انگلیسی به انگلیسی

adapted for

adapted from

adapted himself

<hr> معنی : آداپتور، سازوارگر، وفقدهنده، جرح و تعدیل کننده <hr> معانی دیگر : سازوارگر، وفق دهنده، جرح و تعدیل کننده

معنی : آداپتور، سازوارگر، وفقدهنده، جرح و تعدیل کننده معانی دیگر : سازوارگر، وفق دهنده، جرح و تعدیل کننده

adapter

<hr> رجوع شود به: adaptation، سازواری، انطباق، توافق، سازش، مناسب، تطبیق، اقتباس

رجوع شود به: adaptation، سازواری، انطباق، توافق، سازش، مناسب، تطبیق، اقتباس

adaption

<hr> معنی : انطباقی، وفقی، قابل تطبیق، توافقی، سازوار پذیر، دارای قوهء تطابق <hr> معانی دیگر : قادر به سازگاری با محیط، تطابق پذیر، موافق، جور، سازگار، دارای قوه ی توافق

معنی : انطباقی، وفقی، قابل تطبیق، توافقی، سازوار پذیر، دارای قوهء تطابق معانی دیگر : قادر به سازگاری با محیط، تطابق پذیر، موافق، جور، سازگار، دارای قوه ی توافق

adaptive

adaptive differential pulse code modulation

adaptively

adaptiveness

adaptivity

<hr> معنی : سازوارگر، وفقدهنده، جرح و تعدیل کننده <hr> معانی دیگر : سازوارگر، وفق دهنده، جرح و تعدیل کننده

معنی : سازوارگر، وفقدهنده، جرح و تعدیل کننده معانی دیگر : سازوارگر، وفق دهنده، جرح و تعدیل کننده

adaptor

<hr> (ششمین ماه تقویم یهودیان) آدار

(ششمین ماه تقویم یهودیان) آدار

adar

<hr> مخفف:، آجودان مخصوص، مخفف: آجودان مخصوص مخفف: کمک به کودکان بیبضاعت

مخفف:، آجودان مخصوص، مخفف: آجودان مخصوص مخفف: کمک به کودکان بیبضاعت

<hr> معنی : ضمیمه کردن، افزودن، اضافه کردن، جمع کردن، زیاد کردن، باهم پیوستن، باخود ترکیب کردن، جمع زدن <hr> معانی دیگر : جمع کردن یا شدن، اضافه کردن یا شدن، زیاد کردن یا شدن، علاوه کردن یا شدن، بیشتر کردن، منظم کردن، گفتن، به گفته ی خود افزودن، (حساب) جمع کردن، مخفف: (دارو سازی) اضافه شود، بیافزایید، باخود ترکیب کردن مواد شیمیایی

معنی : ضمیمه کردن، افزودن، اضافه کردن، جمع کردن، زیاد کردن، باهم پیوستن، باخود ترکیب کردن، جمع زدن معانی دیگر : جمع کردن یا شدن، اضافه کردن یا شدن، زیاد کردن یا شدن، علاوه کردن یا شدن، بیشتر کردن، منظم کردن، گفتن، به گفته ی خود افزودن، (حساب) جمع کردن، مخفف: (دارو سازی) اضافه شود، بیافزایید، باخود ت

add fuel to the fire

add fuel to the flame

add fuel to the flames

<hr> به حساب آوردن، افزودن بر

به حساب آوردن، افزودن بر

add in

<hr> علاوه بر آسیب رساندن توهین هم کردن

علاوه بر آسیب رساندن توهین هم کردن

add insult to injury

<hr> ضمیمه کردن، جزو چیز دیگر کردن، (امریکا) کالا یا چیز اضافی که در هنگام خرید برای تشویق به خریدار داده می شود

ضمیمه کردن، جزو چیز دیگر کردن، (امریکا) کالا یا چیز اضافی که در هنگام خرید برای تشویق به خریدار داده می شود

add on

add on card

add on interest loan

add to

add together

<hr> 1- سرجمع کردن، به هم افزودن 2- درست درآمدن

1- سرجمع کردن، به هم افزودن 2- درست درآمدن

add up

<hr> 1- معنی دادن 2- بالغ شدن بر 3- رسیدن به، حاکی بودن 4- قابل قبول بودن

1- معنی دادن 2- بالغ شدن بر 3- رسیدن به، حاکی بودن 4- قابل قبول بودن

add up to

adda

addable

<hr> (جانور شناسی) آداکس (نوعی بز کوهی بومی افریقا به نام لاتین addaxnasomaculatus)، یکنوع بز کوهی که رنگ روشن دارد و در افریقاو سیبری دیده میشود

(جانور شناسی) آداکس (نوعی بز کوهی بومی افریقا به نام لاتین addaxnasomaculatus)، یکنوع بز کوهی که رنگ روشن دارد و در افریقاو سیبری دیده میشود

addax

<hr> معنی : مضاف <hr> معانی دیگر : افزوده، اضافه شده

معنی : مضاف معانی دیگر : افزوده، اضافه شده

added

added fuel to the flames

added insult to injury

added to

added value

<hr> معنی : عدد مضاعف، عددافزوده شده <hr> معانی دیگر : (ریاضی) عدد مضاعف، افزوده

معنی : عدد مضاعف، عددافزوده شده معانی دیگر : (ریاضی) عدد مضاعف، افزوده

addend

<hr> معنی : افزایش، ضمیمه، ذیل، الحاق <hr> معانی دیگر : چیز افزوده شده، (جمع) ملحقات، مطالب اضافی آخر کتاب، پی نوشت

معنی : افزایش، ضمیمه، ذیل، الحاق معانی دیگر : چیز افزوده شده، (جمع) ملحقات، مطالب اضافی آخر کتاب، پی نوشت

addendum

<hr> معنی : افزایشگر، افعی، ماشین جمع زنی، مار جعفری <hr> معانی دیگر : افزاینده، افزون گر، ماشین حساب، (جانور شناسی)، (نوعی مار کوچک و سمی اروپایی) ادر، افعی (vipera berus)

معنی : افزایشگر، افعی، ماشین جمع زنی، مار جعفری معانی دیگر : افزاینده، افزون گر، ماشین حساب، (جانور شناسی)، (نوعی مار کوچک و سمی اروپایی) ادر، افعی (vipera berus)

adder

adder fly

adderwort

addible

<hr> معنی : معتاد، اعتیاد، اعتیاد دادن، تن در دادن، خو دادن <hr> معانی دیگر : معتاد کردن، عادت دادن، خو گرفته، عادی کردن، n : خو گرفتگی

معنی : معتاد، اعتیاد، اعتیاد دادن، تن در دادن، خو دادن معانی دیگر : معتاد کردن، عادت دادن، خو گرفته، عادی کردن، n : خو گرفتگی

addict

addict oneself

<hr> معنی : خو گرفته، معتاد <hr> معانی دیگر : اموخته ومعتاد، تسلیم شده

معنی : خو گرفته، معتاد معانی دیگر : اموخته ومعتاد، تسلیم شده

addicted

addicted to

addicted to nicotine

<hr> معنی : خو گرفتگی، عادت، اعتیاد، اعتیاد دادن، میل، تمایل، خوی، طبع، فرقه <hr> معانی دیگر : میل وافر، آموختگی، عادت (قوی)، خو گیری

معنی : خو گرفتگی، عادت، اعتیاد، اعتیاد دادن، میل، تمایل، خوی، طبع، فرقه معانی دیگر : میل وافر، آموختگی، عادت (قوی)، خو گیری

addiction

addiction to drugs

<hr> معنی : معتاد کننده <hr> معانی دیگر : اعتیادآور، خو آفرین

معنی : معتاد کننده معانی دیگر : اعتیادآور، خو آفرین

واژه های حرف "a" - انگلیسی به انگلیسی