<hr> معنی : قنطورس <hr> معانی دیگر : (اسطوره های یونان - موجودی که سر و شانه و دست انسان را داشت و بدن و چهار پای اسب را) سنتار، حیوان افسانه ای با بالاتنه انسان وپایین تنه اسب

معنی : قنطورس معانی دیگر : (اسطوره های یونان - موجودی که سر و شانه و دست انسان را داشت و بدن و چهار پای اسب را) سنتار، حیوان افسانه ای با بالاتنه انسان وپایین تنه اسب

centaur

<hr> (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) قنطورس (در نیمکره ی جنوبی)، قنطورس

(نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) قنطورس (در نیمکره ی جنوبی)، قنطورس

centaurus

<hr> (در برخی از کشورهای آمریکای لاتین) سنتاو (برابر است با یک صدم پول رسمی آنها)

(در برخی از کشورهای آمریکای لاتین) سنتاو (برابر است با یک صدم پول رسمی آنها)

centavo

centella

<hr> معنی : ادم صدساله، جشن صد ساله، مربوط به قرن <hr> معانی دیگر : آدم صد ساله به بالا، قرنی، وابسته به یک صد سال، سده ای، یکصدمین

معنی : ادم صدساله، جشن صد ساله، مربوط به قرن معانی دیگر : آدم صد ساله به بالا، قرنی، وابسته به یک صد سال، سده ای، یکصدمین

centenarian

<hr> معنی : سده، جشن یا یادبود صد ساله، صدساله <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: centennial، وابسته به یکصد سال، یکصد ساله، وابسته به سده یا قرن

معنی : سده، جشن یا یادبود صد ساله، صدساله معانی دیگر : رجوع شود به: centennial، وابسته به یکصد سال، یکصد ساله، وابسته به سده یا قرن

centenary

<hr> معنی : سده، یادبود صدساله، صدساله <hr> معانی دیگر : صدمین سال، یکصدمین سال، وابسته به سده یا قرن، صد سال یک بار، به درازای یک سده، وابسته به صدمین سال

معنی : سده، یادبود صدساله، صدساله معانی دیگر : صدمین سال، یکصدمین سال، وابسته به سده یا قرن، صد سال یک بار، به درازای یک سده، وابسته به صدمین سال

centennial

<hr> معنی : میان، مرکز، میانه، مدار، وسط و نقطه مرکزی، در مرکز قرار گرفتن، تمرکز یافتن <hr> معانی دیگر : کانون، قلبگاه، میانین، میانگاه، گیان، وندسار، محل تجمع، مجتمع، (کالبد شناسی) دسته ای عصب که دارای وظایف به خصوصی است، در مرکز قرار گرفتن یا قرار دادن، مرکزی کردن، متمرکز کردن یا شدن، گرد آمدن، درباره ی (چیزی بودن)، (در انگلیس: centre)، وسط، درونگاه، (ورزش به ویژه فوتبال و بسکتبال) میان، سنتر، بازیکن وسط، نقش بازیکن وسط را ایفا کردن، (مکانیک) مرغک (ماشین تراش)، (ارتش) قلب قشون (بین دوجناح)، میان سپاه

معنی : میان، مرکز، میانه، مدار، وسط و نقطه مرکزی، در مرکز قرار گرفتن، تمرکز یافتن معانی دیگر : کانون، قلبگاه، میانین، میانگاه، گیان، وندسار، محل تجمع، مجتمع، (کالبد شناسی) دسته ای عصب که دارای وظایف به خصوصی است، در مرکز قرار گرفتن یا قرار دادن، مرکزی کردن، متمرکز کردن یا شدن، گرد آمدن، درباره ی (چی

center

<hr> معنی : ته قایق بادبانی <hr> معانی دیگر : ته قایق بادبانی، (کشتی های بادبان دار) میان وزنه

معنی : ته قایق بادبانی معانی دیگر : ته قایق بادبانی، (کشتی های بادبان دار) میان وزنه

center board

<hr> (بیس بال)، بخش میانی اوت فیلد

(بیس بال)، بخش میانی اوت فیلد

center field

center for disease control

center for palestinian research and studies

center for prisoner rehabilitation

center for strategic studies

center forward

center of activity

center of attention

center of attraction

<hr> (فیزیک) گرانیگاه، مرکز ثقل

(فیزیک) گرانیگاه، مرکز ثقل

center of gravity

center of mass

center of power

center of pressure

center of the earth

center of town

<hr> تاکید کردن بر، متمرکز شدن بر

تاکید کردن بر، متمرکز شدن بر

center on

center point

<hr> سنبه نشان (نشانی که محلی را که باید سوراخ یا مته شود مشخص می کند)

سنبه نشان (نشانی که محلی را که باید سوراخ یا مته شود مشخص می کند)

center punch

center round

center seat

center section

<hr> (در ترکیب با واژه های دیگر) متوجه، ـ گرای، در مرکز، متمرکز، گرای at this school we are student centered در این آموزشگاه، دانش آموز مرکز توجه است

(در ترکیب با واژه های دیگر) متوجه، ـ گرای، در مرکز، متمرکز، گرای at this school we are student centered در این آموزشگاه، دانش آموز مرکز توجه است

centered

centeredly

centeredness

<hr> (در مورد مجله و غیره) دو صفحه ی وسط (معمولا حاوی عکس بزرگی که هر دو صفحه را فرا می گیرد)، وسط مجله، دو صفحه ی میان مجله (که قطع آنها از سایر صفحات بزرگتر است و لذا بخشی از آنها را تا کرده اند)

(در مورد مجله و غیره) دو صفحه ی وسط (معمولا حاوی عکس بزرگی که هر دو صفحه را فرا می گیرد)، وسط مجله، دو صفحه ی میان مجله (که قطع آنها از سایر صفحات بزرگتر است و لذا بخشی از آنها را تا کرده اند)

centerfold

<hr> (معماری) شمع، پایه ی موقت (برای درجا نگهداشتن طاق ضربی) میاندار، قالب، تمرکز

(معماری) شمع، پایه ی موقت (برای درجا نگهداشتن طاق ضربی) میاندار، قالب، تمرکز

centering

<hr> خط سراسرى ناو، خط مرکزى ورزش : خط زیر تور پینگ پنگ علوم نظامى : حد وسط

خط سراسرى ناو، خط مرکزى ورزش : خط زیر تور پینگ پنگ علوم نظامى : حد وسط

centerline

centermost

<hr> تزئین یا آذین مرکزی، میان زیب، بخش عمده، بخش عمده a vase of roses was the centerpiece of the dining table گلدانی از گل سرخ، زینتبخش اصلی میز نهار خوری بود the center piece of the modern navy is the nuclear submarine زیردریایی اتمی، هستهی مرکزی نیروی دریایی نوین است، قسمت میانی اسباب روی میز، میانه

تزئین یا آذین مرکزی، میان زیب، بخش عمده، بخش عمده a vase of roses was the centerpiece of the dining table گلدانی از گل سرخ، زینتبخش اصلی میز نهار خوری بود the center piece of the modern navy is the nuclear submarine زیردریایی اتمی، هستهی مرکزی نیروی دریایی نوین است، قسمت میانی اسباب روی میز، میانه

centerpiece

<hr> معنی : صدم، یک صدم، صدقسمتی، صدبرابر <hr> معانی دیگر : صدی

معنی : صدم، یک صدم، صدقسمتی، صدبرابر معانی دیگر : صدی

centesimal

centesis

centi

centiare

centibar

<hr> معنی : صدبخشی، سانتیگراد <hr> معانی دیگر : دارای صد درجه، تقسیم شده به صد بخش

معنی : صدبخشی، سانتیگراد معانی دیگر : دارای صد درجه، تقسیم شده به صد بخش

centigrade

<hr> معنی : یک صدم گرم <hr> معانی دیگر : یک صدم گرم

معنی : یک صدم گرم معانی دیگر : یک صدم گرم

centigram

<hr> معنی : یک صدم گرم <hr> معانی دیگر : سانتیگرام

معنی : یک صدم گرم معانی دیگر : سانتیگرام

centigramme

<hr> معنی : یک سانتی متر مکعب، یک صدم لیتر <hr> معانی دیگر : یک صدم لیتر، یک سانتی متر مکعب

معنی : یک سانتی متر مکعب، یک صدم لیتر معانی دیگر : یک صدم لیتر، یک سانتی متر مکعب

centiliter

<hr> معنی : یک سانتی متر مکعب، یک صدم لیتر <hr> معانی دیگر : سانتیلیتر

معنی : یک سانتی متر مکعب، یک صدم لیتر معانی دیگر : سانتیلیتر

واژه های حرف "c" - انگلیسی به انگلیسی