انگلیسی به انگلیسی

<hr> زمان خاوری (معیار زمان در ایالت های شرقی ایالات متحده که پنج ساعت با زمان گرینویچ اختلاف دارد) (رجوع شود به: time zone)

زمان خاوری (معیار زمان در ایالت های شرقی ایالات متحده که پنج ساعت با زمان گرینویچ اختلاف دارد) (رجوع شود به: time zone)

eastern standard time

eastern wall

<hr> معنی : ساکن شرق <hr> معانی دیگر : خاورزی، خاورنشین، ساکن مشرق

معنی : ساکن شرق معانی دیگر : خاورزی، خاورنشین، ساکن مشرق

easterner

<hr> معنی : شرقی ترین نقطه، اقصی نقطهء شرقی <hr> معانی دیگر : دورترین نقطه ی خاوری، خاورین، اقصی نقطه ی شرقی

معنی : شرقی ترین نقطه، اقصی نقطهء شرقی معانی دیگر : دورترین نقطه ی خاوری، خاورین، اقصی نقطه ی شرقی

easternmost

<hr> دوران پاک (دوران پس از عید پاک که طول آن در فرقه های مختلف مسیحی یکجور نیست)

دوران پاک (دوران پس از عید پاک که طول آن در فرقه های مختلف مسیحی یکجور نیست)

eastertide

<hr> معنی : خاورگرایی <hr> معانی دیگر : (حرکت بطرف شرق) خاورسویی، به سمت خاور

معنی : خاورگرایی معانی دیگر : (حرکت بطرف شرق) خاورسویی، به سمت خاور

easting

eastman

<hr> معنی : رو به مشرق، شرقی، روبخاور <hr> معانی دیگر : به سوی خاور، به طرف شرق، خاورسوی، روبه شرق

معنی : رو به مشرق، شرقی، روبخاور معانی دیگر : به سوی خاور، به طرف شرق، خاورسوی، روبه شرق

eastward

<hr> به سوی خاور، از خاور، خاوری، شرقی، شرقی an eastwardly wind باد خاوری

به سوی خاور، از خاور، خاوری، شرقی، شرقی an eastwardly wind باد خاوری

eastwardly

<hr> رجوع شود به: eastward، سوی خاور، بطرف مشرق

رجوع شود به: eastward، سوی خاور، بطرف مشرق

eastwards

eastwood

<hr> معنی : ساده، ملایم، اسوده، سبک، روان، اسان، سهل، بی زحمت، بدون اشکال <hr> معانی دیگر : آسان (در برابر: دشوار difficult)، (بی درد و هراس و اشکال) آسوده، مرفه، بی درد سر، بی دغدغه، راحت، آرام، غنوده، راحتی، بی تکلف، بی ریا، بی آلایش، صاف و ساده، (بدون سختگیری یا شدت عمل یا خشونت) با گذشت، مساعد، سازگار، زود باور، ساده لوح، رضامند، حرف شنو، (زنی که زود تسلیم شود) جلف، بی شتاب، بدون عجله، بدون شتابزدگی، آهسته، دارای شیب کم، کم شیب، (بازرگانی و بازار سهام و غیره) کساد، سست، (قیمت ها) در نوسان شدید، ناپایا، کم بهره، به آسانی، به آهستگی، باتانی، راحت طلب، آسودگرای، تن آسای، تنبل، کاهل، سلیس

معنی : ساده، ملایم، اسوده، سبک، روان، اسان، سهل، بی زحمت، بدون اشکال معانی دیگر : آسان (در برابر: دشوار difficult)، (بی درد و هراس و اشکال) آسوده، مرفه، بی درد سر، بی دغدغه، راحت، آرام، غنوده، راحتی، بی تکلف، بی ریا، بی آلایش، صاف و ساده، (بدون سختگیری یا شدت عمل یا خشونت) با گذشت، مساعد، سازگار، زو

easy

easy believed is easy deceived

<hr> صندلی راحتی (لفاف دار و دسته دار)

صندلی راحتی (لفاف دار و دسته دار)

easy chair

<hr> easy come, easy go آنچه آسان به دست آید آسان هم از دست می رود، هرچه را باد آورد بادش برد

easy come, easy go آنچه آسان به دست آید آسان هم از دست می رود، هرچه را باد آورد بادش برد

easy come easy go

<hr> مواظب باش !، یواش !، ملایم !، آهسته !

مواظب باش !، یواش !، ملایم !، آهسته !

easy does it

easy go lucky

easy grader

easy life

easy listening

<hr> (عامیانه) آدم آسانگیر، زود باور، گولو، زود خرشو، نرم و تسلیم

(عامیانه) آدم آسانگیر، زود باور، گولو، زود خرشو، نرم و تسلیم

easy mark

easy money

easy of access

easy prey

easy to digest

easy to install

easy to remember

easy to understand

easy to use

easy touch

easy victory

<hr> معنی : اسان، بی قید، اسان گیر <hr> معانی دیگر : (آدم) آسانگیر، سخت نگیر، آرام و خوش برخورد، خونسرد و خوش سلوک، باگذشت، لاقید، ناخوددار، اسان گیر، اسان گذار، بی قید، راحت طلب، رهوار

معنی : اسان، بی قید، اسان گیر معانی دیگر : (آدم) آسانگیر، سخت نگیر، آرام و خوش برخورد، خونسرد و خوش سلوک، باگذشت، لاقید، ناخوددار، اسان گیر، اسان گذار، بی قید، راحت طلب، رهوار

easygoing

easygoingness

<hr> معنی : تحلیل رفتن، غذا خوردن، مصرف کردن، خوردن <hr> معانی دیگر : خوردن (در مورد آبگونه ها بجز سوپ و غیره می گویند: drink)، شام (یا صبحانه یا ناهار) صرف کردن، نابود کردن، (گاهی با: up یا into) تحلیل رفتن یا بردن، خوردن (مثل اسید و تیزاب)، تباه کردن یا شدن، (با -self) با خوردن ... شدن، (امریکا - خودمانی) نگران کردن، به خون دل خوردن انداختن، (عامیانه - ضرر یا وام یا بدهی و غیره) به عهده گرفتن، تقبل کردن، روی دست کسی ماندن

معنی : تحلیل رفتن، غذا خوردن، مصرف کردن، خوردن معانی دیگر : خوردن (در مورد آبگونه ها بجز سوپ و غیره می گویند: drink)، شام (یا صبحانه یا ناهار) صرف کردن، نابود کردن، (گاهی با: up یا into) تحلیل رفتن یا بردن، خوردن (مثل اسید و تیزاب)، تباه کردن یا شدن، (با -self) با خوردن ... شدن، (امریکا - خودمانی) ن

<hr> ساییده یا فرسوده کردن، (فلز و غیره) خوردن

ساییده یا فرسوده کردن، (فلز و غیره) خوردن

eat away

<hr> (عامیانه) شرمنده شدن، به اشتباه خود اعتراف کردن

(عامیانه) شرمنده شدن، به اشتباه خود اعتراف کردن

eat crow

eat dirt

<hr> فروتنی کردن (به ویژه با توبه و اذعان به لغزش های خود)، خود را حقیر کردن

فروتنی کردن (به ویژه با توبه و اذعان به لغزش های خود)، خود را حقیر کردن

eat humble pie

eat into

eat kosher

eat like a bird

<hr> پرخوری کردن، مثل گاو خوردن

پرخوری کردن، مثل گاو خوردن

eat like a horse

eat one's fill

<hr> سخت غصه خوردن یا دادن، جوش به دل (کسی) دادن

سخت غصه خوردن یا دادن، جوش به دل (کسی) دادن

eat one's heart out

eat one's salt

<hr> حرف خود را پس گرفتن، گفته ی خود را انکار کردن

حرف خود را پس گرفتن، گفته ی خود را انکار کردن

eat one's words

eat ones words

<hr> 1- در رستوران (و غیره) خوراک خوردن (در برابر 2 (eat in- (امریکا - خودمانی) موآخذه ی شدید کردن، گوشمالی دادن

1- در رستوران (و غیره) خوراک خوردن (در برابر 2 (eat in- (امریکا - خودمانی) موآخذه ی شدید کردن، گوشمالی دادن

واژه های حرف "e" - انگلیسی به انگلیسی