انگلیسی به انگلیسی

<hr> (شیمی) اکسید کلسیم (جسم سفید و نرم و سوزان به فرمول cao)، آهک

(شیمی) اکسید کلسیم (جسم سفید و نرم و سوزان به فرمول cao)، آهک

calcium oxide

calcrete

calcspar

calculability

<hr> معنی : قابل اعتماد، حساب کردنی، براورد کردنی <hr> معانی دیگر : محاسبه پذیر، حساب شدنی، برشمردنی، قابل پیش بینی

معنی : قابل اعتماد، حساب کردنی، براورد کردنی معانی دیگر : محاسبه پذیر، حساب شدنی، برشمردنی، قابل پیش بینی

calculable

calculableness

calculably

<hr> معنی : حساب کردن، بر اورد کردن، محاسبه کردن <hr> معانی دیگر : آماردن، آماریدن، برآورد کردن، (در اثر محاسبه) برداشت کردن، انگشتن، نتیجه گرفتن، منظور داشتن، (گویش محلی) فکر کردن، در نظر گرفتن، در نظر داشتن، تمایل داشتن (به انجام کاری)

معنی : حساب کردن، بر اورد کردن، محاسبه کردن معانی دیگر : آماردن، آماریدن، برآورد کردن، (در اثر محاسبه) برداشت کردن، انگشتن، نتیجه گرفتن، منظور داشتن، (گویش محلی) فکر کردن، در نظر گرفتن، در نظر داشتن، تمایل داشتن (به انجام کاری)

calculate

<hr> دارای حساب و کتاب، پیش اندیشانه، از پیش حساب شده، عمدا تعبیه یا طرح شده، محاسبه شده، حساب شده، متمایل

دارای حساب و کتاب، پیش اندیشانه، از پیش حساب شده، عمدا تعبیه یا طرح شده، محاسبه شده، حساب شده، متمایل

calculated

calculated risk

calculatedly

<hr> محیل، حیله گر، مکار، خودخواه و مزور، نیرنگ باز

محیل، حیله گر، مکار، خودخواه و مزور، نیرنگ باز

calculating

<hr> ماشین حساب (رجوع شود به: calculator)

ماشین حساب (رجوع شود به: calculator)

calculating machine

calculatingly

<hr> معنی : حساب، براورد، محاسبه، محاسبات <hr> معانی دیگر : آمارش، برآورد، برداشت (در اثر محاسبه)، پیش اندیشی (به ویژه اگر از روی خودپرستی باشد)، پیش دستی

معنی : حساب، براورد، محاسبه، محاسبات معانی دیگر : آمارش، برآورد، برداشت (در اثر محاسبه)، پیش اندیشی (به ویژه اگر از روی خودپرستی باشد)، پیش دستی

calculation

calculational

calculative

<hr> معنی : محاسب، حسابگر، حساب کننده <hr> معانی دیگر : ماشین حساب، شمارگر، آدم حسابگر، کسی که محاسبه می کند، محاسبه گر، (کتاب حاوی جدول هایی که محاسبات را تسهیل می کند) جدول محاسباتی

معنی : محاسب، حسابگر، حساب کننده معانی دیگر : ماشین حساب، شمارگر، آدم حسابگر، کسی که محاسبه می کند، محاسبه گر، (کتاب حاوی جدول هایی که محاسبات را تسهیل می کند) جدول محاسباتی

calculator

calculatory

<hr> (پزشکی) ناشی از وجود سنگ سانه یا سنگ ریزه در اندام ها یا روی دندان ها، دارای سنگ سانه

(پزشکی) ناشی از وجود سنگ سانه یا سنگ ریزه در اندام ها یا روی دندان ها، دارای سنگ سانه

calculous

<hr> معنی : سنگ، حساب جامعه و فاضله، سنگ مثانه، حساب دیفزانسیل و انتگرال، جامع و فاضل، حصات <hr> معانی دیگر : (توده های سنگ سانی که در اثر رسوب غیر طبیعی مواد معدنی و آلی در مجاری و حفره های برخی اندام های بدن و بین دندان ها تشکیل می شود) رسوب دندان، سنگ لایه ی دندان، سنگ ریزه، سنگ سانه، سنگال، (ریاضی) حسابان، حساب دیفرانسیل و انتگرال، حساب فاضله و جامعه، کلکولس، جبر

معنی : سنگ، حساب جامعه و فاضله، سنگ مثانه، حساب دیفزانسیل و انتگرال، جامع و فاضل، حصات معانی دیگر : (توده های سنگ سانی که در اثر رسوب غیر طبیعی مواد معدنی و آلی در مجاری و حفره های برخی اندام های بدن و بین دندان ها تشکیل می شود) رسوب دندان، سنگ لایه ی دندان، سنگ ریزه، سنگ سانه، سنگال، (ریاضی) حسابان

calculus

calculus of functions

calculus of probabilities

<hr> بندر کلکته (در شمال خاوری هندوستان و پایتخت ایالت بنگال باختری)

بندر کلکته (در شمال خاوری هندوستان و پایتخت ایالت بنگال باختری)

calcutta

<hr> (در حمام های روم باستان) اتاق خزینه ی آب گرم، گرمابه دان

(در حمام های روم باستان) اتاق خزینه ی آب گرم، گرمابه دان

caldarium

<hr> (دهانه ی کاسه مانند آتشفشان) مخروط آتشفشان، کاسه ی آتشفشان، گاله

(دهانه ی کاسه مانند آتشفشان) مخروط آتشفشان، کاسه ی آتشفشان، گاله

caldera

<hr> معنی : دیگ، پاتیل، کتری بزرگ <hr> معانی دیگر : دیگ بزرگ، پاتیله، تیان، لوید

معنی : دیگ، پاتیل، کتری بزرگ معانی دیگر : دیگ بزرگ، پاتیله، تیان، لوید

caldron

<hr> ارسکین کالدول (رمان نویس امریکایی)

ارسکین کالدول (رمان نویس امریکایی)

caldwell

caleche

caledonia

caledonian

caledonian orogeny

<hr> گرم کننده، دماگر، گرماساز، داروی گرم کننده، گرمی ده

گرم کننده، دماگر، گرماساز، داروی گرم کننده، گرمی ده

calefacient

calefactive

calefactor

<hr> معنی : حرارت بخش، گرماده <hr> معانی دیگر : گرمازا، دماگر

معنی : حرارت بخش، گرماده معانی دیگر : گرمازا، دماگر

calefactory

<hr> معنی : سالنامه، تقویم، سالنما <hr> معانی دیگر : گاهنما، گاهشماری (روش شمارش زمان و تعیین آغاز و بخش های سال)، برنامه ی کار گروه یا صنف بخصوص (در آینده)، وابسته به سالنامه یا گاهشمار

معنی : سالنامه، تقویم، سالنما معانی دیگر : گاهنما، گاهشماری (روش شمارش زمان و تعیین آغاز و بخش های سال)، برنامه ی کار گروه یا صنف بخصوص (در آینده)، وابسته به سالنامه یا گاهشمار

calendar

calendar day

calendar month

calendar painting

<hr> سال گاهنامه ای، سال تقویمی (از اول ژانویه تا آخر دسامبر - در مقابل: سال مالی fiscal year)

سال گاهنامه ای، سال تقویمی (از اول ژانویه تا آخر دسامبر - در مقابل: سال مالی fiscal year)

calendar year

<hr> معنی : فشار دهنده، مهره کشیدن، برق انداختن <hr> معانی دیگر : (نساجی) غلتک اطو، (در صاف کردن یا براق کردن پارچه و کاغذ و غیره) نورد، (فلز کاری) غلتک، دستگاه نورد، (از ریشه ی فارسی : قلندر یا کلندر) درویش دوره گرد

معنی : فشار دهنده، مهره کشیدن، برق انداختن معانی دیگر : (نساجی) غلتک اطو، (در صاف کردن یا براق کردن پارچه و کاغذ و غیره) نورد، (فلز کاری) غلتک، دستگاه نورد، (از ریشه ی فارسی : قلندر یا کلندر) درویش دوره گرد

calender

calenderer

calendering

<hr> (در سالنامه ی روم باستان - گاهی با c بزرگ) نخستین روز ماه، (مجازی) پیش درآمد

(در سالنامه ی روم باستان - گاهی با c بزرگ) نخستین روز ماه، (مجازی) پیش درآمد

calends

<hr> معنی : گل همیشه بهار، اذریون، گل اشرفی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل همیشه بهار (گونه های جنس calendula از خانواده ی composite به ویژه گل جعفری یا: marigold)

معنی : گل همیشه بهار، اذریون، گل اشرفی معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل همیشه بهار (گونه های جنس calendula از خانواده ی composite به ویژه گل جعفری یا: marigold)

calendula

<hr> معنی : سوزوگداز، تب عشق، شعله ور شدن <hr> معانی دیگر : (پزشکی - به ویژه در نواحی حاره) تب ناشی از گرمای زیاد هوا، تب گرمازدگی، برافروختگی، تب نواحی حاره که دراثرگرمازدگی ایجاد میشود، تب کردن

معنی : سوزوگداز، تب عشق، شعله ور شدن معانی دیگر : (پزشکی - به ویژه در نواحی حاره) تب ناشی از گرمای زیاد هوا، تب گرمازدگی، برافروختگی، تب نواحی حاره که دراثرگرمازدگی ایجاد میشود، تب کردن

calenture

<hr> معنی : بچه، تیماج، گوساله، ماهیچه ساق پا، نرمه ساق پا، چرم گوساله <hr> معانی دیگر : بچه گاو، گوک، نوزاد برخی پستانداران مانند: فیل و نهنگ و اسب آبی و زرافه و گاومیش، (قطعه ی بزرگی از یخ که از کوه شناور یخ یا از یخرود جدا شده باشد) یخ صخره، پوست گوساله (calfskin هم می گویند)، (عامیانه) جوان نادان یا کم تجربه یا ناشی، (کالبدشناسی) ماهیچه های پشت پا (از زانو تا مچ پا)، ماهیچه ی ساق پا، ساق پا، پاچه (shank هم می گویند)

معنی : بچه، تیماج، گوساله، ماهیچه ساق پا، نرمه ساق پا، چرم گوساله معانی دیگر : بچه گاو، گوک، نوزاد برخی پستانداران مانند: فیل و نهنگ و اسب آبی و زرافه و گاومیش، (قطعه ی بزرگی از یخ که از کوه شناور یخ یا از یخرود جدا شده باشد) یخ صخره، پوست گوساله (calfskin هم می گویند)، (عامیانه) جوان نادان یا کم تج

واژه های حرف "c" - انگلیسی به انگلیسی