انگلیسی به انگلیسی

allogenic

<hr> (زبان شناسی) نویسه گونه، حرف گونه

(زبان شناسی) نویسه گونه، حرف گونه

allograph

<hr> هم بلوری (تغییر در ترکیب شیمیایی بدون تغییر در شکل بلور)

هم بلوری (تغییر در ترکیب شیمیایی بدون تغییر در شکل بلور)

allomerism

allometric

<hr> معنی : اندازهگیری رشد موجودات <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی - شناخت و اندازه گیری رشد بخشی از ارگانیسم نسبت به تمامیت آن) رشدسنجی، وخش سنجی

معنی : اندازهگیری رشد موجودات معانی دیگر : (زیست شناسی - شناخت و اندازه گیری رشد بخشی از ارگانیسم نسبت به تمامیت آن) رشدسنجی، وخش سنجی

allometry

<hr> معنی : واج گونه، صور مختلف زمان فعل، تصاریف مختلف کلمه یا فعل <hr> معانی دیگر : (معدن شناسی) دگرریخت، واژگونه

معنی : واج گونه، صور مختلف زمان فعل، تصاریف مختلف کلمه یا فعل معانی دیگر : (معدن شناسی) دگرریخت، واژگونه

allomorph

allomorphic

allomorphism

allonge

<hr> معالج به ضد، معتقد به یا متخصص در معالجه ی بیماری به وسیله ی اضداد آن

معالج به ضد، معتقد به یا متخصص در معالجه ی بیماری به وسیله ی اضداد آن

allopath

allopathic

allopathist

<hr> معنی : علاج بضد، معالجهء بیماری با اضداد ان <hr> معانی دیگر : معالجه به ضد، درمان بیماری با معالجاتی که اثرشان معکوس اثر بیماری است، دگردرمانی (با هم درمانی: homeopathy مقایسه شود)

معنی : علاج بضد، معالجهء بیماری با اضداد ان معانی دیگر : معالجه به ضد، درمان بیماری با معالجاتی که اثرشان معکوس اثر بیماری است، دگردرمانی (با هم درمانی: homeopathy مقایسه شود)

allopathy

<hr> معنی : صدای دورگه <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی) واجگونه، گون واج، چند صدا

معنی : صدای دورگه معانی دیگر : (زبان شناسی) واجگونه، گون واج، چند صدا

allophone

allopoiesis

<hr> الوساروس (از راسته ی saurischia که دایناسورهای بسیار بزرگ و گوشتخوار دوران های کرتاسه و ژوراسیک بودند)

الوساروس (از راسته ی saurischia که دایناسورهای بسیار بزرگ و گوشتخوار دوران های کرتاسه و ژوراسیک بودند)

allosaurus

<hr> معنی : سهم دادن، تخصیص دادن <hr> معانی دیگر : تسهیم کردن، اختصاص دادن، در نظر گرفتن، تقسیم کردن، واگذار کردن، محول کردن، معین کردن، بخش کردن، حصه کردن، سهمیه دادن، قسمت کردن، توزیع کردن

معنی : سهم دادن، تخصیص دادن معانی دیگر : تسهیم کردن، اختصاص دادن، در نظر گرفتن، تقسیم کردن، واگذار کردن، محول کردن، معین کردن، بخش کردن، حصه کردن، سهمیه دادن، قسمت کردن، توزیع کردن

allot

allot to

allotheism

<hr> معنی : سهم، تخصیص، تقسیم، تقدیر، پخش، جیره، تسهیم <hr> معانی دیگر : حصه، سهمیه، بخش، قسمت، توزیع، تعیین، تعیین سهام

معنی : سهم، تخصیص، تقسیم، تقدیر، پخش، جیره، تسهیم معانی دیگر : حصه، سهمیه، بخش، قسمت، توزیع، تعیین، تعیین سهام

allotment

<hr> (شیمی) چند شکل، چند گونه، چند شکل، جسمی که مستعد تبدیل بچند صورت یا ماده باشد

(شیمی) چند شکل، چند گونه، چند شکل، جسمی که مستعد تبدیل بچند صورت یا ماده باشد

allotrope

<hr> معنی : چند شکلی <hr> معانی دیگر : وابسته به چندشکلی بودن، دگرگرا (allotropical هم می گویند)

معنی : چند شکلی معانی دیگر : وابسته به چندشکلی بودن، دگرگرا (allotropical هم می گویند)

allotropic

allotropically

<hr> دگروارگى شیمى : چند شکلى زیست شناسى : چندوارگى

دگروارگى شیمى : چند شکلى زیست شناسى : چندوارگى

allotropism

<hr> معنی : چند شکلی، دگروارگی <hr> معانی دیگر : (شیمی) چندگونی، دگرواری، الوتروپی، استعداد تغییر و تبدیل چون استعداد کربن که به الماس و گرافیت تبدیل میشود

معنی : چند شکلی، دگروارگی معانی دیگر : (شیمی) چندگونی، دگرواری، الوتروپی، استعداد تغییر و تبدیل چون استعداد کربن که به الماس و گرافیت تبدیل میشود

allotropy

allottable

allotted

<hr> معنی : سهم برده، سهیم <hr> معانی دیگر : کسی که به او سهم یا بخشی داده شده است، کسیکه چیزی باو اختصاص داده شده

معنی : سهم برده، سهیم معانی دیگر : کسی که به او سهم یا بخشی داده شده است، کسیکه چیزی باو اختصاص داده شده

allottee

allotter

<hr> معنی : پذیرفتن، پسندیدن، اعطاء کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، تصویب کردن، روا دانستن، ترخیص کردن <hr> معانی دیگر : اجازه ی ورود دادن، گذاشتن، مجاز دانستن، جایز شمردن، اذعان کردن، قبول کردن، تصدیق کردن، دادن، منظور کردن، امکان دادن، ممکن ساختن، معتبر دانستن، به حساب آوردن، استنتاج کردن، نتیجه گرفتن، بهره دادن، سود دادن، ستودن

معنی : پذیرفتن، پسندیدن، اعطاء کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، تصویب کردن، روا دانستن، ترخیص کردن معانی دیگر : اجازه ی ورود دادن، گذاشتن، مجاز دانستن، جایز شمردن، اذعان کردن، قبول کردن، تصدیق کردن، دادن، منظور کردن، امکان دادن، ممکن ساختن، معتبر دانستن، به حساب آوردن، استنتاج کردن، نتیجه گرفتن، بهره دا

allow

allow for

allow me

allow to breathe

allowability

<hr> معنی : قابل قبول، مجاز، روا، جایز <hr> معانی دیگر : موجه، قابل توجیه، پذیرفتنی، معقول

معنی : قابل قبول، مجاز، روا، جایز معانی دیگر : موجه، قابل توجیه، پذیرفتنی، معقول

allowable

allowableness

allowably

<hr> معنی : مستمری، مدد معاش، خرجی، فوقالعاده و هزینهء سفر، فوقالعاده دادن <hr> معانی دیگر : اجازه، رخصت، پذیرش، قبول کردن، تجویز، سهمیه، مقرری، جیره، فوق العاده، هزینه، خرج، کمک هزینه، پول توجیبی، بخش، بهره، پول جیب ماهیانه، پول اضافی بابت چیزی، تخفیف، کاستن، کاهش، کسر، مقرری دادن، سهمیه بندی کردن، جیره دادن، تخصیص دادن

معنی : مستمری، مدد معاش، خرجی، فوقالعاده و هزینهء سفر، فوقالعاده دادن معانی دیگر : اجازه، رخصت، پذیرش، قبول کردن، تجویز، سهمیه، مقرری، جیره، فوق العاده، هزینه، خرج، کمک هزینه، پول توجیبی، بخش، بهره، پول جیب ماهیانه، پول اضافی بابت چیزی، تخفیف، کاستن، کاهش، کسر، مقرری دادن، سهمیه بندی کردن، جیره دادن

allowance

allowance of the claim

<hr> معنی : مجاز، روا <hr> معانی دیگر : جائز قانون ـ فقه : مجاز بازرگانى : مجاز

معنی : مجاز، روا معانی دیگر : جائز قانون ـ فقه : مجاز بازرگانى : مجاز

allowed

allowed him to

allowed the appeal

<hr> با اذعان، از روی اعتراف، همه قبول دارند که

با اذعان، از روی اعتراف، همه قبول دارند که

allowedly

allowing for

<hr> معنی : بار، عیار، درجه، ماخذ، الیاژ فلز مرکب، ترکیب فلز بافلز گرانبها، الودگی، شایبه، عیار زدن <hr> معانی دیگر : آلیاژ، فلز مرکب، همبسته، همجوش، آلایش، آلودگی، غل و غش، غش، شائبه، آمیزه، مخلوط، بار زدن، آمیختن فلزات، آلیاژ ساختن، درجه ی خلوص (طلا و نقره)، هم آمیخت فلز گرانبها با فلز کم بها (معمولا برای استحکام فلز)، بار در فلزات، معتدل کردن

معنی : بار، عیار، درجه، ماخذ، الیاژ فلز مرکب، ترکیب فلز بافلز گرانبها، الودگی، شایبه، عیار زدن معانی دیگر : آلیاژ، فلز مرکب، همبسته، همجوش، آلایش، آلودگی، غل و غش، غش، شائبه، آمیزه، مخلوط، بار زدن، آمیختن فلزات، آلیاژ ساختن، درجه ی خلوص (طلا و نقره)، هم آمیخت فلز گرانبها با فلز کم بها (معمولا برای ا

alloy

allseed

<hr> (گیاه شناسی) فلفل فرنگی، فلفل شیرین، گل شرابی (pimentadioica از خانواده ی myrtle)، فلفل فرنگی شیرین، بهار

(گیاه شناسی) فلفل فرنگی، فلفل شیرین، گل شرابی (pimentadioica از خانواده ی myrtle)، فلفل فرنگی شیرین، بهار

واژه های حرف "a" - انگلیسی به انگلیسی