارسی : سزاوار، در خور، شایسته

مستحق

مستحل

<hr> مترادف مستحکم : استوار، جزم، حصین، سخت، قایم، محکم <hr> متضاد مستحکم : سست <hr> برابر پارسی : استوار، پابرجا، پایدار

مترادف مستحکم : استوار، جزم، حصین، سخت، قایم، محکم متضاد مستحکم : سست برابر پارسی : استوار، پابرجا، پایدار

مستحکم

<hr> مترادف مستحیل : استحاله، تغییریافته، دگرگون، مبدل، مستهلک، محال، ناممکن، مکار، حیله گر، محیل <hr> برابر پارسی : ترفندگر، ناشدنی، یاوه، دگرگون شده، ازمیان رفته

مترادف مستحیل : استحاله، تغییریافته، دگرگون، مبدل، مستهلک، محال، ناممکن، مکار، حیله گر، محیل برابر پارسی : ترفندگر، ناشدنی، یاوه، دگرگون شده، ازمیان رفته

مستحیل

مستخبر

<hr> مترادف مستخدم : اداری، عضو، کادر، کارمند، مامور، بنده، چاکر، خادم، خدمتکار، غلام، گماشته، نوکر <hr> متضاد مستخدم : رئیس، کارفرما <hr> برابر پارسی : خدمتگزار

مترادف مستخدم : اداری، عضو، کادر، کارمند، مامور، بنده، چاکر، خادم، خدمتکار، غلام، گماشته، نوکر متضاد مستخدم : رئیس، کارفرما برابر پارسی : خدمتگزار

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید