فرهنگ عمید

<hr> مترادف هوده : حق، درستی، راستی، کجاوه، محمل، هودج، بهره، سود، فایده ، بیهوده <hr> متضاد هوده : ناحق

مترادف هوده : حق، درستی، راستی، کجاوه، محمل، هودج، بهره، سود، فایده ، بیهوده متضاد هوده : ناحق

هوده

<hr> مترادف هور : آفتاب، خور، خورشید، ستاره، شمس، مهر <hr> متضاد هور : قمر، ماه

مترادف هور : آفتاب، خور، خورشید، ستاره، شمس، مهر متضاد هور : قمر، ماه

هور

هورا

هورخش

هورشید

هورقلیا

هورمزد

هورمون

هوز

<hr> مترادف هوس : شهوت، میل، هوی، اشتیاق، تمایل، خواهش، رغبت، سودا، شوق، مطمع

مترادف هوس : شهوت، میل، هوی، اشتیاق، تمایل، خواهش، رغبت، سودا، شوق، مطمع

هوس

<hr> مترادف هوس ران : بوالهوس، حشری، شهوتران، عیاش، هوسباز

مترادف هوس ران : بوالهوس، حشری، شهوتران، عیاش، هوسباز

هوس ران

هوس پیشه

هوس کار

هوسناک

<hr> مترادف هوش : خرد، عقل، درایت، فراست، فهم، کیاست، ادراک، شعور، جان، روح، بیداری، زیرکی، استعداد، مرگ، موت

مترادف هوش : خرد، عقل، درایت، فراست، فهم، کیاست، ادراک، شعور، جان، روح، بیداری، زیرکی، استعداد، مرگ، موت

هوش

هوش بر

هوش ربا

هوشبر

<hr> مترادف هوشمند : باهوش، باهوش، بخرد، تیزفهم، تیزهوش، خردمند، زیرک، عاقل، فرزانه، نابغه، هشیار <hr> متضاد هوشمند : بی هوش

مترادف هوشمند : باهوش، باهوش، بخرد، تیزفهم، تیزهوش، خردمند، زیرک، عاقل، فرزانه، نابغه، هشیار متضاد هوشمند : بی هوش

هوشمند

<hr> مترادف هوشمندی : ادراک، بخردی، خردمندی، دها، ذکاوت، زیرکی، فراست، فقاهت، هوشیاری <hr> متضاد هوشمندی : بی خردی، نابخردی

مترادف هوشمندی : ادراک، بخردی، خردمندی، دها، ذکاوت، زیرکی، فراست، فقاهت، هوشیاری متضاد هوشمندی : بی خردی، نابخردی

هوشمندی

<hr> مترادف هوشیار : آگاه، بافراست، باهوش، بخرد، بیدار، بیداردل، تندذهن، تیزطبع، تیزهوش، خردمند، دوراندیش، زیرک، عاقل، فهیم، متفطن، متنبه، ناخفته، نبیه، هوشمند <hr> متضاد هوشیار : غافل

مترادف هوشیار : آگاه، بافراست، باهوش، بخرد، بیدار، بیداردل، تندذهن، تیزطبع، تیزهوش، خردمند، دوراندیش، زیرک، عاقل، فهیم، متفطن، متنبه، ناخفته، نبیه، هوشمند متضاد هوشیار : غافل

هوشیار

<hr> مترادف هوشیارانه : داهیانه، زیرکانه، عاقلانه، مدبرانه، هوشمندانه <hr> متضاد هوشیارانه : بی خردانه، جاهلانه

مترادف هوشیارانه : داهیانه، زیرکانه، عاقلانه، مدبرانه، هوشمندانه متضاد هوشیارانه : بی خردانه، جاهلانه

هوشیارانه

<hr> مترادف هوشیاری : آگاهی، بصیرت، بیدارمغزی، بیداری، تیزفهمی، ذکاوت، زیرکی، صحو، فطانت، کیاست <hr> متضاد هوشیاری : غفلت

مترادف هوشیاری : آگاهی، بصیرت، بیدارمغزی، بیداری، تیزفهمی، ذکاوت، زیرکی، صحو، فطانت، کیاست متضاد هوشیاری : غفلت

هوشیاری

هوفاریقون

<hr> مترادف هول : اعراض، بیم، پروا، ترس، خوف، دهشت، رعب، وحشت، هراس، شتاب، شتابزدگی، عجله <hr> برابر پارسی : ترس، بیم، باک، هراس

مترادف هول : اعراض، بیم، پروا، ترس، خوف، دهشت، رعب، وحشت، هراس، شتاب، شتابزدگی، عجله برابر پارسی : ترس، بیم، باک، هراس

هول

<hr> مترادف هولناک : بیمناک، ترس آور، ترسناک، خوف انگیز، خوفناک، دهشتناک، رعب آور، رعب انگیز، سهمناک، فجیع، مخوف، موحش، مهیب، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هولناک <hr> برابر پارسی : ترسناک، هراس انگیز

مترادف هولناک : بیمناک، ترس آور، ترسناک، خوف انگیز، خوفناک، دهشتناک، رعب آور، رعب انگیز، سهمناک، فجیع، مخوف، موحش، مهیب، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هولناک برابر پارسی : ترسناک، هراس انگیز

هولناک

هولوسن

هولک

هولی

هوم

<hr> مترادف هون : خواری، ذلت، سختی، مشقت، رسوایی، فضیحت، ننگ

مترادف هون : خواری، ذلت، سختی، مشقت، رسوایی، فضیحت، ننگ

هون

هوه چوبه

هوهو

<hr> مترادف هوو : وسنی، هم شو

مترادف هوو : وسنی، هم شو

هوو

<hr> مترادف هوچی : جنجالی، حراف، شلوغ، قالتاق، ناتو

مترادف هوچی : جنجالی، حراف، شلوغ، قالتاق، ناتو

هوچی

هوچی گری

هوگویک

<hr> مترادف هوی : آرزو، خواهش، شهوت، میل، هوس، عشق

مترادف هوی : آرزو، خواهش، شهوت، میل، هوس، عشق

هوی

<hr> مترادف هویت : ماهیت، وجود، هستی، تشخص <hr> برابر پارسی : شناسه، چِبود، چیستی، کیستی، نام و نشان، هستی

مترادف هویت : ماهیت، وجود، هستی، تشخص برابر پارسی : شناسه، چِبود، چیستی، کیستی، نام و نشان، هستی

هویت

<hr> مترادف هویج : زردک، گزر

مترادف هویج : زردک، گزر

هویج

هوید

<hr> مترادف هویدا : آشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح <hr> متضاد هویدا : پنهان، پوشیده

مترادف هویدا : آشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح متضاد هویدا : پنهان، پوشیده

هویدا

هپاتیت

هپاتیک ها

هپروت

هپیون

<hr> مترادف هچل : دردسر، گرفتاری، مخمصه، ناراحتی، بور، خجل، دماغ سوخته، شرمسار

مترادف هچل : دردسر، گرفتاری، مخمصه، ناراحتی، بور، خجل، دماغ سوخته، شرمسار

واژه های حرف "ه" - فرهنگ عمید