انگلیسی به انگلیسی

<hr> کسیکه دردادگاه اعمال نفوذمیکند

کسیکه دردادگاه اعمال نفوذمیکند

embracer

<hr> معنی : در اغوش گیری <hr> معانی دیگر : (حقوق) اعمال نفوذ غیر قانونی (بر داوران دادگاه)، جرم اعمال نفوذ در هیئت منصفه یا دادگاه، اعمال نفوذ از راه رشوه یا تهدید وغیره دردادگاه

معنی : در اغوش گیری معانی دیگر : (حقوق) اعمال نفوذ غیر قانونی (بر داوران دادگاه)، جرم اعمال نفوذ در هیئت منصفه یا دادگاه، اعمال نفوذ از راه رشوه یا تهدید وغیره دردادگاه

embracery

<hr> معنی : شاخه، شعبه، انشعاب <hr> معانی دیگر : شاخه شاخه شدن، شاخه دیس شدن، منشعب شدن (مانند رودخانه در دلتا)

معنی : شاخه، شعبه، انشعاب معانی دیگر : شاخه شاخه شدن، شاخه دیس شدن، منشعب شدن (مانند رودخانه در دلتا)

embranchment

<hr> معنی : گیر انداختن، اشفته کردن، گرفتار کردن <hr> معانی دیگر : دستپاچه کردن، گیج کردن، confuse : اشفته کردن

معنی : گیر انداختن، اشفته کردن، گرفتار کردن معانی دیگر : دستپاچه کردن، گیج کردن، confuse : اشفته کردن

embrangle

<hr> معنی : در اغوش گیری، سوراخ برج یا سنگر، منفذ پنجره یادر، سوراخ جا، دارای منفذ کردن <hr> معانی دیگر : (معماری) جای پنجره در دیوار (به ویژه اگر عرض آن در درون اتاق بیشتر از بیرون اتاق باشد)، مزغل یا شکافی که ازانجا توپ و تفنگ رااتش میکنند

معنی : در اغوش گیری، سوراخ برج یا سنگر، منفذ پنجره یادر، سوراخ جا، دارای منفذ کردن معانی دیگر : (معماری) جای پنجره در دیوار (به ویژه اگر عرض آن در درون اتاق بیشتر از بیرون اتاق باشد)، مزغل یا شکافی که ازانجا توپ و تفنگ رااتش میکنند

embrasure

<hr> معنی : شکننده کردن، ترد کردن <hr> معانی دیگر : شکننده کردن، ترد کردن

معنی : شکننده کردن، ترد کردن معانی دیگر : شکننده کردن، ترد کردن

embrittle

embrittlement

<hr> معنی : شستشو دادن، روغن مالی کردن، تدهین کردن <hr> معانی دیگر : (به بدن مرهم یا روغن یا داروی آبگونه مالیدن و مالش دادن) خیس مالی کردن، خیس مال کردن

معنی : شستشو دادن، روغن مالی کردن، تدهین کردن معانی دیگر : (به بدن مرهم یا روغن یا داروی آبگونه مالیدن و مالش دادن) خیس مالی کردن، خیس مال کردن

embrocate

<hr> معنی : شستشو، روغن مالی، تدهین <hr> معانی دیگر : خیس مالی

معنی : شستشو، روغن مالی، تدهین معانی دیگر : خیس مالی

embrocation

<hr> معنی : برودره دوزی، اراستن، قلاب دوزی کردن، گلدوزی کردن <hr> معانی دیگر : (روی پارچه) نقش دوزی کردن، سوزن دوزی کردن، چکن دوزی کردن، (گزارش و داستان و غیره) شاخ و برگ دادن، غلو کردن، آب و تاب دادن (بیشتر با: on یا upon)

معنی : برودره دوزی، اراستن، قلاب دوزی کردن، گلدوزی کردن معانی دیگر : (روی پارچه) نقش دوزی کردن، سوزن دوزی کردن، چکن دوزی کردن، (گزارش و داستان و غیره) شاخ و برگ دادن، غلو کردن، آب و تاب دادن (بیشتر با: on یا upon)

embroider

<hr> قلاب دوزی کردن، گلدوزی کردن، برودرهدوزی، آراستن

قلاب دوزی کردن، گلدوزی کردن، برودرهدوزی، آراستن

embroidered

embroidered the facts

embroiderer

embroideress

<hr> معنی : قلاب دوزی، سوزنکاری <hr> معانی دیگر : (شرح و داستان و غیره) شاخ و برگ، آب و تاب، غلو، سوزن دوزی، گلدوزی، نقش دوزی، چکن، شمسه، هنر گلدوزی

معنی : قلاب دوزی، سوزنکاری معانی دیگر : (شرح و داستان و غیره) شاخ و برگ، آب و تاب، غلو، سوزن دوزی، گلدوزی، نقش دوزی، چکن، شمسه، هنر گلدوزی

embroidery

embroidery thread

<hr> معنی : اشفته کردن، به نزاع انداختن، میانه برهم زدن، دچار کردن <hr> معانی دیگر : (در جنگ و کشمکش و غیره) گرفتار کردن، درگیر کردن، دچار (زحمت و دردسر) کردن، مغشوش کردن، درهم و برهم کردن، آشفته کردن، به هم زدن

معنی : اشفته کردن، به نزاع انداختن، میانه برهم زدن، دچار کردن معانی دیگر : (در جنگ و کشمکش و غیره) گرفتار کردن، درگیر کردن، دچار (زحمت و دردسر) کردن، مغشوش کردن، درهم و برهم کردن، آشفته کردن، به هم زدن

embroil

<hr> (verb transitive) به نزاع انداختن، میانه برهم زدن، دچار کردن، اشفته کردن

(verb transitive) به نزاع انداختن، میانه برهم زدن، دچار کردن، اشفته کردن

embroiled

<hr> معنی : غوغا، نزاع، میانه بهم زنی، مشتبه سازی <hr> معانی دیگر : نزاع، میانه بهم زنی، غوغا

معنی : غوغا، نزاع، میانه بهم زنی، مشتبه سازی معانی دیگر : نزاع، میانه بهم زنی، غوغا

embroilment

<hr> معنی : قهوهای کردن، خرمایی کردن <hr> معانی دیگر : تیره فام کردن، (به ویژه) قهوه ای کردن

معنی : قهوهای کردن، خرمایی کردن معانی دیگر : تیره فام کردن، (به ویژه) قهوه ای کردن

embrown

<hr> رجوع شود به: imbrue، imbrue اغشتن، الودن، تر کردن، خیساندن

رجوع شود به: imbrue، imbrue اغشتن، الودن، تر کردن، خیساندن

embrue

<hr> معنی : جنین، رویان، مرحله بدوی، گیاهک تخم <hr> معانی دیگر : (مجازی - مراحل اولیه ی هر چیز) آغاز، اول کار، سرآغاز، اوایل، جنین (در انسان: از آغاز آبستنی تا هفته ی هشتم) (با زهسان یا fetus مقایسه شود)، آغازین، ابتدایی، (گیاه شناسی) رویان (که در درون تخم گیاه بوده و مرکب است از هیپوکودیل و لپه ها و پلومول و غیره)، پیشوند: رویان، رویانی، جنینی [embryology] (پیش از واکه می شود: embry-)

معنی : جنین، رویان، مرحله بدوی، گیاهک تخم معانی دیگر : (مجازی - مراحل اولیه ی هر چیز) آغاز، اول کار، سرآغاز، اوایل، جنین (در انسان: از آغاز آبستنی تا هفته ی هشتم) (با زهسان یا fetus مقایسه شود)، آغازین، ابتدایی، (گیاه شناسی) رویان (که در درون تخم گیاه بوده و مرکب است از هیپوکودیل و لپه ها و پلومول و

embryo

embryogenesis

embryogenetic

embryogenic

<hr> (زیست شناسی) رویان زایی (embryo genesis هم می گویند)، پیدایش جنین، تشکیل جنین

(زیست شناسی) رویان زایی (embryo genesis هم می گویند)، پیدایش جنین، تشکیل جنین

embryogeny

embryoid

embryol

embryologic

embryological

embryologically

embryologist

<hr> معنی : رویان شناسی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) رویان شناسی (بخشی از زیست شناسی که با تشکیل و رشد و غیره ی جنین سروکار دارد)

معنی : رویان شناسی معانی دیگر : (زیست شناسی) رویان شناسی (بخشی از زیست شناسی که با تشکیل و رشد و غیره ی جنین سروکار دارد)

embryology

embryoma

embryonal

<hr> معنی : اولیه، جنینی، رویانی، نارس <hr> معانی دیگر : (در مراحل اولیه) آغازین، زهسان، ابتدایی، (زیست شناسی) رویانی، وابسته به یا همانند رویان، رویانسان، رویاندیس (embryonal هم می گویند)

معنی : اولیه، جنینی، رویانی، نارس معانی دیگر : (در مراحل اولیه) آغازین، زهسان، ابتدایی، (زیست شناسی) رویانی، وابسته به یا همانند رویان، رویانسان، رویاندیس (embryonal هم می گویند)

embryonic

embryopathy

embryotomy

embus

emca

<hr> (عامیانه)، سرپرست تشریفات، (برنامه های تلویزیونی و غیره) سرمیزبان، نمایش گردان، رئیس تشریفات کردن، بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن، رئیس تشریفات شدن، m یاceremonies of master

(عامیانه)، سرپرست تشریفات، (برنامه های تلویزیونی و غیره) سرمیزبان، نمایش گردان، رئیس تشریفات کردن، بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن، رئیس تشریفات شدن، m یاceremonies of master

emcee

emcee a show

emceed

emceeing

emcees

emeer

<hr> معنی : اصلاح کردن، درست کردن، تصحیح کردن، غلط گیری کردن <hr> معانی دیگر : (متن علمی یا ادبی) حک و اصلاح کردن، بهتر کردن

معنی : اصلاح کردن، درست کردن، تصحیح کردن، غلط گیری کردن معانی دیگر : (متن علمی یا ادبی) حک و اصلاح کردن، بهتر کردن

emend

<hr> اصلاح پذیر، قابل تصحیح

اصلاح پذیر، قابل تصحیح

واژه های حرف "e" - انگلیسی به انگلیسی