انگلیسی به انگلیسی

alltel

<hr> معنی : اظهار کردن، اشاره کردن، مربوط بودن به، گریز زدن به <hr> معانی دیگر : ذکر کردن، اشاره داشتن، اشاره کردن به، تلویحا گفتن، اظهار داشتن (به طور ضمنی)، مربوط بودن به با to

معنی : اظهار کردن، اشاره کردن، مربوط بودن به، گریز زدن به معانی دیگر : ذکر کردن، اشاره داشتن، اشاره کردن به، تلویحا گفتن، اظهار داشتن (به طور ضمنی)، مربوط بودن به با to

allude

<hr> معنی : بطمع انداختن، تطمیع کردن <hr> معانی دیگر : جلب کردن، اغوا کردن، به هوس انداختن، به دام انداختن، فریفتن، وسوسه کردن، مجذوب کردن، مفتون کردن، به طمع انداختن، تحریص کردن، افسون، جذبه، جاذبه، کشش، فریبایی، گیرایی، شیفتگی، شیفتن

معنی : بطمع انداختن، تطمیع کردن معانی دیگر : جلب کردن، اغوا کردن، به هوس انداختن، به دام انداختن، فریفتن، وسوسه کردن، مجذوب کردن، مفتون کردن، به طمع انداختن، تحریص کردن، افسون، جذبه، جاذبه، کشش، فریبایی، گیرایی، شیفتگی، شیفتن

allure

<hr> معنی : تطمیع، فریب، اغوا <hr> معانی دیگر : تطمیع، اغوا، فریب

معنی : تطمیع، فریب، اغوا معانی دیگر : تطمیع، اغوا، فریب

allurement

allurer

<hr> فریبا، جذاب، گیرا، هوس انگیز، اغواکننده، فریبنده، تطمیع کننده، وسوسه انگیز، افسونگر

فریبا، جذاب، گیرا، هوس انگیز، اغواکننده، فریبنده، تطمیع کننده، وسوسه انگیز، افسونگر

alluring

alluringly

alluringness

<hr> معنی : اشاره، کنایه، گریز <hr> معانی دیگر : تلمیح، رمز، ایما و اشاره، تلویح، اغفال

معنی : اشاره، کنایه، گریز معانی دیگر : تلمیح، رمز، ایما و اشاره، تلویح، اغفال

allusion

<hr> دارای ایما و اشاره، تلمیحی، تلویحی، تلمیح آمیز، اشاره ای، اشارتی، اشاره دار، اشاره کننده، کنایه دار، رمزی، وابسته به ایما و اشاره، تلمیحآمیز the poetry of hafez is allusive شعر حافظ کنایی است

دارای ایما و اشاره، تلمیحی، تلویحی، تلمیح آمیز، اشاره ای، اشارتی، اشاره دار، اشاره کننده، کنایه دار، رمزی، وابسته به ایما و اشاره، تلمیحآمیز the poetry of hafez is allusive شعر حافظ کنایی است

allusive

allusively

allusiveness

alluvia

<hr> معنی : رسوبی، ابرفتی، مربوط به رسوب و تهنشین <hr> معانی دیگر : آبرفتی، ته نشستی، ته نشینی، ته نشین شده، وابسته به ته نشین

معنی : رسوبی، ابرفتی، مربوط به رسوب و تهنشین معانی دیگر : آبرفتی، ته نشستی، ته نشینی، ته نشین شده، وابسته به ته نشین

alluvial

<hr> معنی : ته نشینی <hr> معانی دیگر : آبرفت، ته نشین، برخورد موج با کناره، آب ریز شدن، سیل، بدست اوردن زمین ازراه ته نشینی، میل

معنی : ته نشینی معانی دیگر : آبرفت، ته نشین، برخورد موج با کناره، آب ریز شدن، سیل، بدست اوردن زمین ازراه ته نشینی، میل

alluvion

<hr> معنی : رسوب، ابرفت، ته نشین <hr> معانی دیگر : آبرفت

معنی : رسوب، ابرفت، ته نشین معانی دیگر : آبرفت

alluvium

<hr> معنی : دوست، متحد کردن، پیوستن <hr> معانی دیگر : هم پیمان، متحد، متفق، هم عهد، متحد کردن یا شدن، هم پیمان کردن یا شدن، هم عهد شدن، همبسته کردن، متفق کردن یا شدن، دست به یکی کردن، همدست شدن، بستن، مربوط کردن، پیوند دادن، وصلت کردن، منسوب بودن با، هم خانواده بودن، قرابت داشتن، خویش، مشابه، جور، معین

معنی : دوست، متحد کردن، پیوستن معانی دیگر : هم پیمان، متحد، متفق، هم عهد، متحد کردن یا شدن، هم پیمان کردن یا شدن، هم عهد شدن، همبسته کردن، متفق کردن یا شدن، دست به یکی کردن، همدست شدن، بستن، مربوط کردن، پیوند دادن، وصلت کردن، منسوب بودن با، هم خانواده بودن، قرابت داشتن، خویش، مشابه، جور، معین

ally

<hr> (شیمی - بنیان chch2:h2c) الیل

(شیمی - بنیان chch2:h2c) الیل

allyl

alma

<hr> شهر آلماآتا (پایتخت جمهوری قزاقستان)

شهر آلماآتا (پایتخت جمهوری قزاقستان)

alma ata

<hr> مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است، مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است سرود رسمی مدرسه یا دانشگاه، اموزشگاه، پرورشگاه

مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است، مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است سرود رسمی مدرسه یا دانشگاه، اموزشگاه، پرورشگاه

alma mater

<hr> مجستی، المجستی، المجست (نام کتاب ریاضیات و نجوم بطلمیوس)، مجسطی نام هیئت بطلیموس

مجستی، المجستی، المجست (نام کتاب ریاضیات و نجوم بطلمیوس)، مجسطی نام هیئت بطلیموس

almagest

<hr> معنی : سالنامه، تقویم نجومی، تقویم سالیانه، نشریهء اطلاعات عمومی، مجموعه <hr> معانی دیگر : سالنما، تقویم نجومی (که شامل تقویم و اطلاعات نجومی و جوی و غیره است)

معنی : سالنامه، تقویم نجومی، تقویم سالیانه، نشریهء اطلاعات عمومی، مجموعه معانی دیگر : سالنما، تقویم نجومی (که شامل تقویم و اطلاعات نجومی و جوی و غیره است)

almanac

<hr> آلماندین (نوعی تارسنگ - almandite هم می نویسند)

آلماندین (نوعی تارسنگ - almandite هم می نویسند)

almandine

almandite

almaty

almightily

<hr> قدرت کامل، توانایى برهمه چیز

قدرت کامل، توانایى برهمه چیز

almightiness

<hr> معنی : قادر مطلق، توانا برهمه چیز، قدیر <hr> معانی دیگر : بانفوذ، پرقدرت، جبروت، قدرتمند، پرتوان، عظیم، شدید، فوق العاده زیاد، بی حد و حصر، بسیار، (از صفات خداوند) قادر مطلق، متعال، قادر، خدا باthe

معنی : قادر مطلق، توانا برهمه چیز، قدیر معانی دیگر : بانفوذ، پرقدرت، جبروت، قدرتمند، پرتوان، عظیم، شدید، فوق العاده زیاد، بی حد و حصر، بسیار، (از صفات خداوند) قادر مطلق، متعال، قادر، خدا باthe

almighty

almighty god

almohad

almohade

<hr> معنی : بادام، مغز بادام، درخت بادام <hr> معانی دیگر : به شکل بادام یا بادامک، بادامی، درخت بادام (prunus amygdalus از خانواده ی rose)، (رنگ پوست بادام) قهوه ای کم رنگ، بژ، ساخته شده از بادام

معنی : بادام، مغز بادام، درخت بادام معانی دیگر : به شکل بادام یا بادامک، بادامی، درخت بادام (prunus amygdalus از خانواده ی rose)، (رنگ پوست بادام) قهوه ای کم رنگ، بژ، ساخته شده از بادام

almond

almond eyed

almond liquor

almond oil

almond paste

almond shaped

almond tree

almondy

<hr> معنی : صدقه پخش کن، مامور خیرات <hr> معانی دیگر : امین صدقه رسان، مامور پخش صدقه و خیرات (از سوی کلیسا یا دربار)

معنی : صدقه پخش کن، مامور خیرات معانی دیگر : امین صدقه رسان، مامور پخش صدقه و خیرات (از سوی کلیسا یا دربار)

almoner

<hr> معمارى : صدقه خانه کلیسا

معمارى : صدقه خانه کلیسا

almonry

almoravid

almoravide

almoravide dynasty

<hr> معنی : تقریبا، قریبا، بطور نزدیک <hr> معانی دیگر : نزدیک به، در حدود، در واقع

معنی : تقریبا، قریبا، بطور نزدیک معانی دیگر : نزدیک به، در حدود، در واقع

واژه های حرف "a" - انگلیسی به انگلیسی