فرهنگ عمید

ورنی

ورهرام

ورهمین

ورواره

وروت

<hr> مترادف ورود : دخول، رسید، مدخل، وصول <hr> برابر پارسی : آمدن، درآمدن، درون شدن، توآمدن، تورفتن، رسیدن، درونروی، درونشد، راهیابی

مترادف ورود : دخول، رسید، مدخل، وصول برابر پارسی : آمدن، درآمدن، درون شدن، توآمدن، تورفتن، رسیدن، درونروی، درونشد، راهیابی

ورود

وروغ

ورپریدن

ورپریده

ورپوشه

<hr> مترادف ورک : سرین، کفل

ورک

ورکار

ورکاک

ورکشیدن

ورگوش

وریب

<hr> مترادف ورید : سیاهرگ، عرق <hr> متضاد ورید : سرخرگ، شریان <hr> برابر پارسی : رگ، سیاهرگ

مترادف ورید : سیاهرگ، عرق متضاد ورید : سرخرگ، شریان برابر پارسی : رگ، سیاهرگ

ورید

وریز

وریس

وز

وز کرده

<hr> مترادف وزارت : حکومت، صدارت <hr> برابر پارسی : دیوان

مترادف وزارت : حکومت، صدارت برابر پارسی : دیوان

وزارت

<hr> برابر پارسی : دیوان سرا

برابر پارسی : دیوان سرا

وزارتخانه

وزان

<hr> مترادف وزر : بزه، گناه، معصیت، ثقل، سنگینی، گرانی، نکبت، وبال

مترادف وزر : بزه، گناه، معصیت، ثقل، سنگینی، گرانی، نکبت، وبال

وزر

<hr> برابر پارسی : وزیران

وزرا

<hr> مترادف وزش : نسیم، نفحه، وزیدن

مترادف وزش : نسیم، نفحه، وزیدن

وزش

<hr> مترادف وزغ : غوک، قورباغه

مترادف وزغ : غوک، قورباغه

وزغ

وزم

<hr> مترادف وزن : اندازه، ثقل، سنگینی، مقدار، ریتم، سجع، ضرب <hr> برابر پارسی : سنگینی، گرانسنگی، ارزش، آهنگ

مترادف وزن : اندازه، ثقل، سنگینی، مقدار، ریتم، سجع، ضرب برابر پارسی : سنگینی، گرانسنگی، ارزش، آهنگ

وزن

<hr> برابر پارسی : سنگ، سنگه، سنگ ترازو

برابر پارسی : سنگ، سنگه، سنگ ترازو

وزنه

وزوز

وزکرده

<hr> مترادف وزیدن : دمیدن، نفح، وزش

مترادف وزیدن : دمیدن، نفح، وزش

وزیدن

<hr> مترادف وزیر : دستور، صاحبدیوان، فرزین

مترادف وزیر : دستور، صاحبدیوان، فرزین

وزیر

وزیر مختار

وزیرمختار

<hr> مترادف وزین : پروزن، ثقیل، سنگین، گران، گران سنگ، باوقار، رزین، سنجیده، گرانقدر، موقر، مهم <hr> متضاد وزین : سبک <hr> برابر پارسی : سنگین، ارزشمند، گرانسنگ، گرانمایه

مترادف وزین : پروزن، ثقیل، سنگین، گران، گران سنگ، باوقار، رزین، سنجیده، گرانقدر، موقر، مهم متضاد وزین : سبک برابر پارسی : سنگین، ارزشمند، گرانسنگ، گرانمایه

وزین

وسائد

<hr> مترادف وساده : بستر، خوابگاه، بالش، متکا، مسند

مترادف وساده : بستر، خوابگاه، بالش، متکا، مسند

وساده

<hr> مترادف وساطت : توسط، خواهشگری، دخالت، شفاعت، مداخله، میانجیگری <hr> برابر پارسی : میانجیگری، پا در میانی، پادرمیانی، میانجی، میان جی گری

مترادف وساطت : توسط، خواهشگری، دخالت، شفاعت، مداخله، میانجیگری برابر پارسی : میانجیگری، پا در میانی، پادرمیانی، میانجی، میان جی گری

وساطت

وساوس

<hr> مترادف وسایط : ذرایع، وسایل، وسیله ها

مترادف وسایط : ذرایع، وسایل، وسیله ها

وسایط

<hr> مترادف وسایل : ابزار، ادوات، اسباب، جهاز، سامان، لوازم، وسایط <hr> برابر پارسی : ابزارها، دست آویز ها، کارمایه ها

مترادف وسایل : ابزار، ادوات، اسباب، جهاز، سامان، لوازم، وسایط برابر پارسی : ابزارها، دست آویز ها، کارمایه ها

واژه های حرف "و" - فرهنگ عمید