انگلیسی به انگلیسی

civilisational

civilise

civilised

<hr> معنی : مدارا، نزاکت، نجابت و رفتار خوب، تربیت، مردمی <hr> معانی دیگر : ادب، نیک رفتاری، مدنیت، معرفت، (معمولا جمع) رفتار یا سخن مودبانه

معنی : مدارا، نزاکت، نجابت و رفتار خوب، تربیت، مردمی معانی دیگر : ادب، نیک رفتاری، مدنیت، معرفت، (معمولا جمع) رفتار یا سخن مودبانه

civility

civilizable

<hr> معنی : تمدن، مدنیت، فرهنگ، انسانیت <hr> معانی دیگر : شهرایی، شهر زیستی، شهرنشینی، فرهنگ و روش زندگی هر ملت، زیست روش، پالایش و تعالی فرهنگی و رفتاری، نیک آموختی و نیکرفتاری، فرهیختگی

معنی : تمدن، مدنیت، فرهنگ، انسانیت معانی دیگر : شهرایی، شهر زیستی، شهرنشینی، فرهنگ و روش زندگی هر ملت، زیست روش، پالایش و تعالی فرهنگی و رفتاری، نیک آموختی و نیکرفتاری، فرهیختگی

civilization

civilizational

<hr> معنی : متمدن کردن، متمدن شدن <hr> معانی دیگر : متمدن کردن یا شدن، شهرا کردن، تعالی بخشیدن، تادیب کردن

معنی : متمدن کردن، متمدن شدن معانی دیگر : متمدن کردن یا شدن، شهرا کردن، تعالی بخشیدن، تادیب کردن

civilize

<hr> معنی : متمدن <hr> معانی دیگر : پیشرفته

معنی : متمدن معانی دیگر : پیشرفته

civilized

civilized countries

civilized nations

civilized society

civilizer

<hr> معنی : مودبانه <hr> معانی دیگر : باادب، ازروی ادب

معنی : مودبانه معانی دیگر : باادب، ازروی ادب

civilly

civilness

civism

civitas

<hr> (عامیانه) لباس شخصی (در مقابل: لباس نظامی)، جامه ی غیرنظامی

(عامیانه) لباس شخصی (در مقابل: لباس نظامی)، جامه ی غیرنظامی

civvies

civvy

<hr> (انگلیس ـ عامیانه) زندگی غیرنظامی

(انگلیس ـ عامیانه) زندگی غیرنظامی

civvy street

civy

cixous

<hr> مخفف:، یک ماشین پر، کامیون پر، برحسب بار هر کامیون، کامیون کامیون، خط مرکزی، سانتی لیتر، قانون مدون، ادعا، کلاس، نوع، عبارت، ترخیص (پس از پرداخت وجه یا انجام تشریفات)، مخفف: (شیمی): کلر، مخفف: یک ماشین پر، کامیون پر مخفف: برحسب بار هر کامیون، کامیون کامیون مخفف: خط مرکزی مخفف: سانتیلیتر مخفف: قانون مدون مخفف: ادعا مخفف: کلاس

مخفف:، یک ماشین پر، کامیون پر، برحسب بار هر کامیون، کامیون کامیون، خط مرکزی، سانتی لیتر، قانون مدون، ادعا، کلاس، نوع، عبارت، ترخیص (پس از پرداخت وجه یا انجام تشریفات)، مخفف: (شیمی): کلر، مخفف: یک ماشین پر، کامیون پر مخفف: برحسب بار هر کامیون، کامیون کامیون مخفف: خط مرکزی مخفف: سانتیلیتر مخفف: قانون 

<hr> معنی : شیر بریده شده، دلمه شدن <hr> معانی دیگر : شیری که عمدا می گذارند قدری ترش ودلمه شود (bonny clabber می گویند)

معنی : شیر بریده شده، دلمه شدن معانی دیگر : شیری که عمدا می گذارند قدری ترش ودلمه شود (bonny clabber می گویند)

clabber

<hr> معنی : تق تق <hr> معانی دیگر : صدای به هم خوردن دو چیز سخت، صدای تیز و ناگهانی، تق، تلق، تق کردن، تلق تلق کردن، تند و احمقانه حرف زدن، وراجی کردن، اسبابی که چنین صدایی را ایجاد کند، حرف خودمانی، گپ، صدای بهم خوردن دوتخته یا چیز دیگر

معنی : تق تق معانی دیگر : صدای به هم خوردن دو چیز سخت، صدای تیز و ناگهانی، تق، تلق، تق کردن، تلق تلق کردن، تند و احمقانه حرف زدن، وراجی کردن، اسبابی که چنین صدایی را ایجاد کند، حرف خودمانی، گپ، صدای بهم خوردن دوتخته یا چیز دیگر

clack

clacker

clackers

<hr> معنی : ملبس، مزین <hr> معانی دیگر : (لباس) پوشیده، مزین به، (فلزکاری) فلز دارای روکش از فلزی دیگر، روکش دار، روکش شده، آبکاری شده، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: clothe، بازگشت شود به clothe ملبس

معنی : ملبس، مزین معانی دیگر : (لباس) پوشیده، مزین به، (فلزکاری) فلز دارای روکش از فلزی دیگر، روکش دار، روکش شده، آبکاری شده، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: clothe، بازگشت شود به clothe ملبس

clad

<hr> معنی : روکش فلزی، اب فلزی <hr> معانی دیگر : (فلزکاری) روکش کاری، روکش کردن فلزی با فلز دیگر، آبکاری

معنی : روکش فلزی، اب فلزی معانی دیگر : (فلزکاری) روکش کاری، روکش کردن فلزی با فلز دیگر، آبکاری

cladding

clade

<hr> (زیست شناسی) روش رده بندی جانداران بر حسب شاخه (phylum) و دودمان (معمولا به کمک کامپیوتر)

(زیست شناسی) روش رده بندی جانداران بر حسب شاخه (phylum) و دودمان (معمولا به کمک کامپیوتر)

cladistics

cladmetal

cladoceran

cladode

cladogenesis

cladogenetic

cladogenetically

cladogram

<hr> (گیاه شناسی) ساق برگ، شاخه برگی

(گیاه شناسی) ساق برگ، شاخه برگی

cladophyll

<hr> معنی : مدعی، ادعا، دعوی، مطالبه، ادعا کردن <hr> معانی دیگر : مدعی شدن، خواستن، طلب کردن، خواستار بودن، خواسته، حق، هر چیز مورد ادعا، (امریکا) زمینی که کوچ نشینان در آن کشت کرده و ازآن خود می دانستند، (بیمه) مبلغ خسارت (که به بیمه شده داده می شود)، طلب حق، استحقاق

معنی : مدعی، ادعا، دعوی، مطالبه، ادعا کردن معانی دیگر : مدعی شدن، خواستن، طلب کردن، خواستار بودن، خواسته، حق، هر چیز مورد ادعا، (امریکا) زمینی که کوچ نشینان در آن کشت کرده و ازآن خود می دانستند، (بیمه) مبلغ خسارت (که به بیمه شده داده می شود)، طلب حق، استحقاق

واژه های حرف "c" - انگلیسی به انگلیسی