واژه نامه بختیاریکا

<hr> مترادف بی حس : بی حال، کرخت، وارفته ، بی درد <hr> متضاد بی حس : پرتوان <hr> برابر پارسی : لمس، سست، کرخت

مترادف بی حس : بی حال، کرخت، وارفته ، بی درد متضاد بی حس : پرتوان برابر پارسی : لمس، سست، کرخت

بی حس

بی حس شدن

بی حس کردن

بی حساب گو

بی حسی بر اثر سرما

بی حلقم

<hr> مترادف بی حواس : بی هوش، بی حافظه، کم حافظه، کم حواس، پریشان فکر <hr> برابر پارسی : پریشان، بی هوش

مترادف بی حواس : بی هوش، بی حافظه، کم حافظه، کم حواس، پریشان فکر برابر پارسی : پریشان، بی هوش

بی حواس

بی حواسی

<hr> مترادف بی حوصله : تنگ حوصله، شتابزده، کم حوصله، ناحمول، ناشکیبا، ناصبور بی صبر، بی طاقت ، افسرده، ملول، بی شکیب، ناصبور <hr> متضاد بی حوصله : پرحوصله، باحوصله <hr> برابر پارسی : بی تاب، شتابزده

مترادف بی حوصله : تنگ حوصله، شتابزده، کم حوصله، ناحمول، ناشکیبا، ناصبور بی صبر، بی طاقت ، افسرده، ملول، بی شکیب، ناصبور متضاد بی حوصله : پرحوصله، باحوصله برابر پارسی : بی تاب، شتابزده

بی حوصله

<hr> مترادف بی حوصلگی : بی تابی، بی صبری، بی طاقتی، تنگ حوصلگی ، ناشکیبائی، بی شکیبی، ناصبوری ، شتابزدگی <hr> متضاد بی حوصلگی : پرحوصلگی، شکیبایی <hr> برابر پارسی : بی تابی

مترادف بی حوصلگی : بی تابی، بی صبری، بی طاقتی، تنگ حوصلگی ، ناشکیبائی، بی شکیبی، ناصبوری ، شتابزدگی متضاد بی حوصلگی : پرحوصلگی، شکیبایی برابر پارسی : بی تابی

بی حوصلگی

بی حوصلگی ناشی از غره شدن

<hr> مترادف بی حیا : بی آزرم، بی ادب، بی شرم، پررو، جسور، چشم دریده، رسوا، شطاح، شوخ، شوخ چشم، گربز، گستاخ، وقیح <hr> متضاد بی حیا : آزرمگین، باحیا <hr> برابر پارسی : گستاخ، بی شرم، پررو، دریده

مترادف بی حیا : بی آزرم، بی ادب، بی شرم، پررو، جسور، چشم دریده، رسوا، شطاح، شوخ، شوخ چشم، گربز، گستاخ، وقیح متضاد بی حیا : آزرمگین، باحیا برابر پارسی : گستاخ، بی شرم، پررو، دریده

بی حیا

<hr> مترادف بی خانمان : آسمان جل، آواره، بی سامان، خاکسترنشین، خانه به دوش، دربدر <hr> متضاد بی خانمان : سروساماندار

مترادف بی خانمان : آسمان جل، آواره، بی سامان، خاکسترنشین، خانه به دوش، دربدر متضاد بی خانمان : سروساماندار

بی خانمان

بی خایه شدن

<hr> مترادف بی خبری : تغافل، جهل، غفلت، ناآگاهی، نادانی، ناهشیاری ، ناغافل، ناگهان <hr> متضاد بی خبری : آگاهی <hr> برابر پارسی : ناآگاهی

مترادف بی خبری : تغافل، جهل، غفلت، ناآگاهی، نادانی، ناهشیاری ، ناغافل، ناگهان متضاد بی خبری : آگاهی برابر پارسی : ناآگاهی

بی خبری

بی خدا

بی خستگی

بی خواب

<hr> مترادف بی خود : بی هوش، سرمست، مجذوب، مدهوش، مست ، بیهوده، باطل، پوچ، بی جهت، بی سبب، بی دلیل، نامطلوب، به دردنخور، بد، بی مصرف <hr> متضاد بی خود : بهوش

مترادف بی خود : بی هوش، سرمست، مجذوب، مدهوش، مست ، بیهوده، باطل، پوچ، بی جهت، بی سبب، بی دلیل، نامطلوب، به دردنخور، بد، بی مصرف متضاد بی خود : بهوش

بی خود

بی خود و بی جهت

<hr> مترادف بی خیال : بی غم، بی فکر، بی قید، غافل، سهل انگار، لاابالی، لاقید <hr> برابر پارسی : مپندار

مترادف بی خیال : بی غم، بی فکر، بی قید، غافل، سهل انگار، لاابالی، لاقید برابر پارسی : مپندار

بی خیال

بی دانستن کردن

بی درجه

بی دست

<hr> مترادف بی دست و پا : بی عرضه، بی کفایت، بی بخار، دست وپا چلفتی، ناتوان، ضعیف

مترادف بی دست و پا : بی عرضه، بی کفایت، بی بخار، دست وپا چلفتی، ناتوان، ضعیف

بی دست و پا

بی دل و جرات

بی دمبه

بی دندان

<hr> مترادف بی رحم : جفاکار، جورپیشه، سخت دل، سنگ دل، خونریز، ستمکار، ستمگر، سفاک، سنگدل، شقی، ظالم، قسی، قسی القلب <hr> متضاد بی رحم : رحیم، رئوف <hr> برابر پارسی : سنگدل | سنگدل

مترادف بی رحم : جفاکار، جورپیشه، سخت دل، سنگ دل، خونریز، ستمکار، ستمگر، سفاک، سنگدل، شقی، ظالم، قسی، قسی القلب متضاد بی رحم : رحیم، رئوف برابر پارسی : سنگدل | سنگدل

بی رحم

<hr> مترادف بی رمق : بی نا، ناتوان، ضعیف، بی تاب وتوان، شل، بی حال ، رقیق، آبکی، ناچیز <hr> متضاد بی رمق : پرتوان <hr> برابر پارسی : سست

مترادف بی رمق : بی نا، ناتوان، ضعیف، بی تاب وتوان، شل، بی حال ، رقیق، آبکی، ناچیز متضاد بی رمق : پرتوان برابر پارسی : سست

بی رمق

بی رمق شدن

بی ری و اسدر

بی ریخت

بی ریشه

بی ز بی بتر

<hr> مترادف بی زبان : ابکم، اصم، الکن، گنگ، لال، خاموش، ساکت ، خجالتی، خجول، بی عرضه <hr> متضاد بی زبان : گویا، زباندار

مترادف بی زبان : ابکم، اصم، الکن، گنگ، لال، خاموش، ساکت ، خجالتی، خجول، بی عرضه متضاد بی زبان : گویا، زباندار

بی زبان

بی زو دهو

بی سر زبون

بی سر و سامان

بی سر و وضع

<hr> مترادف بی سرانجام : نافرجام، بدعاقبت <hr> متضاد بی سرانجام : خوش عاقبت

مترادف بی سرانجام : نافرجام، بدعاقبت متضاد بی سرانجام : خوش عاقبت

بی سرانجام

بی سرپناه

بی سم گرد

<hr> مترادف بی سواد : امی، ناخوان، ناملا، مکتب ندیده ، عامی، عوام، نادان ، بی مایه، کم مایه <hr> متضاد بی سواد : باسواد، ملا، دانا، فهیم <hr> برابر پارسی : بی دانش

مترادف بی سواد : امی، ناخوان، ناملا، مکتب ندیده ، عامی، عوام، نادان ، بی مایه، کم مایه متضاد بی سواد : باسواد، ملا، دانا، فهیم برابر پارسی : بی دانش

بی سواد

بی سکه

بی شاخ

<hr> مترادف بی شرم : بی آزرم، بی حیا، بی عار، پررو، بی چشم ورو، چشم دریده، شوخ چشم، گربز، گستاخ، وقیح <hr> متضاد بی شرم : باحیا

مترادف بی شرم : بی آزرم، بی حیا، بی عار، پررو، بی چشم ورو، چشم دریده، شوخ چشم، گربز، گستاخ، وقیح متضاد بی شرم : باحیا

بی شرم

<hr> مترادف بی شیله پیله : ساده، ساده لوح، صاف وصادق، یکرنگ <hr> متضاد بی شیله پیله : تودار

مترادف بی شیله پیله : ساده، ساده لوح، صاف وصادق، یکرنگ متضاد بی شیله پیله : تودار

واژه های حرف "ب" - واژه نامه بختیاریکا